پیرو فرمایش مقام رهبری در مراسم تنفیذ ریاست جمهوری آقای حسن روحانی در مرداد ۱۳۹۶ مبنی بر اینکه "دیکتاتوری را ما با همه وجود دیدهایم، جوانهای ما ندیدند" و با توجه به علاقه وافر نویسنده به ایشان! میخواهم فرمایش ایشان را تبیین کنم و اثبات کنم که بله! ما جوانها دیکتاتوری ندیدهایم! عرائض بنده البته با فهم بسیاری از اهل توئیتر و فیس بوک و الباقی شبکههای اجتماعی تفاوتهای جدی دارد. ظاهرا این اختلاف دیدگاه هم میان بنده و آن اهل شبکههای اجتماعی بسیار است. تا اهلش و دیکتاتوری دیدههایش چگونه قضاوت کنند!
اما بعد. جناب مقام فرمایش کردهاند و موضوع "جوانان" را مطرح کردهاند. در این باب بین علما و اهل فن اختلاف نظر وجود دارد. اما فرض میکنیم سقف اطلاق جوان به یک فرد ۴۰ سال است. آقای خامنهای هم از سال ۱۳۶۸ تا امروز، ۱۳۹۶، دارنده جایگاه رهبری بر مبنای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است. یعنی آقای خامنهای در حال حاضر ۲۸ سال است رهبر مملکت است. و باز این یعنی کسانی که امسال جوانیشان منقضی میشود، در زمانی که آقای خامنهای رهبر شده، دستکم باید ۱۲ سال داشته باشند. خلاصه این یعنی جوانی نداریم که زمانی غیر از رهبری آقای خامنهای یادش باشد یا بتواند آن را به لحاظ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و الخ فهم کند. یعنی این جوان طفلک هرچه دیده، عصر ولایت امر آقای سید علی خامنهای بوده و بس.
اما بعد. آقای خامنهای درست میگوید که جوانان دیکتاتوری ندیدهاند. بله! جوان ما دوران قبلی یعنی دوران بنیانگذار جمهوری اسلامی را ندیده است. دورانی که در شبهای پس از خرداد ۶۰اش سیصد و چهارصد تیر خلاص توسط زندانیها شمرده میشود. دورانی که یک قلم در یک فاز اعدام، دستکم ۴ تا ۵ هزار نفر آدم را در تابستان ۶۷ اعدام کردند. دورانی که فجیع ترین شکنجهها در زندانهایش توسط لاجوردیها و حاج داود رحمانیها عملیاتی میشد و اگر کسی دم میزد نفسش را میگرفتند. دورانی که از همه لحاظ فرصت نفس کشیدن نبود. دورانی که نسل جوانش را دشمن خارجی با تجاوز به خاکش و استبداد داخلی با سفید کردن روی ساواک شاهش و فاجعه آفرینیاش بلعید. بله آقای خامنهای درست میگوید. جوانان امروز ما دوران آقای خمینی را که با طنزی تلخ، میتوان از آن به عنوان دوران طلایی! نام برد، ندیدهاند.
اما ایضا آقای خامنهای هم دورانش دوران یک دیکتاتوری تمام عیار و مطلق نبوده است. یعنی زمان آقای خامنهای و در این سالها هم ما با یک دیکتاتوری مطلقهای که بتواند چترش را به مانند بنیانگذار نظام بر همه بگستراند و با یک اشاره همه کار بکند و مثلا بگوید من فلان روزنامه را نمیخوانم، تا بنیان آن روزنامه و روزنامه چیهایش را از بیخ برکنند، نبوده است. البته خوانندگان محترم قطع به یقین میدانند که میان یک دیکتاتوری و یک نظام و ساخت اقتدارگرا تفاوت وجود دارد. اقتدارگرا بودن ساخت نظام فعلی بحثی است که با توجه به ساختار حقوقی آن به نظر قابل پذیرش است. اما به نظر میآید که عصر آقای خامنهای یک عصر دیکتاتوری به معنایی که پیشتر بوده، نبوده است.
اما این بدان معنا نیست که آقای خامنهای نمیخواسته چنین باشد. آ سید علی آقای خامنهای در این حدود سه دهه همه کار کرده که اتفاقا این نظام به آن صورت در بیاید. اما خب! چرخ گردون و روزگار مانع شده! جامعه تغییر کرده و نمیشود دیگر به مانند قدیم بر گرده آن سوار شد. آقای خامنهای هم حداکثر رهبر نظام بر اساس قانون اساسی است و کاریزما و تائید چند گانهای آقای خمینی را ندارد. آقای خمینی هم مرجع بود، هم رهبر کاریزماتیک بود و هم بعد رهبری شد بر مبنای قانون اساسی. آقای خامنهای مرجع که نیست و خودش هم میداند که اهل فتوا او را تائید نمیکنند. کاریزما هم که ندارد، گرچه پیشتر خطیب خوبی بود. رهبر بر مبنای قانون اساسی اما هست. (البته به شرطی که کارنامه او را در این سالها نادیده بگیریم.) خلاصه آقای خامنهای بدش نمیآمده آن دیکتاتوری باشد که میگوید جوانان ندیدهاند. اما زورش نرسیده و زمین و زمان با او همراه نبوده. لابد البته رویایش را میبیند. رویایی که البته کابوس مردمان ایران است.
اما چرا آقای خامنهای نتوانسته؟ ۴ سال اول. هاشمی رفسنجانی او را با جعل سخن از آقای خمینی رهبر کرد. پیش از آن هم در سنجش قدرت میان هاشمی رفسنجانی و آقای خامنهای، کفه هاشمی سنگین تر بود. پس آقای سید علی خامنهای در سال ۶۸ که رهبر میشود از هاشمی ضعیف تر است. پس ۴ سال اول که زیر سایه هاشمی گذشت. اما خامنهای تلاش کرد قدرتمند شود. آرام آرام سیاستهای هاشمی را هدف گرفت و میخواست در سال ۷۶ بازی را به نفع خود یکسره کند. اما خب! باز نشد. در یک بازی حساب نشده که قرار بود تنور انتخابات گرم شود، ناگهان نان مقام عظما سوخت و بازی به نفع مردم رو شد و محمد خاتمی با رای بالا از صندوق به در آمد. سید علی آقای خامنهای هشت سال خاتمی را تحمل کرد. رسما رهبر نیروی علیه دولت بود و نیروهایش با پشتوانه او به قول خود خاتمی، هر ۹ یک بحران برای دولت ساختند و او را بدل به "تدارکاتچی" کردند. گذشت شد سال ۸۴.
این بار آقای خامنهای قصه ما فهمید که نمیشود از صندوق سالم، نفر مورد نظر را بیرون کشید. پس مهندسی آرا و تقلب و بازی امنیتی و الخ شروع شد. نتیجه این کار احمدی نژاد بود. البته فرماندهی عملیات را آقازاده او که البته خودش میگفت ایشان خودش آقاست، یعنی مجتبی بر عهده داشت. شد سال ۸۸. این بار تقلب کردند و اما آقای خامنهای با سد عظیم مقاومت عمومی روبرو شد. خیزش سبز به سدی برای مقابله با خواست تمام عیار شدن دیکتاتوری بدل شد. و این بار مردم در برابر خواست تمام عیار کردن قدرت، خون دادند و جانها را سپر کردند.
گذشت و آقای خامنهای که دید این بار بر سریر خون نشسته، بخشی از کارگزاران دیروز نظام به مردم پیوستهاند، یا به زندان افتاده و یا تحت فشاراند و حتی ایشان در برابر رفیق ۵۰ سالهاش ایستاده، تلاش کرد که با طرحی جدید، دندان لق انتخابات ریاست جمهوری را بکند و با پارلمانی کردن نظام، مصیبت این انتخابات سراسری را از پیش پای خود بردارد. مهر ماه ۱۳۹۰ در کرمانشاه هم رجزش را خواند و گفت که این تغییر "هیچ اشکالی ندارد. " ظاهرا در همان موقع هم کارگروهی حداقل برای این قصه تشکیل شده بود. کما اینکه علاالدین بروجردی، رئیس وقت کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس در دی ماه ۱۳۹۲ گفته بود که: "قرار شد در این زمینه کار کارشناسی صورت بگیرد، تیمهایی کار خود را شروع کردند که نمیدانم به کجا رسیدند، این ایده مقام معظم رهبری باید دقیق بررسی شده و ابعاد مختلف آن به معظمله گزارش شود. "
این حرفها البته زمانی زده شد بود که احمدی نژاد یازده روز خانه نشینی کرده بود و در واقع او در برابر رهبر نظام ایستاده بود. کسی در روی آقای خامنهای ایستاده بود که آقای خامنهای از همه داشتههایش برای حفظ او بر سریر قدرت مایه گذاشته بود. بعد هم جریان احمدی نژآد انحرافی شد و حدث ما حدث.
پس حتی در این ۴ سال هم اقای خامنهای نتوانست چتر اقتدارش را کامل پهن کند و به یک دیکتاتور مطلق بدل شود. از سال ۹۲ به این سو هم که با دولت حسن روحانی مواجهیم، چپ و راست جنگ لفظی میان رئیس جمهور و رهبر نظام برقرار است و رهبر نظام رسما به رهبر نیروهای مخالف دولت (بالاخص در انتخابات اخیر ریاست جمهوری) بدل شده است.
خلاصه! در تمام طول این سالها آقای خامنهای تلاشش را کرد که بدل به دیکتاتور بشود. اما نشد. نه اینکه نخواست. نشد. روزگار بر وفق مراد او نچرخید. ثمره انقلاب ۵۷ و قانون اساسی چند منبعی است که کسی با توسل به رژیم حقوقی نتواند قدرتش را مطلقه و تمام عیار کند. ایضا مردم با مقاومت مدنیشان بازی آقای خامنهای را بر هم زده و میزنند. همین حالا هم البته او خواب این مطلقیت را برای جانشینش میبیند که به امید خدا و با مقاومت مردم، به نتیجه نخواهد رسید.
آقای خامنهای کاملا درست میگوید. جوانان ما دیکتاتوری ندیدهاند. اما نه به آن دلیل که آقای خامنهای مدعی آن است. به نظر بنده بنا به دلایلی که در فوق عرض شد، این گزاره آقای خامنهای درست است.
سخن آخر! تجربه ثابت کرده است که در برخورد با نظام جمهوری اسلامی و سخنانی که در این نظام و توسط مقامات آن زده میشود باید به ترمینولوژی همین نظام توجه کرد و کلمات را در قالب همین ترمینولوژی معنا کرد. غیر از این باشد موجب میشود که ما از کلمه معنایی را مراد کنیم و حاکمان معنایی دیگر. بعد ما بر اساس فهم مان تصمیم میگیریم و حاکمان بر اساس فهمشان و بعد میشود همین وضعیتی که گاهی کلماتمان شبیه به هم است، اما هیچ رقمه حرف همدیگر را نمیفهمیم. خلاصه من بعد کلمات نظام را در داخل فضای معنایی خود نظام، معنا کنید. گفتند جمهوری منظورشان همین است که هست. گفتند مردم منظورشان همانها هستند که با آنها موافقاند. گفتند اسلام منظورشان فهم خودشان از اسلام است. و قس علیهذا