نگارنده را باور این است که نظریهای برای ایران نیاز به فهم ایران تاریخی و هم شناخت تجربی ایران معاصر دارد.
ایران نظریه انتزاعی نیست ایران هم بر اساس دولت -ملت غربی و با ریشه دولت شهری قابل تبیین نیست که عامل نژاد یا زبان یا قوم و مذهب باعث پیوند ملت شده باشد یا چنین توجیه شده باشد.
خلق نظریه برای ایران با تلفیق ذهن و عین میسر است. این هماهنگی به دلیل رکود فکر ایرانی در حال حاضر میسر نیست اما غیر ممکن هم نیست.
یافتن پیوند انچه که ایران زمین یا حوزه تمدنی ایران یا کشور کنونی ایران خوانده میشود کار بس زمانبر است.
اما تلاش کسانی که برای خلق نظریه برای ایران میکوشند زمانی موثر میشود که کسانی را بشناسند که برای ایران جان و مال و دادهاند منتها این ایران جدید را آزاد هم میخواستند. این جریان هم تجربه عملی برای ایران جدید داشته و هم درای ایده هایی است که میتواند به خلق نظریه برای ایران یاری برساند. منتها ایرانی که برای مردمش هم باشد. جریان مصدقیها از این زمره هستند.
فراموش نباید کرد که خرد یا حکمت ایرانی تلفیق تئوری و تجربه در عمل است. این دو را باید به هم پیوند داد. این مقاله ادامه مقاله افسانه ایرانشهری یا توهم ایران اسلامی است.
در تاریخ معاصر جریانی که دغدغه ایران داشته است اما با روایتی از مذهب با دیدی انسان گرا آزادی و عدالت را هم برای مردم ایران طلب کرده است جریان مصدقی است. این جریان با مصدق شروع نشده اما با مصدق برجسته شده است. پس از انقلاب، جریان مذهب در تقابل با مصدق نشان داده است که با ایران محوری آزادی خواه مشکل دارد. در دل ایران مصدقی جریانم.م وجود دارد که نامش بیشتر متاثر از شرایط زمانه است. اما رسم این جریان مصدقی است. یعنی لحاظ مذهب به عنوان اخلاق و نیز ایده هایی برای ایران و آن هم ایرانی آزاد و آباد و برای مردمش. چنین ایدهای در تاریخ معاصر ما تحت فشار بوده است. دو دولت مصدق و بازرگان مبشر این ایده بودهاند اما جریانات مختلفی در کنار این ایده بر روند مناسبات سیاسی ایران تاثیر گذاشته و میگذارند.
ایران. ملی-مذهبیها
اینها جریانی التقاطی قلمداد میشوند که تلاش کردهاند دو عنصر مذهب و ایران یا ملیت را با هم پیوند دهند. این پیوند پس از گسست در دوره پهلوی و بعد از انقلاب ادامه یافته است.
مبانی نظری این جریان فلسفی تحلیلی نیست. مبانی نظری این جریان با عقل ارسطوئی مرزبندی محکمی دارد. مبانی نظری این جریان علمی و یا جامعه شناسی است.
روش تبیین این جریان یا روش استقرائی -تجربی نحله بازرگان است و یا روش دیالکتیکی و جامعه شناسی نحله شریعتی است. که از فلسفه قارهای سود میجوید. از نگاه سیستمی باشلار که متاثر از فلسفه قارهای است استفاده میکند.
در نتیجه مبانی نظری این جریان تلفیقی از۱- تجربه به عنوان عامل اول ۲- اقتباس و گزینشی از علوم غربی مانند علوم تجربی و جامعه شناسی با نگرش فلسفی، همراه با روش استقرائی و دیالکتیکی ۳- دانش مذهبی با تکیه بر تفسیر قران و سیره امامان شیعه به جای فقه و دانش اسلامی فقهی است.
اینکه ایران چگونه ایران میشود، سودای عملی این جریان هم بوده است. ایرانی با دو بال آزادی و عدالت دغدغه این جریان بوده است.
اما مسئله این است که این جریان تا انتها هیچ بینش و متد غربی را برای تبیین نگاه خود به کار نگرفته است اگر چه ازبینش و متد غربی استفاده کرده است.
بازرگان در راه طی شده تا انتها علوم تجربی را طی نمیکند یانظریه علمی تکامل در عوم تجربی را ناگهان به تعالی انسان ربط میدهد. شریعتی هم در جامعه شناسی این گونه است. شریعتی التقاط غربی خود را در سپهر ایران و هم اسلام قرار میدهد. شریعتی حتی در روش شناخت ادیان و هم جامعه شناسی تاریخی برخلاف نظریه جامعه شناسی غربیس معتقد است که توجید اول بوده بعد شرک یا چند خدائی که بازتاب قدرت اجتماع سیاسی بوده شکل گرفته است. از این قبیل تبیین در نگاه که جامعه شناسی تاریخی غربی را نقد میکند فراوان است.
شریعتی از جریان حوزه که آن را ارسطوئی میخواند با هوش تر بود و در متد التقاط یونانی فرو نیفتاد.
اما پنهان نباید کرد که بحران حوزه تمدنی ایرانی بسیار عمیق تر از این تلاش شریعتی و بازرگان و غیره بوده است.
اینان در عمل فقط نوعی نشانه گذاری صحیح برای اینکه ایران چگونه باید ایران شود قلمداد میشوند در تقابل با دیگرانی که ایران را در سایه فلسفه غرب یا علوم غربی توضیح میدهند و آنگونه دیگر از ایران چیزی نمیماند. شریعتی از شرقی بودن و مسلمان بودن و ایرانی بودن سخن گفته است. حوزه تمدنی ایران قبل از اسلام نیز بوده و دین اسلام با محتوی فرهنگی در ایران شکل بنیادین گرفته است. اندیشه و فلسفه یونانی هم به کمک این محتوی ایرانی که با عرفان و مذهب شکل گرفته و هنر را همراه خود داشته یاری رسانده است. اما ایرانیان بیشتر به افلاطون به جای ارسطو توجه کردهاند.
تلاش شریعتی و بازرگان در اندیشه سازی با محوریت محتوی ایرانی که بتوان اسلام و علوم غربی را در آن تبیین اصولی کرد در حد یک ایده مانده است. اما این تلاش از سوی آنان مطلوب و موجه است. به عبارتی ایشان به نظریه و تجربه متوسل شده بودهاند اما توان این عمل بحر مات میپزد و سر میشکند دیوارش چرا که داوطلب نظریه عملی و راه گشا برای ایران ساختن کم نبوده است اما راه را از چاه تشخیص دادن بس سترگ است و سخت.
تاریخ معاصر ما سه تلاش بزرگ را تجربه کرده است که در هر سه تلاش از گذر آنچه رخداده است به کامیابی نرسیده.
ازمشروطه تا کودتای ۱۲۹۹، از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و از سال ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۰ هر آنچه تلاش برای سربلندی ایران بوده ناکام مانده است.
برون داد سیاسی این وقایع بسیار تلخ بوده و خروج اجتماعی این حوادث نیز تاسف زا گشته است اما تاثیر رمانتیک این وقایع در قالب انگیزهای برای آنکه میتوان سر بلندی ایران داشت باقی مانده است.
اما تلخ آن است که نظریههای در باره ایران از ۱۸۰ سال پیش به راهبرد ایران دو بنی یعنی کسست مذهب و ملیت به گسستی وحشتناک تن دادهاند که یکی را خلاف آن دیگری تفسیر کردهاند.
نا گفته نمیتوان گذاشت که بخشی از تلاش شریعتی و بازرگان در ایران به جای پرداختن و بر ساختن ایرانی که محتوی اصلیاش، ایران باشد ونیز مدد گیری از علوم غربی و ایده به روز شده اسلام، در عمل صرف تاثیر و مقابله با اندیشههای وارداتی شد که سخنشان بر لزوم سراپا غربی شدن بود.
اما مگر میشود عنصر و جامعهای شرقی، غربی شود؟ غربی هم نمیتواند شرقی شود اگر شرقی بخواهد غربی شودجهان سومی میگردد.
این جهان سومی شدن را بسیاری در نمییابند. به آفت آن آشنا نیستند ولی این تلاش در عمل وجود داشته است که ما همانند غرب شویم
شریعتی و بازرگان در دوره دلبری ایدولوژی روی عنصر دین دست گذاشتند تا نگاه ایدولوژی از دین تدارک ببینند و در برابر ایده رقیب تاب بیاورند. این عمل اگر چه امروز تلاش مهمی نیست اما اقدامی راهبردی بود که در سایه این رقابت میشد ریل بازی سازی نظریع برای ایرانیت را تا حدی برای آینده باز گذاشت در غیر این صورت راه ایرانیت بسته تر از امروز بود.
اما چرا بسته تر؟ برای اینکه در صورت عدم خلق نگاه مبتنی برعقیده و ایدولوژی برای نسل آن دوره، تمام نیروها به سمت مارکسیست میرفت و ایران با حرکت به سوی دو گزینه سنت مذهبی متحجر و جریان چپ بی ریشه اگر چه جان بر کف، به دلیل عدم نفوذ مردمی این جریان چپ در جامعه، قطبی میشد که نتیجهاش از امروز فاجعه بارتر بود.
اندیشه پراکسیسی این جریان به خصوص شریعتی و حتی پیمان و بازرگان به ناچار وارد دورهای شد که با فاز اندیشه سازی برای ایران فاصله پیدا میکرد اما ضد آن نبود. اگر چه آن اندیشه سازی برای حفظ ایران بود اما همه این اندیشه سازی برای ایران نبود. شریعتی در آثار خود در مشهد، بیشتر به ایران پرداخته بود تا فعالیتهایش در حسینیه ارشاد.
شریعتی در آثار اخر عمرش روی ایران و شرقی بودن و هم ملی بودن توجه میکنداما در آن دوره افراد مطابق نیاز خود با اثر اندیشمند برخورد میکردند
این فاصله آسیب شناسی نشده است
آسیب شناسی این فاصله آن بود که از اسلام به عنوان عقیده و ایدولوژی برای رقابت با مارکسیسم استفاده شد در نتیجه فرهنگ اسلامی به شکل رقابت طلبانه در جامعه مطرح گردید ولی روشنفکری مسلمان را آن سان اتوریته اجتماعی نبود تا این موج را در برابر سنت سیاسی-مذهبی مدیریت کند که هم دارای نگاه همانند طالبانی نشود و هم جلوی عمده شدن جریان چپ مارکسیستی را (که در نهایت رقابت را به مذهبیون وا گذاشت) بگیرد. در نتیجه ایدولوژی اسلام مورد استفاده و سو استفاده مذهبیونی قرار گرفت که به ایران و ایرانیت و ملی-مذهبی توجه نداشتند و در نهایت ترکیبی یک طرفه خلق شد که ایران اسلامی نام گرفت.
اصل این ایده را مرحوم مطهری باب کرد که معتقد بود که این دین است که باید بر فرهنگ الویت داشته باشد در نتیجه واژه ایران اسلامی را باب کردند و این تلاش از سوی ایشان هم مقابله با باستان گرائی زمان پهلوی و هم مقابله با آنچه وی التقاط شریعتی مینامید شکل گرفت. منتها این ایران اسلامی به ایران شریعتی اسلامی شیعه و بعد هم به ایران متشرع میل پیدا کرد که این نامها با هم فرق اساسی دارند. اما اساس مقبولیت عام ایران اسلامی در پاسخ به ایران باستانی دوره پهلوی بود و به عبارتی جبریت تقابل کار خود را کرده بود و اراده تعامل را پس زد.
جریان چپ ملی-مذهبی مطابق رسم زمانه رستم دستان نبوند که در چند جبهه هماورد بطلبند اما چون گودرز هشیار شاهنامه توانستند کباده جریان باب زمانه یعنی چپ مارکسیستی را، در رقابتی اخلاقی عقب بزدند هرچند که از آن تاثیر هم پذیرفتند.
جریان ملی-مذهبی هم با سنت گرایی مذهبی کشمکش داشت و هم با سنت گرایی ایران باستان که شبه مدرنیسم بود و پهلوی دوم مبشر آن بود. کشمکش میان ایران سنت زده اما شبه مدرن پهلوی و ایران مذهبی-سنتی در دوره پهلوی اول رقم خورد، گسستی شوم بود و کار منور الفکرهایی بود که میخواستند صورت مسئله مذهب در جامعه ایران را پاک کنند در صورتی که این تلاش نتیجه عکس داد و نمود آن را هم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و هم در سال ۱۳۵۸ه. ش مشاهده کردیم.
اما درک ارسطوئی ونگاه فلسفه تحلیلی از امر واقع، گزنیشی و منقطع است و توان آن را ندارد که یک پدیده را در زمان و کنش معینش همه جانبه درک کند تا شناختش به پدیده درست تر باشد. از همین روی است که نقدهای امروز به شریعتی و بازرگان و جریان ملی-مذهبی نقدهای مبتنی بر واقعیت نیست و روح انضمامی ندارد. چرا که اول باید روح و بعد ظرف یک جریان به نام ایران را حفظ کرد تا برایش اندیشه ساخت.
برای همین است که جریان روشنفکری نحله کیان نمیتواند تلاش بازرگان و شریعتی را به خوبی درک کند چرا که روش و نگاهش قلسف تحلیلی است که تحلیل انتزاعی دارد برای همین است که ایدولوژی نفرت میشود اما همین ایدولوژی شریعتی از سوی سروش عتوان محبت میگیرد.
جریان ملی-مذهبی در شرایط زمانه خود فهم گودرزی (اندیشمند و پهلوان شاهنامه) را داشت و به عبارتی با رقابت اخلاقی با مارکسیستها، تاریخ حرکت در ایران را به سمت درست آن هول و سمت داد چرا که نقد سنت از درون و توجه به ایرانی که وجود دارد در اندیشه و کار این جریان بارز بود. شریعتی ازهویت ایرانی- اسلامی سخن گفته است و در عین حال به روحانیت هم نقد داشته است.
سمت گیری درست روشنفکران مذهبی طوفان به پا میکرد. این طوفان همچنان در جریان است که انقلاب شکل سیاسی آن بود و حوادث اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آن شکلهای بعدی بودند. به عبارتی سنت در حال شخم خوردن است این همان سنت مقاوم است که در دوره مشروطه با عقب نشینی خود توانسته بود هم مقاومت کنند و هم مدرنیته را عقیم کند و هم مدعی برای آینده بماند. که ماند و حاکم هم شد.
ملی-مذهبی و آسیب شناسی اسلام ایدولوژیک برای ایران
راهبرد این جریان به خصوص شریعتی و بازرگان و دیگر اندیشمندان این جریان اگر چه سمت روند حرکت را به سوی نقد اصولی سنت میبرد، اما از آن جائی که رقیب زمانه یعنی مارکسیسم جریان اصلی نبود، با دور شدن چپ از میدان رقابت در عوض سنت مذهبی سیاسی شده خود را مطرح کرد.
شریعتی دیگر نبود تا سپهری فرهنگی و عقیدتی را که بارور کرده هدایت کند.
بازرگان در مواجه با آنچه ایران و اسلام خوانده میشد طرف ایران را گرفت و اسلام را برای ایران خواست. در پایان عمر هم به نظریه ایدولوژی اسلامی برای حکومت دینی نقد صریحی زد که انبیا برای بعثت و آخرت آمدهاند. این سخنرانی با سخنرانی بعثت و ایدولوژی وی متفاوت بود. بازرگان راهبرد سیاسی نجات ملی را بعد از انقلاب تا لحظه مرگ ادامه داد.
ملی -مذهبی در دوره حکومت (ایران اسلامی) به عنوان حفظ ایده ایران، خود را به حکومت و جامعه معرفی کردند و از جدال دو گانه دین با ملیت پرهیز کردند. این ویژگی رفتار ملی -مذهبی در جریان اصلاح طلب و هم چپ جدید تاثیر گذاشته است.
ایران و نظریه توسعه متوازن سحابی ۳
قسمت نخست مقاله"
[افسانه ایرانشهری، توهم ایران اسلامی (۱)، تقی رحمانی]