L'esprit de la laicité
André Compte - Sponville
دومین نشست گفتگوی بین ادیان در شهر لیل انجام یافت. حاضران آنقدر زیاد بودند که تالار بزرگ «کاخ کنگره» جای سوزن انداختن نبود.
مسیحیانِ کاتولیک و پروتستان، همچنان که یهودیان، مسلمانان و بوداییها، همه در مجلس حضور داشتند...
موضوع سخن چه بود؟
موضوع سخن در باره «رواداری (تولرانس) و گفتگو در جوامع لاییک» بود.
گردانندگان مجلس، خواسته بودند که یک خداناباور (آتئیست) نیز نظر خود را ابراز دارد و قرعۀ فال به نام من خورده بود که با رغبت پذیرفتم.
آنچه شگفتیام را برانگیخت، نخست آن بود که لائیسیته تا به این حد تبدیل به دارایی مشترک ما شده باشد: باورمند و خداناباور همگی لائیسیته را از آنِ خود بدانند و چه چیزی از این بهتر؟
این همان چیزی ست که به ما اجازه میدهد تا بدون مجادله با یکدیگر زندگی کنیم. همراه با احترام متقابل، که امروز مثل گوناگونیهای ما و مثل داراییی مشترک ما یعنی آزادی، بسیار طبیعی به نظر میرسد.
لائیسیتهای که در این نشست به آن اشاره داشتم میتواند در سه گونه خلع ید و سلب مالکیت ظهور یابد.
سر راست ترین آن همانا خلع یدِ حکومت (اتا / استیت) است در ارتباط با موضوع مذاهب.
هیچ مذهب و هیچ جریان فکری نمیتواند مُدعی تصرّف حکومت باشد، چرا که حکومت از آنِ هیچکس نیست، از جمله ازآنِ خودِ حکومت هم نیست، مگر آن که حکومت لائیسیته را کنار نهاده بوده باشد.
حکومت (اتا) به هیچ وجه نمیتواند در زمینه مذهب یا خداناباوری (آتئیسم) مدعی شود یا خود را صاحب کمترین حقیقتی به شمار آورد.
این همان چیزی ست که میتوان آنرا لائیسیتۀ سیاسی نامید، یعنی استقلال حکومت (اتا) در برابر کلیساها و استقلال کلیساها در برابر حکومت (اتا).
این که «آیا چنین امری ضروی ست؟» موضوعی ست که دیگر احدی در کشور ما در آن تردیدی به خود راه نمیدهد.
بنا بر این بیهوده است که روی آن وقت گذرانی شود.
این یک پیکار بزرگ بود که به پیروزی رسید.
دومین خلع ید مربوط است به سلبِ انحصار حقیقت.
درک این نکته بسیار مشکل تر و پذیرفتن آن به خصوص برای مذاهب متکی به وحی کاری ست بس دشوار.
مگر نه اینست که خدا حقیقت است؟
چگونه میتوان او را باور داشت بی آنکه خود را صاحب حقیقت شمرد؟
آیا مذهبی بدون جزمیت (دُگم) وجود دارد؟ و چه جزمیتی ست که با جزم گرایی و جزم اندیشی (دگماتیسم) همراه نباشد؟
و اما خدا، اگر وجود دارد، به اتکای معنای خود، ناشناختنی ست.
او همچنان که پاسکال از زبان ایسایی (یسی) میگفت «پنهان» است و آنچنان که سیمون وی اظهار میکرد «غایب از نظر» و آنچنان که همه میگویند «متعالی» (ترانساندانتال) و ازینرو دست نیافتنی ست.
چگونه میتوان چیزی را شناخت که در برگیرندۀ ماست و از ما فرا میگذرد؟
چگونه وجود کسی را میتوان اثبات کرد که فراسوی هرگونه برهان ست؟
چگونه میتوان چیزی را در وجود خود آورد و ازآنِ خود کرد که ما را در خود دارد؟
این همان نکتۀ ظریف است که هرگونه جزم اندیشی (دگماتیسم) را به راه خطا میبرد.
پس تکلیفِ وحی چه میشود؟
ــ پاسخ آنست که: اگر در وحی ارزشی نهفته باشد، چنین ارزشی منحصر و متعلق به «ایمان» است. ایمانی که ارج و اهمیتش تنها متعلق به خودِ اوست.
ــ پس در بارۀ «رحمت» چه باید گفت؟
ــ رحمت هم ارزشی اگر دارد منحصر و متعلق به کسی ست که از آن بهرهای میبرد یا به آن اعتقادی دارد!
این دایره مضاعف، مانع از آنست که وحی و رحمت دارای ارزشی واجد قطعیت باشند و این همان واقعیتی ست که مؤمنان و باورمندان حقیقی نخستین کسانی هستند که آنرا تصدیق میکنند. روشنتر بگویم: آنان نخستین کسانی هستند که آنرا تجربه میکنند.
ـ آیا «ایمان» میتواند بدون تشکیک، بدون پرسش و بدون تشویش و اضطراب موجودیت داشته باشد؟
ــ نه! زیرا چنین ایمانی دیگر ایمان نیست، دانش و شناخت است!
هیچکس در این واقعیت که ۲ به علاوۀ ۲ میشود ۴، شکی ندارد، ازینرو احدی به آن معتقد یا باورمند نیست.
علم حساب، یک مذهب نیست. برای این که بتوانیم اعداد را جمع و تفریق کنیم از داشتن ایمان و باورمندی بی نیازیم. از اینها گذشته، چه امتیاز و مزیتی نصیب ما میشود، چنانچه به چیزی که از آن مطلعیم، باور داشته باشیم؟
اگر «ایمان» همان «شناخت» و «دانش» میبود، دیگر نه ازفضیلتی برخوردار میبود و نه رحمتی محسوب میشد.
همین نکات دربارۀ خداناباوران (آتئیست ها) نیز مصداق دارد.
عدم وجود خدا همانقدر اثبات ناشدنی ست که وجودِ او.
خداناباوری هم گونهای اعتقاد و باورمندیی منفی ست ازینرو نمیتوان آنرا کمتر از خداباوری بیرون از دایرۀ اعتقاد و ایمان شمرد.
ــ آیا واژۀ «باورمندی» برای شما واژِۀ دلنشینی نیست؟
ــ پس بگذارید اینگونه بگویم که: خداناباوری (آتئیسم) یک «نظر» و یک «عقیده»، یک «اعتقاد» یا یک «یقین» است که البته این معانی نیز در اصل قضیه تغییری ایجاد نمیکنند.
خداناباوری به این معنا نیست که خداناباوران (آتئیست ها) چیز هایی میدانند که خداباوران از آن بی اطلاعند. زیرا خداناباوری عبارت از ایمان داشتن ــ و نه دانش داشتن ــ به این نکته است که خدا وجود ندارد.
کوتاه سخن آنکه احدی از «مطلق»، شناخت و دانش ندارد، نه از دمِ آغازینش و نه از انتهای واپسین آن.
هیچ فردی و هیچ نهادی نمیتواند دراین زمینه مُدعی تملک حقیقت شود.
و این است آنچه به همگان فرصت و اجازه میدهد تا آنرا بجویند و به دنبال آن بروند و چنانچه بخواهند، آنرا دوست بدارند، اما هرگز قدرت تصاحب آن و داعیۀ تحمیل آن را به احدی عطا نمیکند.
این همانا روح لائیسیته است
بی شک حقیقت یکی ست، اما از آنِ هیچکس نیست. به خصوص از آنِ کلیساها یا حکومتها (اتا ها)!
یک روح است ـ به درستی ـ که در دایرۀ تملک اَحدی قرار نمیگیرد بلکه تنها متعلق به جویایی و طلبیدن است.
جزم اندیشی (دگماتیسم) یک ایدئولوژی تملُک است.
جزم اندیشی جانِ خود را گاوصندوقی سر به مُهر به شمار میآورد.
معنویت (اسپیریتوآلیته) واقعی ــ خواه با خدا، خواه بی خدا ــ درست عکس این است:
ثروت نیست، ناداری ست، تملُک نیست، سلبِ مالکیت است.
داشتن نیست بل بایستن و وظیفه داشتن (به دومعنای توقُع و دِین و مرهون بودن) یا «وجود» است.
آن که دوستدار کسانی ست که «حقیقت، خدا» را در تملک خود دارند ــ که البته ندارند ــ در عین خوشبختی دچار فقر روحی ست!
سومین خلع ید یا سلب تملک مربوط میشود به خودِ بشریت (اومانیته).
این که ما خودمان را بخشی از آن بدانیم، درست همان چیزی ست که ما را از تصرف و تملک آن برحذر میدارد و نیز ما را از سخن گفتن به نام آن منع میکند.
همۀ اعتقادات بشری هستند.
چگونه یکی از آن اعتقادات میتواند به خود اجازه دهد که به نامِ همه سخن بگوید و همۀ آحاد جامعۀ بشری را نمایندگی کند؟
چنانچه انسان گرایی (اومانیسم) یک مذهب میبود ـ که به باور من چنین نیست ـ همانقدر مورد ظنّ و تردید میبود که باقی آنها.
ــ وحقوق بشر؟
ــ حقوق بشر قبول و اعتبار خود را مدیون عمل (آکسیون) است و نه مدیون اندیشه و تصور.
حکومت برای اجرای درستِ آن موجودیت دارد، نه برای پذیراندن آن به دیگران به عنوان «ایمان».
و بر این اصل است که روح یا وجدان، آزاد است و به همه چیز شک میکند و به خود نیز.
خلع یدِ سه گانهای که از آن سخن رفت تملک زدایی و گشایشی ست سه گانه.
و این است آنچه ما را رهایی میبخشد: آنچه ما را آزاد و رها از داشتن میسازد.
اَحدی حکومت (اتا) را در تملُک خود ندارد و اَحدی مالک حقیقت و صاحب بشریت (اومانیته) نیست.
احدی نمیتواند بیندیشد مگر به نام شخص شخیص خود و چنین است معنای اندیشیدن واقعی.
آلن (فیلسوف فرانسوی) میگفت: «تک و تنها و جهانشمول».
روح لائیسیته همان لائیسیتۀ روح است و به احدی تعلق ندارد به این دلیل ساده و محکم که همه به تساوی ازین حق برخوردارند.
آن «زاهد خود بینی» (فاریزین) را که قصد تملک مطلق را دارد از خودت بران!
آندره کنت اسپونویل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت:
آندره کنت اسپونویل. استاد فلسفه دردانشگاه سوربن، از فیلسوفان برجسته معاصر و عضو کمیته ملی اتیک فرانسه ست.
کنت اسپونویل آثار متعددی دارد که برخی از آنها به فارسی هم ترجمه شده است. آخرین اثر مشهور او فرهنگ فلسفی ست که سال گذشته منتشر شده است.
این مطلب از یکی از کتابهای او به نام «طعم زیستن» که در واقع مجموعهای از گفتارهای وی است برگزیده شده است.
این مطلب نخستین بار در آوریل ۱۹۹۹ در نشریه «اسپری» انتشار یافته بوده است.
اطلاع بیشتر دراین لینک قابل دسترسی ست.
https://fr.wikipedia.org/wiki/André_Comte-Sponville