یکی در خانوادهای از ایرانیانِ یهودی در تهران متولد شد.
دیگری در خانوادهای مسلمان در مشهد به دنیا آمد.
اولی در سن ۸۸ سالگی، روز ۲۳ اوت، در بورلی هیلز لُسآنجلس از دنیا رفت.
دومی در ۷۹ سالگی، روزِ ۲۲ اوت، در سانفرانسیسکو وفات یافت.
اولی سرمایهدار بود و وقتی از دنیا رفت، داراییهایش را ۱۸ میلیارد دلار تخمین زدند.
دومی آنچه از خود بهجا نهاد، دهها کتاب و مقالۀ چاپشده و هزاران صفحه نوشته و ترجمۀ چاپنشده بود.
اولی در جوانی سرباز و جنگجو بود، در صفِ آمریکاییها و بعد، ارتشِ اسرائیل.
دومی شیفتۀ هنر سینما بود و گمان نکنم حتا سربازی هم رفته باشد.
اولی در جریانِ انقلابِ ۵۷، جانش را برداشت، از ایران گریخت و به آمریکا رفت و در لُسآنجلس سکنا گزید.
دومی تا چند سال پس از انقلاب استاد دانشگاه بود و آنگاه به آمریکا رفت و ساکن نیویورک شد و چند سال بعد به سانفرانسیسکو کوچید.
اولی صهیونیست بود و با شاهِ سابقِ ایران روابط نزدیک داشت.
دومی آزادیخواه و عدالتطلب بود و شانس آورد که ساواک شاه به زندانش نینداخت.
اولی «در سالهای پایانیِ عمرِ خود، کتاب خاطراتش را تحتِ عنوانِ پیاه تا افق به رشتۀ تحریر درآورد که تحتِ سرپرستیِ دخترِ او و توسطِ انتشاراتِ شرکتِ کتاب منتشر شد.»
دومی چون میگفت: «چه فایده خلقالله اوقاتشان را تلف کنند و خاطراتِ نخواندنیِ زندگیِ سادۀ مرا بخوانند؟»، تنها بسنده میکرد به اینکه گاهی، مطالبی را که خواندنشان را مفید میدانست، ترجمه کند؛ ترجمههایی که البته نه «شرکت کتاب» و نه ناشرِ دیگری علاقهای نداشت آنها را چاپ کند.
اولی وقتی از دنیا رفت، خبر درگذشتش با عنوانِ «تاجر، سرمایهدار و نیکوکارِ میلیاردر و سرشناسِ یهودی/ ایرانی/ آمریکایی»، با عکس و فیلم و تفصیلات، در سایتها و رسانهها درج و اعلام شد.
دومی پس از فوت، اگر من با خواهش از این رسانه و آن سایت و نوشتن چند یادداشت و ارسال چند عکس، دست به دامنِ اربابِ رسانه نمیشدم، هیچجا این خبر درج نمیشد.
رودکیِ سمرقندی بیش از هزار سال پیش سرود:
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را، اگرچه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدّت زی
خواهی اندر امان، به نعمت و ناز
خواهی اندکتر از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به طراز
اینهمه باد و بود تو خواب است
خواب را حُکم نی، مگر به مَجاز
اینهمه روزِ مرگ یکسانند
نشناسی ز یکدگرشان باز
....
استاد سخن سعدی هم فرموده است:
نامِ نیکو گر بماند ز آدمی
به کز او مانَد سرایِ زرنگار
شیخ اجل خبر نداشت (یا شاید هم خبر داشت و مثل ما به رویِ مبارکش نمیآورد که:) اتفاقاً اگر «دلار» [علیه السلام] داشته باشی، چیزی که با آن میشود «سراهایِ زرنگارِ» بسیاری بنا کرد، آنگاه، بهدلیل اندکصدقههایی که با هیاهو به افراد یا جاهایی مرحمت میکنی، صدقههایی که پَر کاهی است در برابرِ کوهِ همان دلارها [ع]، میتوانی نامِ «نیکو» هم حتا برایِ خودت خریداری کنی و بشوی «نیکوکار» و واداری خلقالله و رسانهها را که بهجایِ واژۀ کمی شاید ناخوشایندِ «سرمایهدار»، بگویند: «کارآفرین»!
حالا که دستِ این دو «پرویز» از دنیا کوتاه شده، در پایان، ضمنِ آرزویِ عفو و آمرزش برایِ پرویزِ میلیاردر، بیمناسبت نمیدانم دو شعر (یکی از شاعری فلسطینی و دیگری از شاعری اسرائیلی) را که «پرویزِ» استادِ سینما، نویسنده و مترجم (که تصوّر میکنم نیازی به طلبِ آمرزش نداشته باشد، زیرا انسانی بود مصداقِ این بیتِ شاعر که فرموده: «چگونه شُکر این نعمت گُذارم/ که زورِ مردمآزاری ندارم!)، چند سال پیش از انگلیسی ترجمه کرده بود و در سایتِ «اخبار روز» درج شده بود، محضِ عبرت، در این روزگارِ غدّار، معرفی کنم تا خوانندگان بخوانند.
شعر شاعرِ فلسطینی را اینجا بخوانید:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=31919
و شعر شاعر اسرائیلی را اینجا بخوانید:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=31977
و اگر میخواهید بیشتر در مورد آن دو بدانید، به دو لینکِ زیر رجوع کنید:
https://www.radiozamaneh.com/356011
و
http://news.gooya.com/2017/08/post-6759.php
ناصر زراعتی
گوتنبرگِ سوئد