آدم هاى لجن، بدترين نوع انسان ها هستند. بدترين، تا حدى كه مى توان آن ها را از نظر رفتارشناسى در رده حيوانات موذى قرار داد.
آدم هاى لجن، در هر رده ى طبقاتى وجود دارند. از فقير ترين اقشار گرفته تا ثروتمندترين، و از بى فرهنگ ترين اقشار گرفته تا عالِم ترين، ما شاهد حضور «آدم هاى لجن» هستيم.
نشانه ى برجسته ى آدم هاى لجن، علاقه شان به آزار دادن انسان هاست. اين صفت را نمى توان به مردم آزارى تشبيه كرد، چرا كه مردم آزارى صفتى ست كه مى توان در انسان هاى عادى -از نظر روانى و اجتماعى- نيز مشاهده كرد. آزار دادن انسان لجن، كه در كليت به ساديسم نسبت داده مى شود، از جنس ديگرى ست.
آدم هاى لجن، صفت هايى مثل مهربانى، عاطفه، انسان دوستى، بخشش، و امثال اين ها را اگر بتوانند بروز دهند، به راحتى و بدون هيچ ناراحتى وجدانى مى توانند در لحظه اى تغيير رفتار داده و صفت هاى وحشتناكى از خود نشان دهند، تا حد شكنجه كردن و آدم كشى بى دليل.
آدم هاى لجن، به قول عوام، مرام ندارند، و موجودى به نام دوست نمى شناسند. آدم هاى لجن، حتى در ميان همطرازان خود، نمى توانند كسى را به عنوان دوست انتخاب كنند و يا داشته باشند، و به راحتى مى توانند سر آن كسى را كه دوست خود مى نامند و با او مى گويند و خندند و زندگى مى كنند زير آب كنند و ذره اى احساس ناراحتى نكنند.
احتمال دارد آدم هاى لجن حتى در مراحل اوليه تكامل اجتماعات بشرى، در همگامى و همكارى با ديگر انسان ها، نقش مزاحم ايفا كرده باشند و رفتارهايشان در ميان رفتارهاى وحشيانه ى انسان هاى اوليه، رفتارى مزاحم بوده و در نتيجه اين تيپ، از اجتماعات انسانى اوليه به طرق مختلف رانده و يا از ميان برداشته شده باشند.
آدم هاى لجن، در تمام اجتماعات امروزى ديده مى شوند و وجود دارند. اين تيپ افراد نيز طبقات و رده هايى دارند كه ما در اين مطلب، پايين ترين رده ى آن ها را در نظر داريم. آدم هايى مثل كسانى كه مى توانند يك بچه هشت ماهه را بدون آب و خوراك، در هواى گرم، در بيابان رها كنند، و باعث مرگ او شوند.
آدم هاى لجن را مى توان در زندان هاى ايران مشاهده كرد و فرومايگى باور نكردنى آن ها را تحت مطالعه قرار داد. اصطلاح «لجن» نيز، اصطلاحى ست كه زندانيان براى معرفى اين نوع اشخاص به كار مى برند.
براى تجزيه و تحليل رفتار اين نوع آدم ها، نبايد دنبال ريشه هاى طبقاتى و فرهنگى و تحصيلى آن ها گشت. اين موجودات پديده هاى استثنايى اند كه اگر قوانين اجازه بدهند و آسيب ديدگان، مجازات سريع آن ها را خواستار نشوند، بايد مورد مطالعه ى دقيق قرار گيرند، بلكه به ريشه هاى «لجن» شدن آن ها پى برده شود و بر دانش انسان، نسبت به اين نوع موجودات و رفتارشناسى آن ها، خطوطى اضافه گردد.
اما نوعى ديگر از انسان ها وجود دارند، كه شايد از نظر رفتارشناسى در رده ى انسان عادى قرار بگيرند، اما در موقعيت هاى خاص، رفتارى از خود نشان مى دهند، كه آن رفتار را بايد جزو استثناها قرار داد و نه خود آن شخص را.
مثلا در همين دزدى ماشين كه به قتل يك كودك منتهى شد، مى توانيم فرض كنيم، پرونده ى دزدها آن قدر قطور بوده، كه به آن ها گفته اند اگر يك بار ديگر دستگير شويد، مجازات قطع يد را در مورد شما اجرا خواهيم كرد. اين اشخاص، از ترس مجازات شديد به خاطر دزدى، مرتكب جرم بزرگ تر و غير انسانى تر، يعنى قتل مى شوند، آن هم قتل كودكى كه نه مى توانسته سخن بگويد و نه مشخصات دزدها را به كسى ارائه دهد. دستگاه پليس و قانون، در نظر اين ها آن قدر قوى بوده كه مى توانسته حتى يك تلفن كوتاه از آن ها را كه بگويند بچه در فلان ماشين در فلان محل است، برويد او را برداريد، دنبال كند و آن ها را به مجازات به خاطر دزدى برساند. شايد هم واقعا تصور مى كرده اند، از جماعتى كه از كنار اتومبيل عبور مى كند، يك نفر پيدا مى شود و به پليس زنگ مى زند و ماجرا به دزدى قطعات ماشين ختم مى گردد.
من در محله ى پاكدشت بوده ام. در آگاهى آن جا حضور داشته ام. قتل هاى وحشتناك بيجه هم در همين محل اتفاق افتاد. خلافكارهايى كه ماموران آگاهى آن منطقه با آن ها رو به رو هستند واقعا از نوع بدترين هاست و ماموران، با حجم كار زياد و حداقل امكانات، بايد به كشف جرم بپردازند كه مشخص است راهِ رسيدن به نتيجه در چنين اوضاعى، اِعمال خشونت شديد است. بعد از احراز جرم، نوبت به مراحل قضايى مى رسد كه آن هم در آن منطقه، پروسه اى پيچيده و ترسناك است. بنابراين خلافكاران آن منطقه براى درگير نشدن با قانون، مى توانند به اندازه ى پليس و بيشتر از آن از خود خشونت نشان دهند.
به اعتقاد ما، مجازات مجرم، تنها براى ايجاد رعب در دل خلافكاران احتمالى بعدى نيست. مجازات بايد به نحوى تعيين و اِعمال شود، كه فرد را اگر تصحيح هم نمى كند، لااقل به افزايش حيوانيت او منجر نگردد.
براى بنيتا كه با رنج مُرد، آرزوى روانى آرام مى كنيم.