رسانههای سنتی و فضای مجازی پرشده است از اخبار و گزارش هایی در مورد قتل، تیراندازی، تجاوز به کودکان، کشتار، کودک آزاری و جنایت. به طور روزانه و نگران کنندهای این اخبار روند افزایشی به خود گرفته است؛ به نحوی که برخی مجبور به اذعان به این نکته شدهاند که "وا مصیبتا بر جامعهای که «عصب سوخته» شود".
آری، جامعهی ایرانی در آستانهی مرحلهای قرار دارد که اگر به آن وارد شود سنگ روی سنگ نمیماند و بدون شک سیاهترینِ دورههای تاریخ سیاه معاصر ایران خواهد بود.
اما موضوع از چه قرار است؟
برای درک آن چه روی میدهد باید به چند مفهوم جامعه شناختی گذری کوتاه داشته باشیم.
نظم اجتماعی و بی نظمی اجتماعی
نظم اجتماعی (۱) عبارت است از رعایت قوانین و هنجارهای حاکم بر جامعه به نحوی که صلح و آرامش برقرار باشد و مردم به زندگی بدون اضطراب و تنش بپردازند.
نظم اجتماعی به واسطهی سه سری سازوکارهای مشخص شکل گرفته و حفظ و نگهداری میشود:
۱) نظارت از سوی نهادهای رسمی (قانونی، حقوقی، قضایی، انتظامی، امنیتی،...)
۲) نظارت از سوی نهادهای اجتماعی (خانواده، هنجارهای اجتماعی، سنتها، اخلاق مردمی و...)
۳) نظارت فرد بر خویش (درونی کردن ارزشها و هنجارها، خودنظارت گری شخصی،...)
به طور معمول وقتی یکی از این سه ابزار حفظ نظم اجتماعی ضعیف میگردد، دو ابزار دیگر وارد عمل میشوند و کاستی آن را جبران میکنند تا آرامش اجتماعی برهم نریزد. این سه، پس، در شرایط نه خیلی غیر معمول، نقش مکمل را برای هم بازی میکنند. همدیگر را پوشش میدهند تا جامعه به مرز بی نظمی اجتماعی (۲) نغلطد.
مشکل از زمانی به وجود میآید که تعادل فوق به آن میزان به هم بخورد که دیگر نظارت چندانی برای حفظ نظم اجتماعی باقی نماند. در این صورت خط قرمزهای قانونی، اجتماعی و اخلاقی یکی بعد از دیگری فرو میپاشد و افراد به ارائهی رفتارهایی میپردازند که تا به حال در جامعه بی سابقه یا بسیار کم سابقه بوده است.
جامعهی کنونی ایرانی در شرایطی این چنین است. فساد عظیم و بی اعتمادی گسترده به حاکمیت سرکوبگر و چپاولگر سبب شده است که سری اول مکانیزمها، یعنی نظارت از سوی نهادهای رسمی، یا ناموجود است یا ضعیف و به طور عمده در قالبهای قهری، خشونت آمیز و سرکوبگر. به دلیل این بی اعتمادی عظیم، احساس مردم نسبت به حاکمیت از اعتماد به بی اعتمادی و با هر چه روشن تر شدن ابعاد عمق خیانت مسئولان، از بی اعتمادی به نفرت تبدیل شده است، این نفرت هم به طور طبیعی بسترساز حس کینه و انتقام جویی است که، حتی اگر در شکل تخلیهی فشار روانی سر باز کند، رژیم و وابستگان به آن تلفاتی سنگین خواهند پرداخت.
از سوی دیگر، نهادهای اجتماعی مانند خانواده و روابط خویشاوندی، تابع فقر گسترده، اتمیزه شدن جامعه، از بین رفتن اعتماد اجتماعی میان فردی و نیز روان پریشی روح جمعی به پایین ترین کیفیت خود سقوط کرده و دیگر چندان نقش بازدارنده یا کنترل گر ندارند. مکانیزم هایی که به صورت سنتی حافظ حداقلی از مراعات ارزشهای اخلاق اجتماعی بود در این سطح رنگ باخته و دیگر عمل نمیکنند. جامعه در نوعی از آشفتگی، بی آیندگی و نامدارایی غوطه میزند و کسی حوصلهی کسی را ندارد. تصویر زندگی رو به کدر شدن گذاشته است.
در نهایت، مکانیزمهای خودکنترل گری فردی نیز به دلیل عدم عمل کردن صحیح روندهای اجتماعی شدن و تربیت ناقص فرزندان از یکسو و نیز ناامیدی، افسردگی، روان پریشی و پوچ گرایی آدمها از سوی دیگر از کار افتاده و رفتارهای اجتماعی را به سمت نوعی فردگرایی افراطی توام با دگرآزاری هل داده است. آدمها دیگر ضرورتی برای رعایت حال هم نمیبینند و به خود اجازه میدهند که مرزهای اخلاقی و خط قرمزها را به راحتی بشکنند و مانند تجاوز هفتاد بارهی یک ناپدری به یک دختر بچه، فجایعی از خود به جای بگذارند که روزی حتی تصور آن هم نمیرفت. آدمها دیگر نه مرزها را میشناسند نه برایشان اهمیتی دارد. وقتی تفاوتی میان زندگی و زنده بودن نبود و از آن مهم تر، فرق میان مردن و زنده بودن محو شد، آدمها قادر به هر کاری میشوند.
به سوی آشفتگی و بی نظمی
پس، با گسترش نقص، تعمیق ناکارآمدی و فزونی کمبود در این سه سری مکانیزمها، میتوانیم انتظار داشته باشیم که نظم اجتماعی در جامعهی ایرانی در آستانهی از دست رفتن و فرو غلطیدن به مرحلهی بی نظمی اجتماعی و آشوب رفتارهای جمعی است. تمام سه گونه ابزار کنترل اجتماعی کارآمدی خود را به صورت کمابیش جدی از دست دادهاند و به جای تقویت متقابل کارآیی یکدیگر، درحال تشدید وخامت یکدیگرهستند. حاکمیت دیگر مشروعیت اجتماعی ندارد، نهاد خانواده و روابط خویشاوندی قادر به مهار خشم و نفرت و کینه نیستند و انسان ایرانی انگیزه و رغبتی به رعایت ارزشهای اخلاقی ندارد. از چنین ترکیبی چه چیز جز خشونت بیشتر، حوادث هولناک تر، جنایتهای فراوان تر و رفتن به سوی فروپاشی ساختارهای جامعه بر میآید؟
نبود چشم انداز بهبود
با توجه به نقش محوری اقتصاد در این میان، آن طور که از کمبود شدید سرمایه گذاری در ایران و نیز وضع تحریمهای جدید و گسترش تنشهای زیست محیطی و جنگ آب بر میآید، کمترین چشم اندازی برای بهبود اوضاع معیشتی در کوتاه یا حتی میان مدت در دسترس نیست. برعکس، فرارسیدن تحریمهای تازه و محدودیتهای بیشتر برای اقتصاد دولتی در ایران، روند رو به سقوط قیمت نفت و کاهش درآمدهای ارزی کشور، رکود گستردهی فعالیتهای تولیدی که موضوع درآمدهای ناشی از مالیات را بی مورد میسازد، تورم همچنان رو به افزایش به ویژه برای کالاهای ضروری، بیکاری فراگیر چند میلیونی و بیکار شدن گستردهی شاغلان، جو یاس و ناامیدی ناشی از اوج گیری تضادهای باندهای درون حاکمیت و جو تهدید و سرکوب و سیاهی در پی غلبهی احتمالی جناح نظامی-امنیتی، همه و همه، جامعه را به مرز شرایط روانی کشانده است که کمتر ناظری میتواند نسبت به خطر آن بی اعتناء باشد. جامعه دیگر حتی به طور کاذب هم نقطهی امیدی نمیبیند.
این افق سیاه خبر از این میدهد که اگر تغییری در ایران در راه باشد، تغییری توام با آشفتگی، نزاع و تلفات خواهد بود. هرکس که در درون کشور یا در اپوزیسیون خارج از کشور بخواهد این واقعیت تلخ را انکار کند دچار نوعی خوش بینی غیر مستند است. آمار و ارقام و اخبار و گزارشها در مقابل ماست و همگی آنها، از زبان مسئولان ردههای بالای نهادهای حکومتی، حکایت از یک جامعهی آخوند زده، پاسدار زده، جهل زده، بازاری زده و خشمگین و کینه جو است. جامعهای که چون دلیلی برای رعایت خط قرمزها نمیبیند آنها را میشکند.
هشدار و اقدام
در چنین شرایط باید منتظر بدترین سناریوها بود و نه حتی سناریوهای بد. شاید یگانه شانسی که داریم این باشد که برخلاف جوامعی که چشم بسته و بدون آمادگی به سوی دوران تنشهای اجتماعی عصبی رفتند و پدیده هایی مانند قتل عام، جنگ داخلی و تجزیه نصیبشان شد، - مانند نسل کشی در کشور رواندا در دههی نود میلادی-، این بار ما از قبل به وضوح میبینیم و میدانیم که داریم به آن سوی میرویم، به همین خاطر، میتوانیم به فکر باشیم و اگر خیلی دیر نشده باشد، خود را آماده کنیم. هر تلاشی را که لازم است صورت دهیم تا این فاجعهی تاریخی بر سر جامعهی مصیبت زدهی ایرانی نیاید. خطر این فاجعهی اجتماعی از خطر یک جنگ تمام عیارخارجی اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.
گام هایی ممکن در این راه متعدد است. از جمله به صورت فهرست وار:
۱) ایرانیانی که در خدمت رژیم جمهوری اسلامی هستند، با دیدن واقعیتها و دریافت این هشدارها سعی کنند خود را از صف حاکمیتی بیرون بکشند که با عملکرد جاهلانه و رذیلانهی خود جامعه را به سوی فاجعه میراند. بیرون کشیدن گستردهی نیروهای وابسته به رژیم از صف نهادهای حکومتی و حتی مقابلهی با آن، گام نخست برای متوقف کردن این روند تخریبی است. این وابستگان به رژیم باید بدانند که مردم نقش سوءمدیریت مشتی دزد و غارتگر را در ایجاد این صحنهی سیاه فهمیدهاند و وقتی شعلهی خشم آنها فروزان شود نه از تاک نشان خواهد ماند نه از تاک نشان. پس عجله کنید و با جدا کردن صف خود از صف عاملان این وضعیت فاجعه بار به نجات کشور یاری رسانید.
۲) شهروندان ایرانی که میبینند دستگاه دولتی دیگر نظارتی جز سرکوب، اقدامی جز تیراندازی و اعدام و مسئولیتی جز حفظ امنیت خود نسبت به جامعه ندارد، برای حفظ امنیت خویش و سایر شهروندان، به تشکیل جمعهای شهروندی روی آورند. حال که دولت نمیتواند از مردم حفاظت کند مردم باید از مردم حفاظت کنند. با تشکیل شوراهای خودجوش محله، اهالی یک محل میتوانند برای نظارت و مراقبت بر آن چه در کوچه و خیابانهایشان میگذرد دخالت فعال داشته باشند. تشکیل واحدهای حفاظت محله برای گشت زنی و مراقبت از جان و مال و ناموس اهالی میتواند یکی از این ابتکار عملهای متکی بر خودسازماندهی شهروندان باشد. شکلهای دیگر این دخالت شهروندی فراوان است و نیازمند حداقلی از کار جمعی بر اساس فرمول سادهی مشورت، تصمیم و اقدام.
۳) کلیهی کنشگران و فعالان مدنی و نیز روشنفکران و نویسندگان اینک باید توجهات را روی ریشهها و دلایل پایهای شرایط کنونی جلب کنند. نقش یک حاکمیت دزد و بی لیاقت در به وجود آوردن موقعیت اسف بار کنونی باید به وضوح افشا و اعلام شود. وقتی برای تعارف و ترس و تقیه باقی نمانده است. این احتمال را نباید از نظر دور داشت که راءس حاکمیت در تحلیل نهایی جنگ منطقهای را به از دست دادن کنترل شرایط داخلی و مقابله با انفجار خشم اجتماعی ترجیح دهد.
۴) اپوزیسیون ایرانی با درک وجه اضطراری شرایطی که به سوی آن حرکت میکنیم باید قادر باشد تحرک و پویایی بیشتری از خود نشان داده و با ابتکار عملهای سیاسی نو و عمل گرا، نوید وجود یک جایگزین مناسب برای رژیم فرسوده و فاسد را به جامعه برساند. جامعهی ایرانی تا امید تازهای به آینده نیابد از این افسردگی عمیق میلیونی بیرون نمیآید و در مسیر خودویرانگری پیش خواهد رفت. تا افق تازهای ترسیم نشود بوی تند باتلاق شرایط کنونی جامعه را به سوی رفتارهای تخریبگر هدایت خواهد کرد. فعالان اپوزیسیون باید تصویر یک جامعه بهتر در صورت برون رفت از بن بست سیاسی کنونی را ترسیم کنند.
۵) رسانههای غیر دولتی و مستقل در داخل و خارج از کشور در این فضای پر التهاب باید با بازکردن مبحث خشونت اجتماعی و چرایی ساختاری آن و با دعوت از کارشناسان و متخصصین، به مخاطبان خود در مورد آن چه که در حال گذشتن است توضیح دهند و یادآور شوند که اگر با آن برخورد فعال نشود، چه پایان فاجعه باری خواهد داشت. تشدید تنشها در شرایط فعلی به انفجار زودرس ره میبرد، آن چه لازم است تشریح ریشه هاست تا بخش آگاه و کنشگر جامعه با چشم باز وارد مسیر تلاش برای تغییر شود.
به عنوان نتیجه گیری
آن چه ترسیم شد نتیجهی طبیعی سی و نه سال حاکمیت جهل و جنون و تبهکاری در جامعه است، اگر چیز دیگری نصیبمان میشد باید تعجب میکردیم. اما اینک زمانی فرارسیده که ادامهی عمر نظام با پایان عمر ایران همراه شده است. اگر میخواهیم که ایران بماند رژیم باید برود. یکی از توانایی هایی یک مدیریت خوب در این است که تهدیدها را به فرصتها بدل میکند. آیا خرد جمعی چند هزارسالهی ما ایرانیان و سابقهی طولانی ما در تامین بقای کشور خود از دام مقدونیها، اعراب و مغولان، یک بار دیگر به یاریمان خواهند آمد تا خود را از منجلاب تاریخی حکومت آخوندی-پاسداری-بازاری نجات دهیم؟
امید است که در سایهی هشیاری و بیداری حتی بخش کوچکی از ایرانیان داخل و خارج از کشور بتوانیم این تهدید بزرگ را به یک موقعیت بیدارباش تاریخی بدل سازیم. تهدید، فروپاشی جامعهی ایران است و فرصت، تبدیل آن به بستر تغییردر جامعهی ایران
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- Social order
۲- Social disorder