خلخالى آدمكش بود. در اين موضوع كمترين ترديدى نيست. اما آدمكش بودن، به تنهايى دليل بر جنايت كار بودن نيست:
الف: شما بر اساس خواست حكومت، بر اساس قانون، بر اساس ايمان و اعتقاد شخصى، كس يا كسانى را مى كشى، و از نظر خودت و آن حكومت جنايتى مرتكب نشده اى و جنايت كار نيستى. نه تنها جنايت كار نيستى بلكه شايسته تمجيد و تقديرى.
ب- شما در مقابل حكومتى كه در بالا ذكر كرديم قرار دارى و آن حكومت را قبول ندارى و با آن مبارزه مى كنى. از نظر تو آدمكش حكومت، جنايت كار است و شايسته تعقيب و محاكمه و مجازات.
پس بايد ديد كه به آدم كشى از كدام زاويه نگاه مى كنيم. اين زاويه نگاه ماست كه جنايت بودن يا نبودن آدم كشى را تعيين مى كند.
براى اين كه موضوع براى خودمان روشن شود، بسيارى از كسانى كه آدمكشى هاى خلخالى و حكومت اسلامى را جنايت مى دانند، از همين الان، بدون اينكه حكومتى در اختيارشان باشد، يا قانونى براى قضاوت و مجازات وجود داشته باشد، حاضرند با دست هاى خود آدمكش حكومت را بكشند! از نظر اين گروه، كشتن آدمكش حكومت جنايت نيست و عين عدالت است. و اين يعنى همان چيزى كه امثال خلخالى بر اساس آن آدمكشى كردند!
وارد بحث نظرى در اين زمينه نمى شويم. فقط مى خواهيم به يك زاويه ى ديد سوم برسيم و آن نگاه اعضاى خانواده ى فرد آدمكش، به او، از زاويه خانوادگى ست.
در اينجا با موضوع متفاوتى رو به رو مى شويم، كه نه به حكومت و قانون كار دارد و نه به آدمكشى و جنايت. موضوع در اينجا موضوعى مربوط به خانواده و «انسانى» ست. بايد توجه داشت كه «موضوع انسانى» معنى اش «عملكرد انسانى» نيست بلكه موضوعى ست كه به هر نوع انسانى، مربوط مى شود. رابطه ى خانوادگى يكى از اين موضوعات است.
در رابطه ى خانوادگى، افراد خانواده، يكديگر را از زاويه اى كاملا مجزا از زاويه حكومت و جنايت و غيره مى بينند. در مثال خلخالى و فاطمه ى صادقى، ما پدر و دخترى مى بينيم، مشابه پدر و دختر هاى ديگر. دختر به دنيا مى آيد، در آغوش پدر جاى مى گيرد، نوازش او را احساس مى كند، پشتگرمى به او را احساس مى كند، زير نظر او رشد مى كند، محبت مى بيند، تنبيه مى شود، نصايح و امر و نهى هاى او را مى شنود، و در طول مدت رشد، اين دو از هم تاثيراتى مى پذيرند، و احساس هايى نسبت به هم پيدا مى كنند، كه فرد خارج از خانواده، محال است اين احساس ها را درك كند.
خلخالى براى ما آدمكش است. براى ما جنايتكار است. ما مى توانيم بدون ذره اى ترديد بگوييم كه او از بدترين انواع جنايتكاران نيز هست.
اكنون خانم فاطمه صادقى، بعد از مدت ها، پوسته اى را كه به دور خود كشيده بود شكسته و به هر دليل، از خلخالىِ پدر سخن گفته است. با احتياطِ بسيار هم سخن گفته است و در مواردى هم از دادن پاسخ صريح خوددارى كرده است.
چرا ايشان اين موقعيت زمانى را براى گفت و گو در اين باره مناسب ديده ما نمى دانيم. مهم هم نيست كه بدانيم. ولى از نظر تاريخى، اين گفت و گو، گفت و گوي مهمى ست براى ثبت در تاريخ و دادن امكان مطالعه در تمام جوانب زندگى جنايتكاران حكومتى.
جنايتكار حكومتى، به خاطر اعتقادات ش، مى تواند فراتر از هر جنايتكار ديگرى برود. ما نمونه ى گوبلز و همسرش را داشته ايم كه براى تسليم نشدن، و زندگى نكردن در جايى كه هيتلر و نازيسم حاكم نيست، ابتدا فرزندان خردسال خود را با سم مى كشند، بعد دست به خودكشى مى زنند. از نظر اين پدر و مادر، مرگ بچه ها، بهتر از زندگى در كشورى غير نازى ست.
اما ما كه شنونده ى داستان فاطمه صادقى هستيم واكنش مان چيست؟ گروهى زندگى او را از زندگى پدرش جدا مى كنيم و ديروز و امروز او را كاملا مجزا از رفتارها و اعمال پدرش مى بينيم.
گروهى ديگر او را فرزند خلخالى جنايتكار مى بينيم كه با حرف هايش، از رفتار خانوادگى پدر، سعى در تطهير او دارد و با گفتن اين كه مثلا من از جريانات كردستان چندان مطلع نيستم، مى خواهد از توضيح و يا احتمالا توجيه جنايات پدر در كردستان شانه خالى كند، و برخى نيز فراتر از اين رفته و ژن خلخالى را در فاطمه صادقى مى جوييم...
اما نه اين و نه آن ما را به نتيجه ى درست نمى رساند. نتيجه ى درست، با توجه به نكته ى سوم به دست مى آيد و آن عبارت است از بينش دختر يك خانواده نسبت به پدرش. حال، پدر، خلخالى نام دارد، يا هر كس ديگر، اين فرقى در اصل ماجرا نمى كند. درك اين موضوع ما را از قضاوت غلط در باره ى دختر، باز خواهد داشت.