١- مطلبى كه پيشِ رو داريد، اگر درست خوانده نشود، موجب سوء تعبير خواهد شد و نظر نويسنده اشتباه فهميده خواهد شد.
٢- من و مسيح تا امروز فقط تماس اينترنتى داشته ايم و من همواره خوب هاى او را گفته ام و انتقادى هم اگر بوده از او كرده ام. رابطه ى نوشتارى ما به رغم كم بودن و كوتاه بودن، هميشه دوستانه بوده است، بنابراين دشمنان خونى مسيح تصور نكنند كه از اين نوشته براى گل آلود كردن آب مى توانند استفاده كنند.
٣- مسيح يك فعال اجتماعى ست و در جهت اعاده ى حقوق زنان به شكلى جانانه تلاش مى كند كه قابل تقدير است. من اما فعال اجتماعى يا سياسى نيستم و فقط مى نويسم لذا از سختى و دشوارى كار مسيح بى اطلاع هستم. ولى اين بى اطلاعى نمى تواند موجب تشخيص برخى مسائل كه در ادامه به آن ها اشاره خواهم كرد نشود.
٤- از اشخاصى كه در كار همه «نه» مى آورند و همواره «ساز مخالف» مى نوازند بيزارم و نمى خواهم خودم جزو چنين كسان باشم. ولى فكر مى كنم برخى يادآورى ها براى موثر تر شدن فعاليت هاى اجتماعى لازم باشد.
٥- لُبّ كلام مسيح اين است كه ما تغيير را از خانه ى خود آغاز كنيم. ما مى توانيم و بايد بتوانيم. اگر زورمان به حكومت نمى رسد، مى توانيم از خودمان و از خانواده مان آغاز كنيم. مثال هاى مسيح همگى از خانه و خانواده ى روستايى خودش است و نقش خودش را در تغيير رفتار اعضاى خانواده اش بازگو مى كند.
٦- در اجتماع و امر اجتماعى، سوال فلسفى اول مرغ بود يا تخم مرغ، به نحو ديگرى مطرح مى شود:
آيا براى تغيير رفتار اجتماع، نقش اصلى با ما مردم است، يا با حكومت؟
مثال ديگر اين است كه براى درست راندن، آيا اول بايد راننده ها رفتار ترافيكى خود را تغيير دهند يا مسوولان شهرى بايد زيرساخت ها را تامين كنند؟
٧- يك داستان، از يك زندگى واقعى، از يك دوست قديمى كه سال هاست نديده امش:
دوست من اسم اش احمد بود. پسرى با ذوق و بسيار شريف از خطه ى سيستان. برايم تعريف مى كرد، وقتى ازدواج كردم، بسيار اصرار داشتم كه حقوق فردى و خانوادگى همسرم را رعايت كنم و بر خلاف فرهنگ و تربيت رايج در منطقه ى ما، از همسرم در مقابل اجحاف و جور خانوادگى دفاع كنم. بعد از ازدواج، وقتى خانواده ى همسرم يا خانواده ى خودم به خانه ى ما مى آمدند، و ما سفره ى غذا مى انداختيم، به همسرم در چيدن سفره كمك مى كردم. همسرم اصرار داشت كه بروم بنشينم نزد مهمانان اما من ترجيح مى دادم به او كمك كنم. بعد از غذا هم در جمع كردن بساط سفره كمك مى كردم و حتى مى خواستم در شستن ظروف به همسرم كمك كنم ولى او نمى پذيرفت و مرا راهى اتاق پذيرايى مى كرد. اعضاى خانواده ى همسرم به جاى اين كه از احترام من به زنم خوشحال باشند، با اخم و تَخم به من نگاه مى كردند، تا اين كه يك روز برادران همسرم مرا به كنارى كشيدند و گفتند:
احمد آقا! شما اگه بخواى اينطورى رفتار كنى، ما ديگه خونه ى شما نميايم!
با تعجب پرسيدم: كدوم رفتار؟ چه كار بدى كردم مگه؟!
كه آن ها پاسخ دادند: همين كه پا ميشى كارِ خونه ميكنى و سفره ميندازى و سفره جمع مى كنى! ما از اين كارا توو خونواده نمى كنيم. مرد بايد بشينه، زن اين كارا رو بكنه.
احمد با خنده گفت: من البته آدمى بودم مترقى و فكر مى كردم بايد به شكل مدرن رفتار كنم و كار تغيير را از خودم آغاز كنم. بنابراين به برادران همسرم گفتم، همينه كه هست. ميل خودتونه بياين يا نياين.
كم كم روابط ما با همه ى فاميل قطع شد. من خيلى متعجب بودم از اين رفتارها. يواش يواش ديدم همسرم حالت افسردگى پيدا كرده و كمتر با من صحبت مى كنه و ميره توو آشپزخونه ميشينه و سر چيزاى كوچيك يه دفعه عصبانى ميشه. من هر چى سعى مى كردم با مهر و محبت موضوع رو حل كنم، حل نمى شد و رفتار زنم روز به روز بدتر مى شد.
يه روز خيلى به پر و پام پيچيد و داد و فرياد كرد؛ دست آخر به من گفت:
تو، مرد نيستى! مرد پدر و برادراى من هستن! مردى كه ظرف بشوره مرد نيست!
زنم اينا رو كه گفت، يهو خون ام به جوش اومد و شروع كردم به داد و فرياد كه من مرد نيستم؟! مردى كه به زنش كمك كنه مرد نيست؟! بعد از شدت عصبانيت از جام بلند شدم و حالت تهاجمى به خودم گرفتم. زنم يهو ساكت شد و رفت تووى آشپزخونه در رو كشيد بست.
من يكى زدم توو سر خودم گرفتم نشستم، به خودم لعنت فرستادم، كه آخه مرد! اين چه رفتارى بود با زنت داشتى؟! اين چه داد و فريادى بود بر سر زن بيچاره ات كشيدى و اونو ترسوندى كه رفت توو آشپزخونه قايم شد؟! خجالت نمى كشى اسم خودت رو ميذارى مرد تحصيلكرده و اهل فرهنگ؟! اين بود مدرن شدن و رعايت حقوق همسر؟!...
احمد گفت: اين ها رو كه به خودم گفتم، گفتم پاشو! پاشو كه گند زدى به همه چى؟! پاشو برو آشپزخونه، از زنت معذرت بخواه!
احمد با خنده ادامه داد: پا شدم كه برم از زنم معذرت بخوام، ديدم درِ آشپزخونه خيلى آروم باز شد و زنم از لاى در با حالت ترس و احترام به من نگاهى انداخت، بعد ديدم او با يك سينى چاى، اومد توو اتاق و سينى رو گذاشت جايى كه من ميشينم و بِدو رفت تووى آشپزخونه!
بعد ديدم تلفن رو برداشت به مادرش زنگ زد و بهش خبر خوشحال كننده داد!:
مادر! مادر جون! يه دقه گوش كن! احمد آقا امروز سرِ من داد كشيد و مى خواست منو بزنه! بعد شروع كرد به خنديدن و خوشحالى كردن!
بله. ايشون خوشحال از اين بود كه احمد آقا، مثل يك مرد واقعى رفتار كرده. بعد از آن من ديگر اصرارى به كمك به همسرم نكردم و البته بى احترامى و تندى هم به او نكردم ولى وقتى ديدم او اين طور راضى ست، چه مرضى داشتم كه بخواهم او را ناراحت كنم. من هم مثل مردان ديگر خانواده، تكيه بر مخده زدم و چاى و قليانى را كه او برايم با خوشحالى مى آورد نوشيدم و كشيدم!
٨- اما با گفتن اين ها چه مى خواهم بگويم.
مى خواهم بگويم كه هم تو مسيح عزيز، و هم ما، كار بسيار دشوارى در پيش رو داريم. نمى خواهم خداى نكرده در كار شما اما و اگر بياورم و شما را از فعاليت و تلاش تان دلسرد كنم (كه اين كار طبيعتا با خصوصياتى كه شما داريد اصلا شدنى نيست!)
شايد دوستداران شما بگويند كه يكى هم كه مياد كارى بكنه، امثال «سخن» ميان كه جلو پاش سنگ بندازن. خير. من هر تلاشى را كه در جهت آزادى زنان، آزادى مردان، آزادى ايران باشد، قدر مى شناسم و قدرشناسى ام را هم هميشه بازگو مى كنم.
اما به اعتقاد من بايد نكاتى را در اين چهارچوب در نظر گرفت:
اول اين كه زنان و مردان ما بدانند كه بدون هم -يعنى زن بدون مرد و مرد بدون زن- موفقيتى به دست نخواهد آمد.
دوم اين كه زنان ما در يابند كه تغيير فرهنگ در مردان يكشبه و يكباره صورت نمى پذيرد و انتظار نداشته باشند كه مشكلات خانوادگى و اجتماعى شان به آسانى حل شود.
سوم اين كه همان قدر كه مردان بايد احساس آزادگى كنند همان قدر هم خانم هاى ما بايد اين احساس را داشته باشند و آن را با تك روى و تك تازى برابر نگيرند. مرد اگر قرار است تغيير كند، زن هم «بايد تغيير كند». نمى توان از مرد انتظار داشت كه تغيير كند و بر خلاف تربيت و سنت هاى فرهنگى و اجتماعى عمل كند، اما زن در همان عالم پيشين و فضاى سنتى بماند.
چهارم اين كه زنان ما از خاطر نبرند كه تمام زنان ايرانى، مانند آن ها نيستند و تمام مردان ايرانى هم به آسانى تن به تغيير نمى دهند. در نظر بگيرند كه زندگى شهرى، يك چيز است، زندگى در شمال و جنوب شهر يك چيز است، زندگى در روستاهاى ايران يك چيز است، و زندگى در روستاهاى پيش رفته و عقب مانده يك چيز است. نمى توان براى همه نسخه ى واحد پيچيد و انتظار شفاى همگان را با اين نسخه ى يگانه داشت.
پنجم اين كه تلاشگران ما، مراقب باشند كه در اثر كنش زنان، واكنش مردان به صورت غير قابل كنترل و غير قابل مهار در نيايد كه در نهايت با قوانين مردانه اى كه در ايران حاكم است، بُرد با مردان خواهد بود و نا اميدى و ياس نصيب زنان خواهد شد.
نمى دانم توانستم در اين مطلب كوتاه، نظرم را آن طور كه هست بيان كنم، يا اين كه اين مطلب، باعث سوء تعبير برخى از خوانندگان خواهد شد.
همين بس كه بگويم، خواست من، آزادى زنان از قيد و بندهاى قوانين نابرابر و فرهنگ هاى ضد زن است. خواست من، برابرى مطلق اجتماعى و حقوقى و سياسى زنان با مردان است. آن چه تلاش مى كنم آن را بيان كنم، پيدا كردن راه صحيح براى رسيدن به اين هدف هاست. هدف هايى كه آسان به دست نمى آيد و براى دستيابى به آن ها تلاش بسيار بايد كرد. تلاشى كه مسيح على نژاد، مى تواند الگوى انجام آن باشد.