«الان روزنامههایی منتشر میشوند، به همه هم انتقاد میکنند؛ شما میگویید چرا به رهبری انتقاد نمیکنند! اوّلاً که عیبجویی از رهبری مگر چه حُسنی دارد؟ رهبریای که در نظام جمهوری اسلامی اشارهی انگشتش باید بتواند در یک لحظهی خطرناک و حسّاس، مردم را به جانفشانی وادار کند، آیا این مصلحت است که یک نفر به میل خودش بیاید بایستد و بدون حق و بدون موجب، نسبت به او بدگویی کند!؟ آیا این به نظر شما کار خیلی خوبی است!؟ این کار بد است؛ رواج نداشته باشد، بهتر است.»
******
بیانات در جلسه پرسش و پاسخ مدیران مسئول و سردبیران نشریات دانشجویی
بسماللهالرّحمنالرّحیم
برادران و خواهران عزیز! خیلی خوشآمدید؛ انشاءالله موفق باشید. این دو، سه ماه -از آن دیدار تا این دیدار- خیلی زود طی شد و مثل همهی بخشهای دیگر عمر، این مدّت هم با سرعت گذشت. امشب هم بحمدالله باز توفیق پیدا کردیم که با شماها بنشینیم و گفتگو کنیم.
* بهنام خداوند آگاه به درونها. به تمام مردم و حاکمان دیگر کشورها که مضمون حرفهای مرا دریافت میکنند، میگویم که بدانند در هیچ کجای این عالم خاکی مملکتی پیدا نمیشود که مردم آن به این راحتی و صمیمیت با رهبر و رئیس جمهور و مسؤولان رده بالای خود، بیواسطه بنشینند و صحبت کنند؛ بدانند که این از برکت درسهای قرآن است که در نظام جمهوری اسلامی جاری است.
بیپرده به دیباچهی سخن میپردازم که در این مجال کوتاه نمیتوانم باعث شادی و خوشحالی شما باشم؛ اما میخواهم که پدرانه با شنیدن حرفهایم، آبی بر آتش درونم باشید. سخن از کجا شروع کنم که لرزهای کافی است تا حرفها همچون گدازه از آتشفشانِ در حالِ فوران دلم بیرون بریزد؟ و حتماً میدانید که آتشفشان خرابی به همراه دارد. آخر میدانید، وقتی سنگ صبوری پیدا نشد، اوضاع از این بهتر نمیشود و حال که سنگ صبوری پیدا کردهام و مجالی برای درد دل، اجازه دهید مقدّمه کوتاه کنم و سفرهی دل باز:
از وقتی یادم میآید، مرا از دروغ نهی کردهاند و به راستی و درستی رهنمون شدهاند؛ اما وقتی کمی گذشته است، دیدهام همانهایی که مرا از دروغ نهی کردهاند، دروغگوترین آدمهای زندگیم هستند! همانهایی که مرا از نارو زدن و از پشت خنجر زدن نهی میکردند، اکنون بدون این کار، زندگیشان نمیگذرد! بدون رشوه دادن، بدون زد و بند کردن، بدون نامه نوشتن به شما! نمیدانم چرا این قدر «فرد محوری» بین مسؤولان ما، بین دانشجویان و طلّاب ما و خلاصه در جامعهمان رواج پیدا کرده است! هر گروهی مینشیند تا ببیند بر زبان فلان کس چه صحبتی جاری میشود، تا تمام برنامههایش را بر آن منطبق کند! معلوم نیست جایگاه حق در این میان کجاست. علىِ بزرگ، پایه و اساس و رکن هستی میگوید: «لا تعرف الحق و الباطل باقدار رجالها، اعرف الحق ثمّ تعرف اهله، اعرف الباطل ثمّ تعرف اهله» (۴۲۷)؛ حقّ و باطل، به مردانِ قَدَر قدرتشان شناخته نمیشوند. حق را بشناس، اهلش را خواهی شناخت؛ باطل را بشناس، اهلش را خواهی شناخت. یکی میگوید: «رئیس جمهور ما، حمایتت میکنیم»، دیگری میگوید: «حمایت از رهبری، حمایت از امام است». میگویم درک حضور امام امّت را که دیگر داشتهای. و میگوید هنر آن است که بیهیاهوهای سیاسی و خودنماییهای شیطانی، در راه خدا به جهاد برخیزید و خود را فدای هدف کنید، نه هوی و این هنر مردان خداست. آن وقت یکی میگوید: «فلانی، فلان کس، راهت ادامه دارد» و آن دیگران گناه فلان قتل را به گردن یکدیگر میاندازند. حتماً میدانید که امام خمینی این جمله را کی فرمودند؛ این پیام به مناسبت شهادت دکتر چمران بود. ای کاش چند مرد خدا -همچون چمران- اکنون باعث دلگرمىِ همچو منی بودند. ای کاش مسؤولان ما همچون شهید رجایی دستفروشی میکردند و در میان درهای اتوبوس فشرده میشدند تا معنای واقعی درد را بفهمند. راستی عاجزانه از شما میخواهم واسطه شوید تا حضور ماشینهای سواری به صورت یک روز در میان با شماره پلاکهای زوج و فرد در خیابانها اجرا نشود؛ زیرا در آن وقت هرکسی باید دو ماشین بخرد تا لابد به کارهای مردم برسد! ای کاش عدّهای متحجّر، دین را چماق بیلیاقتیهای خود نمیکردند! ای کاش مردم و مشکلاتشان از صحنهی روزگار محو میشدند تا بالاخره ببینیم یک عدّه آلت دست دیگری هم پیدا میکنند یا نه! ای کاش جوانی فقط یک دوره نبود و عدّهای جوان باقی میماندند تا ببینیم هرکسی که از راه میرسد، برای جای پا درست کردن میتواند جوان را مستمسک قرار دهد یا خیر! ای کاش همیشه شب میبود تا ناکسان در خواب میبودند و اهلان بیدار! ای کاش همیشه شب میبود که غصّههایم را در دامنش میریختم؛ و این دامن چقدر بزرگ است؛ دامنی پُر از غصّه و درد و آرزو؛ آرزوی مملکتی با فرهنگ خودی؛ آرزوی مملکتی که هرکسی غبطهی آن را بخورد.
سیّد بزرگوار! وقتی افرادی را که نسبت به شما اظهار دوستی میکنند، میبینم، دلم یکباره میریزد که وای بر پایان این داستان و نمیدانم که «سیّدعلی» از نصیحت این عدّه خسته شده است، یا فشارها باعث باز شدن باب مصلحت است. ای کاش کسی جوابگوی هدر رفتن انرژیها و هزینههای مادّی و معنوی ما که در دعواهای سیاسی صرف میشد، میبود؛ این در حالی است که همچو من بسیارند کسانی که از این مشاجرات به ستوه آمدهاند.
آری، اگر روزنامهها را ورق بزنیم، خواهیم دید حجم وسیعی از آنها به جوابگویی اموری که در دیگر مطبوعات وجود دارد، پرداختهاند و به جای اینکه به قول امام امت رحمةالله علیه که فرمودند: «مطبوعات باید مدرسهی سیّار باشند»، بالا بردن سطح فکر مردم از جهات علمی و فرهنگی و سیاسی را هدف قرار دهند، دعواهای کذایی را پیش رو قرار دادهاند. سیاسیترین افراد در شوراها -که قرار است کار سیاسی نکنند- کاندیدا شدهاند؛ با شعارهای زیبا و سبز و زندگی و جوان. و چه زیبا گفت آن دوست که «ارزش هرکس به اندازهی خواستهی اوست». و وای بر کسی که خواستهاش حتی از دیوار نفس هم بالاتر نمیرود. ای کاش تصمیمات در جامعهی ما در حدّ شعار و حرف باقی نمیماند؛ صرفهجویی اقتصادی، وجدان کاری، ازدواج جوانان و هزار حرف و حدیث دیگر. جایی بهتر از اینجا برای فریاد کردن نالههای دلم پیدا نکردم؛ ولی وقت جلسه استعداد بیش از این را ندارد. نشریه هستیم، تا مجالی باشیم برای دیگران؛ لذا چون دیگران هم میخواهند از این فرصت استفاده کنند، سخن کوتاه میکنم و از رهنمودهای جنابعالی استفاده میکنیم.
* چون شما در صحبتهایتان سؤالی مطرح نکردید، قاعدتاً جوابی ندارد؛ لیکن در آن عبارتی که از امیرالمؤمنین علیهالسّلام نقل کردید -که بسیار هم عبارت خوبی است- «اقدار الرّجال» معنایش «قَدَرقدرت» نیست؛ بلکه «به اندازههای مردان» است. شخصی را شما در نظر بگیرید؛ «قدر» ی برایش فرض کنید و سخن او را حق بدانید؛ یعنی یک پیشداوری دربارهی او بکنید، بعد بگویید سخنش بهخاطر این حقّ است. شخص دیگری را در نظر بگیرید؛ در ذهن خودتان اندازهای برایش معیّن کنید و هرچه او بگوید، سخنش را باطل بدانید. معنای «اقدار الرّجال» این است. ملاک و معیار هم باید همین باشد.
اگرچه شما در مقدّمهی خود اظهار سوز و گداز کردهاید؛ اما حرفها آن قدرها سوز و گداز ندارد. دردهای عمیقتر از اینها در جامعه وجود دارد؛ منتها حالا جنابعالی لازم دانستید که این مقدار را بیان کنید و بعضیش هم البته بله، واقعاً حرفهای درستی است. من فقط نکتهای که به شما عرض میکنم، این است که در وجود شما بهعنوان یک جوان، شاید یک نقطهی قوّت و یک نقطهی ضعف هست. نقطهی ضعف این است که این حوادث را ندیدهاید. غالباً با حوادث اینچنینی، برای بار اوّل که مواجه میشوید، برایتان عجیب، باور نکردنی و احیاناً دهشتناک است و موجب سراسیمگی شما میشود؛ لیکن انشاءالله چند سالی که بر عمرتان افزوده شود و با این مسائل برخورد کنید، خواهید دید که نه، در هر جامعهای آدمهای بد و آدمهای خوب هستند. در بین مسؤولان کشور و در بین مردم عادّی، همهگونه آدمی هست. از لحاظ اخلاق، مردم یکدست نیستند؛ کسانی هم واقعاً در دور و برِ شما و با شما هستند که اینها همانطور که شما را از دروغ نهی کردند، حقیقتاً خودشان از دروغ منهیند؛ یعنی عمل نمیکنند و دروغ نمیگویند. آنها را هم باید دید، که جلوههای روشن زندگی و جامعهاند و بقیهی چیزها هم همینطور است.
بله، کسان نابابی هم هستند؛ منتها وقتی که انسان افراد ناباب را در جامعه میبیند، باید دو کار بکند که این مربوط به نقطهی قوت شماست که جوانی است. نشاط و شور و نیرو و توان هر کاری که انسان اراده بکند، اینجا جایش است. بنابراین، شما باید دو کار انجام دهید: یکی اینکه اوّل بین خودتان و خدا، صمیمانه به خودتان برگردید -نه از روی تظاهر، یا برای اینکه کس دیگری اینطور گمان کند- خودتان را یک ارزیابی بکنید و ببینید این عیب آیا در شما هست یا نیست؛ و اگر هست، جدّاً تصمیم بگیرید برطرف کنید؛ ولو یکباره هم نشود، تدریجاً سعی کنید. از بدترین و نکوهیدهترین خصوصیاتی که در دیگران دیدید و در خودتان هم سراغ کردید، یک فهرست تهیه کنید و فقط هم خودتان بدانید؛ هر چند وقت یکبار هم سعی کنید یکی از آنها را در خودتان پاک کنید. شما که جوان هستید، این کار را خیلی خوب و راحت میتوانید بکنید. من شخصیتهای خودساختهای را میشناسم که اینها واقعاً این کار را میکردند. نقاط ضعف داشتند -چه نقاط ضعف اخلاقی، چه نقاط ضعف رفتاری و شخصیتی- اینها را یادداشت میکردند. در روانشناسی میگویند آدم خجالتی اگر میخواهد خجالت خودش را برطرف کند، چه کار بکند. خصوصیات اخلاقی هم همینطور است؛ یعنی همان چیزهایی که بودنش، شما یا هر انسان سالمی را رنج میدهد.
کار دوم اینکه سعی کنید جامعه را به سمت مخالف آن پیش ببرید. خود شما واقعاً از حرف زدن چقدر گله میکنید. گفتن در جاهایی کاربرد دارد؛ انسان باید بگوید تا ذهن طرف را روشن کند و احقاق حقّی بکند، والّا هی گفتن و هی گفتن و برف انبار کردن و در گفتنها دقّت نکردن -که کدام مطلب دقیق نیست، کامل نیست، جامع و مانع نیست- کاری از پیش نمیبرد. این کار شماست؛ یعنی آن هنر جوانی شما اینجا باید نشان داده شود، که به مجرّد اینکه چیز بدی را مشاهده کردید، آن دو عمل به خودی خود انجام گیرد: اوّل سالم کردن محیط خود و دوم انشاءالله کوشش کردن برای سالم سازی محیط و اجتماع. بههرحال، شما الحمدلله قلمتان خوب است، ذوقتان هم خوب است. انشاءالله که بیشتر از اینها هم پیش خواهید رفت.
* همانطور که مستحضرید، این روزها شاهد تبلیغات انتخاباتی نامزدهای انتخابات شوراها هستیم. به نظر میرسد حجم وسیع این تبلیغات، دو نگرانی در بعضی از مردم ایجاد کرده باشد: نگرانی اوّل این است که مشاهده میشود بعضی از روشهای غیرصحیح، از سوی بعضی از نامزدها انجام میشود و مردم را نسبت به نیّت این افراد دچار تردید میکند که نکند به جای نیّت خدمت به مردم، منافع و منظورهای دیگری داشته باشند. از طرف دیگر، با این حجم وسیع تبلیغات، نگرانی دوم این است که نکند در انتخابات، سرمایه و پول حرف اوّل را بزند، نه تعهّد و تخصّص؛ یعنی کسانی که امکاناتی برای تبلیغات ندارند -بهویژه جوانان یا اقشار دانشگاهی- نتوانند افکارشان را معرفی کنند و در نتیجه برگزیده نشوند. شما برای حلّ این مشکل و رفع این نگرانیها چه پیشنهادهایی دارید؟
* حرفی که شما میزنید، حرف دل من است. من هم به هیچ وجه این وضعیت را نمیپسندم. البته تبلیغ کاری لازم است؛ منتها تبلیغ یک معنای صحیح و اسلامی و انسانی دارد و آن، رساندن است. بالاخره انسان بایستی حرفی را که در دل دارد به مخاطب مورد نظرش برساند. این هیچ اشکالی هم ندارد؛ یعنی از روشهای معمولی استفاده کند و برساند. یک معنای تبلیغ که امروز در دنیا رایج است، به معنای غربی تبلیغ است؛ یعنی آن چیزی که در نظام سرمایهداری غرب معمول است. تبلیغ در آنجا اصلاً به معنای این نیست که حقیقتی را از جایی به مغزی منتقل کنند؛ بلکه معنایش تحت تأثیر قرار دادن دلها و مغزها با شیوههای علمی و روانشناسی است. مثلاً فرض کنید یک جا پنجاه قطعه عکس را بغل هم میزنند؛ آدم همینطور هرچه نگاه میکند، طبعاً در ذهنش میماند. این مانع تفکّر و تعقّل میشود.
یک وقت است که شما چیزی را به من میگویید، روی ذهن من کار میکنید، به معنای اینکه ذهن مرا به حقیقتی متوجّه کنید. خیلی خوب؛ من هم فکر میکنم، اگر دیدم درست است، از شما میپذیرم؛ اگر نه، قبول نمیکنم. بسته به این است که من در چه مایهای از فکر باشم. یک وقت هم هست که شما با تکرار تصاویر و کلمات، آنچنان روی من اثر میگذارید که مغز من قدرت تجزیه و تحلیل خودش را از دست میدهد. گاهی میشود که انسان اصلاً بیاختیار تحت تأثیر چنین تبلیغی -همین پروپاگاند معروف غربی- قرار میگیرد و بدون اینکه مغزش کار کند، به آن چیزی که آن تبلیغ کننده خواسته، اقدام میکند. این قطعاً برخلاف نظر اسلام و برخلاف منطق صحیح انسانی است و ما این را نمیپسندیم. متأسّفانه در تبلیغات جمعىِ ما این کارها معمول شده است و یواش یواش این چیزها را از غربیها یاد گرفتهاند! البته به آن شدّتها نیست؛ واقعاً آن کاری که در کشورهای غربی انجام میگیرد، فوقالعاده و عجیب است. فرض بفرمایید عطری را بخواهند تبلیغ کنند و مثلاً در توصیفش بگویند عطر بیرنگ و بو! طبیعتاً خصوصیت عطر به بویش است؛ اما آن قدر این را با شکلهای گوناگون تبلیغ میکنند که انسان میرود این عطری را که اسمش عطر بیرنگ و بوست، پول میدهد و میخرد! این کار الان انجام میگیرد. من این کار را غلط میدانم.
البته در قضیهی انتخابات شوراها، برخی از کارهایی که مطبوعات ما در این زمینه مرتکب میشوند، بیتأثیر نیست. بلاشک بخشی از گناه این کار به دوش مطبوعات است؛ مطبوعاتی که حقیقتاً مسؤولیتی برای خودشان نمیشناسند، یا مسؤولیت اسلامی و مردمی برای خودشان قائل نیستند؛ هدفی را برای خودشان تعریف کردهاند و دنبال این هدف سیاسی محض هستند. طبیعی است که این هدف، آنها را تشویق میکند. این مقدار کاغذ و این مقدار امکانات هم قاعدتاً آسان بهدست نمیآید. من واقعاً متحیّرم که اینها از کجا میآورند و این همه تبلیغ میکنند! جا دارد دستگاههای ذیربط کشور بنشینند روی این مسأله فکر کنند. درعینحال این از جمله توصیههای همیشگی ما به کسانی است که با آنها ارتباطی داریم -مسؤولان یا غیرمسؤولان کشوری- و در مورد تبلیغات معمولاً به آنها سفارش میکنیم؛ ولی قاعدتاً این باید یک فرهنگ بشود. باید به مردم تفهیم کنند که این کار، کار خوبی نیست. در علن و به صورت واضح هم گفته شود. ما هم گفتیم؛ باز هم انشاءالله خواهیم گفت. باید بفهمند که این مقدار کار کردن و اینطور حرکت غلط، یک تقلید نادرست است. بههرحال این ایرادی را که در ذهن شماست، من تصدیق میکنم. در ذهن بنده هم همین ایراد هست. مقداری از عکسهای دیوارهای شهر را برداشتند برای من آوردند؛ حقیقتاً برای من چیز مطلوبی نبود و خیلی ناپسند به نظرم رسید. البته عرض کردم، تبلیغ به معنای درست اشکالی ندارد. مثلاً حرفها و هدفهایشان را در روزنامهای بنویسند و در جایی منتشر کنند. حتّی به در و دیوار هم بزنند، تا تبلیغ به معنای واقعی آن باشد؛ لیکن این روشها، روشهای غلطی است.
* همهی ما میدانیم که مهمترین رسالت دانشگاه، پرداختن به مسائل علمی است. متأسفانه سوء مدیریّت دانشگاهها، عدم ارتباط صحیح جامعه و دانشگاه و مخصوصاً نظام آموزشی ضعیف، سبب شدهاند که شاهد رکود بسیار بدی در دانشگاهها باشیم. ما اگرچه استعدادهای درخشانی در کشور داریم، ولی سیستم بد آموزشی سبب شده است که متأسفانه آنها را از دست بدهیم. همچنین میدانیم که علم در اسلام یک ارزش است، ولی در ارزشگذاریهای اشخاص، بهعنوان یک پارامتر در نظر گرفته نمیشود. نظر حضرتعالی در این مورد چیست؟
* نظر من این است که دانشگاه از لحاظ علمی باید تقویت شود. البته «خوب نبودن وضع علمی دانشگاهها» که شما میگویید، کاملاً منطبق بر گزارشهایی که مقامات رسمی و معمولی به من میدهند، نیست. با این حال اگر واقعاً همهی شما که دانشجو هستید، همین مطلب را تکرار کنید و بگویید «وضع علمی بد است» ممکن است که این یک فکر جدید و خبر تازهای باشد؛ لیکن دوستان ما که مسؤولان امور دانشگاههایند -امثال وزرا و دیگر مسؤولان- میآیند گزارشهایی میدهند که نتیجهاش بههرحال برروی هم، نتیجهی بدی نیست؛ نتیجهی خوبی است. بههرحال باید تلاش علمىِ خوبی بشود. من برای همین مسألهی علمی، تا به حال که دو، سه بار آقایان رؤسا و اساتید به اینجا آمدهاند توصیهای به آنها کرده و گفتهام اساتید را قدری فارغتر کنند؛ چون استادی که مثلاً در هفته سی و پنج ساعت و گاهی چهل ساعت تدریس دارد، اصلاً نفسی برایش باقی نمیماند که با دانشجو سر و کلّه بزند. ما گفتیم مثلاً با افزایش حقوق اساتید، کاری کنند که آنها این همه در بیرونِ دانشگاه دنبال درس دادن نروند. مقصود این بود که استاد وقتی در کلاس درس داد، برود در اتاق خودش بنشیند و فرصتی داشته باشد تا مسؤولین ذیربط بتوانند بروند با او حرف بزنند، مشورت و نظر بخواهند و نتیجتاً رشد علمی در دانشگاهها زیاد شود.
* مدتها قبل از اینکه خدمت جنابعالی برسیم، سؤالی ذهن مرا به خود مشغول کرده بود که جویای پاسخی برای آن بودم؛ تا اینکه چند روز قبل که یک کار تحقیقاتی را -که ظاهراً پایاننامه بود- دیدم و به آمار واقعاً عجیب و غریبی برخوردم، مصمّم شدم این سؤال را امروز از حضور حضرتعالی بپرسم. در یک کار تحقیقاتی که توسط یکی از دانشجویان درخصوص اتومبیلهای گراننقیمت و مدل بالا در سطح شهر تهران انجام شده بود و کار مدوّن و حساب شدهای هم بهنظر میرسید، این طور آمده بود که متأسفانه درصد بسیار بالایی از این اتومبیلها، به فرزندان و یا خانوادههای مسؤولان بلندمرتبهی کشور جمهوری اسلامی ایران اختصاص دارد. در گذشته، اختلاف طبقاتی در این کشور وجود داشت. با روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، بسیاری از مردم بارقهی امیدی در دلشان بهوجود آمد که این فاصلهی طبقاتی، اگر نه به طور کامل، ولی بسیار کم شود؛ اما متأسفانه امروز شاهد هستیم که این فاصله از زمین تا آسمان است. عدّهای واقعاً بدون کوچکترین درد و دغدغه و مشکلی، آنچه را که بخواهند، به هر قیمتی و به هر شکلی برایشان فراهم است، و در مقابل، کسانی را هم داریم که برای گرفتن یک کیلو گوشت و یا دیگر اقلام ضروری زندگیشان مجبورند یک شبانه روز یا بیشتر با خودشان کلنجار بروند؛ ده بار به یک مغازه بروند، بیرون بیایند، تا بههرحال چیزی دور از چشم مردم تهیه کنند. الان فقرای کشورمان کسانی نیستند که کاسهی گدایی جلوِ خودشان گذاشتهاند و سر چهارراهها یا خیابانها نشستهاند؛ بلکه کسانی هستند که واقعاً شخصیت و وجههی اجتماعی مناسبی هم دارند؛ اما متأسفانه صورت خودشان را با سیلی سرخ نگه داشتهاند. ما بر مشکلات اقتصادی کشور واقف هستیم و میدانیم که قیمت نفت پایین است و درآمدهای سالانه کاهش یافته؛ اما من فکر میکنم بعضی از مدیریّتهای ضعیفی که در برخی از قسمتهای کشور داریم، باعث میشود که به این مشکلات دامن زده شود و ما از این امکاناتی که داریم، به نحو احسن استفاده نکنیم. من میخواستم که حضرتعالی در جهت تحقّق بخشیدن به عدالت اجتماعی -که یکی از شعارهای ما بوده و انشاءالله دوست داریم که روزبهروز زمینهی آن بیشتر فراهم شود- و کاهش اختلافات طبقاتی، تدبیرتان را بفرمایید.
* سؤال درست و مهمّی است. مسألهی مهمّ جامعهی ما، همین مسألهای است که شما مطرح کردید. علیرغم اینکه بعضیها سعی میکنند مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و پیدایش طبقهی جدیدی از مرفّهین را کمرنگ کنند و در سایه قرار دهند، اما مسألهی اصلی و خطر اصلی این است. این هم مربوط به یک سال و دو سالِ اخیر نیست؛ این متأسفانه ریشه در چند سال و در برخی از روشها دارد؛ یا بگوییم ریشه در بیتوجّهیهایی دارد که نسبت به این قضیه شده است. چند سال است که من این مسأله را مکرّر مطرح میکنم؛ حال آنکه رهبری نقشش در این مورد چیست؟ شما میدانید که رهبری برای برنامههای کشور سیاستگذاری میکند؛ برنامه را دولت میریزد و دولت اجرا و بازرسی میکند. من البته در موارد زیادی که شکایتی میشود، یا از چیزی اطّلاعی پیدا میکنم، منتظر نمیمانم که کسی بازرسی کند و بیاید به من خبر بدهد. خودم برای بازرسی میفرستم و اگر ببینم ناحقّی وجود دارد، تا آن جایی که در حدود اختیارات قانونی من است، اقدام میکنم. یعنی به آن سیاستگذارىِ اوّل اکتفا نمیکنم؛ لیکن هیکل کار، سیاستگذاری است. سیاستِ همین برنامهی دومی را که الان تقریباً در حال تمام شدن است و امسال، سال آخر یا ماقبل آخر آن است، ما قبلاً ابلاغ کردیم؛ یعنی سیاست تأمین «عدالت اجتماعی»؛ همین مسألهای که شما به آن اشاره کردید؛ یعنی عدم پیدایش طبقات جدید و کاهش دادن فاصلهی طبقات. ما این سیاست را هم به دولت و هم به مجلس ابلاغ کردیم. البته وظیفهی مجلس، قانونگذاری است؛ وظیفهی دولت، اجراست.
مسألهی دنیاطلبی که من این همه رویش تأکید میکنم -و متأسّفانه هر وقت انسان راجع به آن حرف میزند، بعضیها را میگزد و ناراحت میشوند- بهخاطر همین است. دنیاطلبی یک لغزشگاه است که هیچ مرزی هم نمیشناسد الّا تقوا، یا یک نظارت قرص و محکم که کسانی ناچار باشند چیزهایی را رعایت کنند. تازه آنها هم ممکن است از طرق غیرقانونی و قاچاق، کارهای خلاف بکنند. من در پنج، شش سال قبل از این، برای یک مجموعهی دانشجویی پیام دادم؛ چون آنها دانشجویانی بودند که یواشیواش وارد تشکیلات دولتی میشدند. من به آنها گفتم مواظب باشید چرب و شیرین دنیا، شما را به خودش متوجّه نکند. یعنی یک جوان دانشجو میتواند در معرض چنین لغزشی قرار گیرد؛ کمااینکه یک مسؤول هم میتواند در معرض لغزش قرار گیرد. این مسألهی ثروتهای بادآورده که ما مطرح کردیم و دستگاه قضایی حرکتی را نسبتاً در اوّلِ کار شروع کرد و بعد همین مطبوعاتی که ملاحظه میکنید، سعی کردند فضا را غبارآلود کنند و نگذارند بهجایی برسد، ناظر به همین قضیه است.
بله؛ من اعتقادم این است که باید مردم نسبت به مسألهی عدالت اجتماعی و خواست عدالت اجتماعی، مجدّانه و منطقی، با مسؤولانشان صحبت کنند و از دولتها و از نمایندگان مجلس این را بخواهند. باید آن کسی را که شعار عدالت اجتماعی میدهد، موظّف و مسؤول کنند و از او مطالبه نمایند. باید توجه داشته باشند آن کسی که عدالت اجتماعی را در درجهی پنجم قرار میدهد و عناوین دیگری را بهجای عدالت اجتماعی میگذارد، او بیشترین نیاز یک جامعه را نادیده میگیرد و از نظر دور میکند. البته اینکه شما میفرمایید فاصله بیش از گذشته است، درست نیست. گذشتهای که شما میگویید، ممکن است مثلاً ده سال پیش باشد -این ممکن است- اما زمانهایی که ما میشناسیم و دیدیم، نخیر. آن زمانها طور دیگری بود؛ آن زمانها فاصلهها از امروز خیلی عمیقتر بود. در زمان رژیم طاغوت، اکثریتی از مردم سطح زندگیشان بهشدّت پایین بود و اقلیتی هم همین برخورداریهایی را که شما میگویید، داشتند. امروز طبقهی متوسّطی وجود دارد که به هر جهت وضعش خوب است؛ ولو اینکه حالا آن ثروتهای افسانهیی را هم ندارد؛ لیکن عدّهای هم هستند که برخورداریهای زیادی دارند.
همین قضیهی اتومبیلی که شما میگویید، من در جلسهای آقایان مسؤولان دولتی را دعوت نمودم، با آنها راجع به همین قضیه صحبت کردم و چیزهایی گفتم. البته یک مقدار هم عمل کردند و بالاخره بعضیها اتومبیلهای گرانقیمت را کنار گذاشتند؛ لیکن بتدریج باز یواش یواش این کارها را میکنند. دستگاههایی که مسؤولان این کار هستند، باید مراقبت کنند؛ مدیران و رؤسا باید مراقبت کنند؛ مردم هم باید اقدام در این زمینه را بخواهند. به نظر من، گفتن این مسائل در محیط دانشجویی و در مواجهه با مسؤولان، خودش هشدار دهنده و کمک کنندهی به این است که انشاءالله به نتیجه برسد. بههرحال شما بدانید که در جمهوری اسلامی، اساس «عدالت اجتماعی» است.
من یک موقع گفتم که ما وقتی میگوییم منتظر امام زمان هستیم، بیشترین خصوصیتی که برای امام زمان ذکر میکنیم، این است که «یملأ الله به الارض قسطاً و عدلاً» (۴۲۸)؛ نمیگوییم: «یملأ الله دیناً و صلوةً و صوماً». با اینکه آن هم هست و قسط و عدل در چارچوب دین، بهترین و بیشترین تحقّق را پیدا میکند، لیکن معلوم میشود که این عدل، یک مصرعِ بلند درخواستهای انسان است و اگر این روشی که الان بعضیها غافلانه دنبال میکنند و آن، الگو گرفتن از زندگی غربی است، رواج پیدا کند، روزبهروز این حالت بدتر خواهد شد. علاج این است که ما خودمان را از دنبالهروىِ فرهنگ غربی در زمینهی مسائل اقتصاد کاملاً خلاص کنیم و نجات ببخشیم. اینطور نیست که اگر کشوری درآمد سرانهاش رقم بالایی است، معنایش این است که این درآمد سرانه به همه میرسد. شما الان ببینید در آمارهایی که داده میشود، فرضاً میگویند در فلان کشور پیشرفتهی دنیا -مثلاً امریکا یا کانادا- درجهی حرارت به چهل و دو درجه رسید و فلان قدر آدم کشته شدند. آیا در تهران اتّفاق میافتد که در چهل و دو درجه حرارت کسی کشته شود؟ یا مثلاً گفته میشود در فلان کشور سرما به پنج درجه، ده درجه زیر صفر رسید و فلان تعداد انسان یخ زدند. اینها چه کسانی هستند که از حرارت زیاد کشته میشوند و یا در زمستان یخ میزنند؟ آنهایی که در ساختمانهایی نشستهاند که با سرما و گرمای آنچنانی اداره میشود، یخ نمیزنند؛ آنها که سرپناه دارند که یخ نمیزنند و یا از گرما نمیمیرند. این معنایش آن است که طبقاتی در آنجا وجود دارند که زندگی بر آنها سخت است. برزیل امروز هفتمین یا هشتمین قدرت اقتصادی دنیاست؛ اما در آنجا چند میلیون کودک وجود دارد که اینها نه پدر و مادر دارند، نه سرپناه دارند، نه مسکن دارند؛ شبها در کوچهها میخوابند، در کوچهها هم پرورش پیدا میکنند، در همان کوچهها هم یا کشته میشوند و یا میمیرند! ما نباید دنبال این زندگی برویم. ما نباید دنبال این اقتصاد برویم. شکوفایی اقتصاد معنایش این نیست. شکوفایی اقتصاد این است که به دولت امکان بدهد تا فقر را از میان جامعه بردارد؛ این اقتصاد خوب است. ما بایستی نه فقر یک گروه خاصی را، بلکه فقر عمومی را از بین ببریم. اقتصاد، اقتصاد اسلامی است و همین بایستی تحقّق پیدا کند.
البته نباید از حق بگذریم؛ برخی از مسؤولانی که من میدانم و آنها را میشناسم، دنبال این هستند. اوایل کارِ این دولتِ جدید به من گفته شد سعی بر این است که نظام بانکی را صددرصد اسلامی کنند -البته قانون اسلامی است، منتها روشهایی در اجرا وجود دارد که متأسفانه از آن حالت اسلامی بودن خارجش میکند- در آن طرح ساماندهی اقتصادی هم این نکته آمد؛ من هم تأیید کردم. امیدواریم انشاءالله بتوانند چنین کاری بکنند. البته دست که خالی باشد، این کارها یک خرده سختتر انجام میگیرد. همین کاهش درآمدی که شما اشاره کردید و مربوط به امسال و پارسال است، این تأثیر را دارد. باید این را دانست که اگر واقعاً دست دولت از لحاظ مالی پر باشد، خیلی از این کارها را راحتتر میتواند انجام دهد؛ اما وقتی پر نباشد، مشکلتر انجام میدهد. امیدواریم انشاءالله این ایدهها در شما عزیزان زنده بماند. شما مواظب باشید که این خواستها و این آرزوها را از دست ندهید. از حالا به یادتان نگه دارید؛ وقتی که مسؤول شدید، وقتی که یک امکانِ خوب زندگی گیرتان آمد، همین حرفها یادتان باشد.
* با توجّه به اینکه بیست سال از استقرار نظام جمهوری اسلامی میگذرد و اکنون در مرحلهی تثبیت نظام هستیم و با عنایت به نزدیک بودن انتخابات شوراها که عالیترین جلوهی آن حضور فراگیرتر و نهادینهتر مردم در عرصهی تصمیمگیری و اجراست، سؤال من از محضر شما این است که مردم در اندیشهی حضرتعالی چه جایگاهی دارند و کدام مکانیزم را برای مشارکت مردم در سرنوشت خودشان کاراتر و بهتر میدانید؟
* خیلی خوب؛ سؤال خوبی است. راجع به شوراها اسم آوردید؛ اوّل من یک جمله راجع به این شوراها عرض میکنم. این شوراهایی که در قانون اساسی پیشبینی شده، اگر به شکل درست و خوب تحقّق پیدا کند، بسیار فرآوردهی مفید و شیرینی برای کشور و ملت خواهد داشت. البته شرطش این است که این قانون خوب اجرا شود؛ که امیدواریم به شکل صحیحی اجرا شود. اگر مردم عادت کنند که برای ادارهی امورِ روزمرّهی شهری یا روستایی خودشان، کسانی را با شناخت انتخاب کنند، این خیلی کمک خواهد کرد؛ هم به پیشرفت امور کشور، هم به آشنا شدن مردم با وظایفی که بر عهدهی آنهاست و باید انجام گیرد و البته سودش هم به خود مردم برمیگردد.
اینکه میگوییم درست اجرا شود، دو معنای مهم در این قضیه هست: یکی اینکه مقرّرات و قوانینی که در این مورد هست، دقیقاً مورد ملاحظه قرار گیرد و از قانون تخطّی نشود؛ سلایق و امیال و جهتگیریها بر روند اجرای این کار بزرگ و سراسری تأثیر نگذارند. دوم -که این بهعهدهی مسؤولان است- این است که انتخاب مردم براساس تشخیص صحیح مصلحت انجام میگیرد؛ ببینند برای چه کاری میخواهند این شخص را انتخاب کنند و برای این کار چگونه انسانی لازم است. دنبال آدمهایی باشند که در عین کاردانی، حقیقتاً متدیّن و دلسوز و علاقهمند به مصالح مردمند؛ کسانی نباشند که این را وسیلهای قرار دهند برای اینکه خودشان به نام و نان و مقام و شهرتی برسند. اگر احساس کردند کسی این گونه است، یا این تردید در مورد او به وجود آمد، سراغش نروند؛ بروند سراغ کسی که میشناسند. ما وقتی که میخواهیم خودمان را، یا فرزندمان را، یا کسی از کسانمان را معالجه کنیم، به سراغ پزشکی میرویم که اورا میشناسیم. از یک نفر، دو نفر تحقیق میکنیم، تا اینکه پزشک خوب را پیدا بیابیم. همهی مسائلی که ما آن را به دست کسی میخواهیم بسپاریم، در حکم مراجعه به پزشک است و باید انسان سراغ کسی برود که بداند او از عهدهی این کار برمیآید، یا لااقل احتمالش در مورد یکی بیشتر از دیگران باشد. این را باید حاکم قرار دهند. معیارهای تقوا، دلسوزی، اهل خودنمایی نبودن، برای خود در این کار وارد نشدن و اقدام نکردن و کیسهای برای خود ندوختن مهمّ است. مردم بایستی دنبال افراد صالح بگردند. پس دو خصوصیت وجود دارد؛ یکی به عهدهی دولت و یکی هم به عهدهی مردم است، که اگر انجام گیرد، انتخاباتِ خوب انجام میگیرد.
و اما اینکه سؤال کردید مردم در ذهن ما کجا هستند. به نظر ما مردم اصل قضایا و همهکاره هستند. در تفکّر اسلامی و برداشت اسلامی، اندیشهی خدا محوری با اندیشهی مردم محوری هیچ منافاتی ندارد؛ اینها برروی هم قرار میگیرند. اوّلاً تا مردم متدیّن و معتقد به دینی نباشند، حکومت دینی در آن کشور اصلاً بهوجود نمیآید و جامعهی دینی شکل نمیگیرد. بنابراین، وجود حکومت دینی در یک کشور، به معنای تدیّن مردم است؛ یعنی مردم این حکومت را خواستند، تا این حکومت بیاید. وقتی که ما میگوییم حکومت دینی -که جمهوری اسلامی هم براساس احکام و تعالیم الهی است- آیا معنایش این است که مردم هیچ کارهاند؟ نه. اگر مردم با حاکمی بیعت نکنند و او را نخواهند -ولو امیرالمؤمنین علیهالسّلام باشد- او سرِ کار خواهد آمد؟ در جمهوری اسلامی که نقش مردم واضح است.
در تفکّر دینی، اساس حاکمیت دین و نفوذ دین و قدرت دین، در اعمال آن روشهای خودش برای رسیدن به اهدافش به چیست؟ تکیهی اصلی به چیست؟ به مردم است. تا مردم نخواهند، تا ایمان نداشته باشند، تا اعتقاد نداشته باشند، مگر میشود؟ پیامبر را اگر مردم مدینه نمیخواستند و در انتظار او نمینشستند و بارها سراغش نمیرفتند، مگر به مدینه میآمد و جامعهی مدنی تشکیل میشد؟ پیامبر که با شمشیر نرفت مدینه را بگیرد. کمااینکه فتوحات اسلامی تا آنجایی که درست انجام گرفته است -چون همهی فتوحات در فصول صحیحی انجام نگرفته؛ در دورانی، فتوحات همان شکل جهانگشاییهای سلاطین را پیدا کرد- رزمندگان اسلام رفتند آن مانع را که قدرت حکومت فاسد و ظالم آن محل بود، از سرِ راه برداشتند؛ مردم خودشان از رزمندگان استقبال کردند -هم در ناحیهی شرقی، هم در ناحیهی غربی- و این در تواریخ ما مشخّص و موجود است. نمونههای فراوان و مثالهای زیبا و شیرینی در این خصوص هست که جای گفتنش در اینجا نیست، لیکن در کتابها هست؛ اگر بخواهید، میتوانید مراجعه کنید. بنابراین، خواست و اراده و ایمان مردم، حتّی بالاتر از این، عواطف آنها، پایهی اصلی حکومت است. این نظر اسلام است و ما هم به همین معتقدیم. در قانون اساسی جمهوری اسلامی، همین نکته به یک شکل معقول و منطقی و قانونی گنجانده شده است. اینکه ما گفتیم، یک ایده و یک فکر است و اگر بخواهیم یک فکر را به شکل قانون قابل اجرا درآوریم، طبعاً مشکلاتی دارد؛ لیکن مشکلات به بهترین وجهی که ممکن بوده، در قانون اساسی ما حل شده است. در قانون اساسی، توزیع قدرت به نحو منطقی و صحیح وجود دارد و همهی مراکز قدرت هم، مستقیم یا غیرمستقیم با آراءِ مردم ارتباط دارند و مردم تعیین کننده و تصمیمگیرنده هستند و اگر مردم حکومتی را نخواهند، این حکومت در واقع پایهی مشروعیت خودش را از دست داده است. نظر ما دربارهی مردم این است.
* من اوّل صمیمانهترین احساس درونی خود را به شما تقدیم میکنم. سؤال دردمندانهای وجود دارد که مدّتی است مرا رنج میدهد؛ گفتم شاید شما بتوانید جوابی برایش پیدا کنید. روزگاری بود که در بحث نوع حجاب، سؤال میشد که «حجابِ برتر» چیست؛ ولی الان مدّت مدیدی است که معضل نوع حجاب و بدحجابی در حال کشانده شدن به بیحجابی است و یک سری اندیشههای نویی که مخلِّ مذهب هستند، خیلی زیرکانه و آرام آرام در بین مردم رسوخ میکنند و متأسّفانه اثرات خیلی پایداری هم روی اذهان مردم برجای میگذارند. شاید من که دانشجو باشم، شرایطی برایم فراهم شده باشد که با این لفظ شعارگونهی «تهاجم فرهنگی» بیشتر آشنا باشم؛ ولی به نظر من مردم عادی نمیتوانند عمق فاجعه را درک کنند، یعنی واقعاً به آنها آگاهی داده نمیشود. بهنظر حضرتعالی با این مسأله چطور باید برخورد جدّی کرد؟ اصلاً چرا هیچ برخورد جدّی در جامعه دیده نمیشود؟ آیا باورهای سبزی را که سالها بزرگترهای ما سعی کردند به ما انتقال دهند، میشود فقط به بهانهی ایجاد تنوّع و نشاط در روحیهی جوانان زیر سؤال ببریم و همینطور خیلی راحت موجّه جلوه دهیم؟
* حجابِ برتر که شما اشاره کردید -که مراد همین چادر ایرانىِ خود ماست- حقیقتاً حجاب برتر است؛ هیچ تردیدی در این نباید داشت. البته من هیچ وقت نگفتم که چادر را در جایی اجباری کنند؛ اما همیشه گفتهام که چادر یک حجاب ایرانی است و زن ایرانی این را انتخاب کرده و خوب حجابی هم هست و میتواند کاملاً حفاظ و حجاب داشته باشد. حالا بعضیها هستند که از هرچه ایرانی و خودی است، ناراحتند و دلشان را میزند؛ دلشان میخواهد سراغ چیزهایی بروند که از خودی بودن دورتر است! بههرحال اگر حجاب را حفظ کنند، باز هم خلاف شرعی انجام ندادهاند؛ منتها چیز بهتری را از دست دادهاند.
اما اینکه شما میگویید «ما چگونه برخورد کنیم؟» ببینید؛ شما با تبلیغات کار کنید. یعنی همان حربهای را که افراد مورد نظر شما برای سست کردن اعتقاد به حجاب به کار میبرند، شما هم به کار ببرید. یعنی شما دربارهی حجاب بنشینید واقعاً تحقیق کنید، فکر کنید، از لحاظ دینی هم مثلاً دربارهاش بحث کنید، یا از بحثهایی که شده استفاده کنید. از لحاظ اجتماعی هم روی همین مسألهی کیفیّت حجاب تکیه کنید؛ به ترویج دیدگاه خودتان بپردازید؛ آن چیزی که به نظرتان درست است، آن را بگویید؛ این دغدغه را هم که اینها میآیند تمایل به حجاب را در دلِ مردم از بین میبرند، نداشته باشید؛ حجاب از بین نمیرود. البته اگر قدرتی مثل قدرت رضاخانی بالای سرش باشد، یا آن طور که شنیدم در بعضی از کشورها مثل تونس کسی حق ندارد در خیابان با حجاب باشد و اصلاً حقوق بشر هم در اینجا دیگر مطرح نیست که چرا مردم را مجبور کردید بیحجاب باشند -کسانی که مسؤول این چیزها هستند، همینطور تماشا میکنند و حرفی هم نمیزنند!- بالاخره همان کشف حجاب دوران رضاخانی پیش میآید؛ اما به مجرّد آنکه این زور برداشته شود، مردم به سمت حجاب برمیگردند.
حجاب، ارزشی است منطبق با طبیعت انسان. برهنگی و حرکت به سمت اختلاطِ هرچه بیشتر دو جنس با یکدیگر و افشاء شدن اینها در مقابل یکدیگر، یک حرکت خلاف طبیعی و خلاف خواست انسانی است. شرع مقدّس اسلام هم برای این حدودی را معیّن و مشخّص کرده و کسانی که معتقد و مؤمن هستند، نمیشود که اینطوری با حجاب برخورد کنند. البته ممکن است کسانی بیخبر و بیاطّلاع باشند؛ بایستی اینها را با حجاب آشنا کرد. من در همین سالهای اوّلِ انقلاب بهوضوح دریافتم که بعضی از زنانی که محجّب هستند و خیلی قدر حجاب را نمیدانند، اینها اصلاً از حکم حجاب و فلسفهی حجاب و فواید حجاب اطّلاعی ندارند؛ یعنی با اینها کمتر صحبت شده است. البته بعضیها چیزهایی نوشتند؛ سفارش کردیم، کارهایی کردند. الان هم به نظر من همینطور است؛ بخصوص در محیط دانشگاه. الحمدلله شنیدم که محیط دانشگاه شما، محیط خوبی است. مسؤولان دانشگاه هم، مسؤولان مواظب و مقیدی هستند؛ امیدواریم که هرچه هم میگذرد، بهتر شود.
در محیط دانشگاه خودتان، در نشریات خودتان، با نشریات زن -که الان در ایران چند نشریهی مربوط به زنان وجود دارد- با دیگر نشریات رایج صحبت کنید، چیزهایی بنویسید، پخش کنید، در جامعه فکر را بپراکنید؛ منتها با استدلال، با منطق. بهترین راه تأمین حجاب هم همین است که با منطق برخورد شود. البته اگر چیزی جزو مقرّرات شد و کسی برخلاف آن مقرّرات رفتار کرد، ممکن است قوانینی وجود داشته باشد که دولت برخورد کند؛ که لابد هم میکند. درعینحال آن چیزی که در اساس لازم است و مهمتر از همه است، این است که شما ذهن این دختر جوان، یا این زن جوان را -که عمده هم خانمهای جوان هستند- با اهمیت حجاب آشنا کنید؛ یعنی به او تفهیم کنید که حجاب از لحاظ شرعی و از لحاظ منطقی این است. در ذهن او، استدلال صحیح را در مورد رعایت حجاب راسخ کنید. امیدواریم که انشاءالله روزبهروز بهتر شود. البته یکی از عواملی هم که در این زمینه تأثیرات منفی دارد، برخی از این فیلمهایی است که بعضی از زندگیهای غربی را در دسترس همه میگذارد. اینها در سُست کردن ذهنیّت مردم نسبت به مسألهی حجاب بیتأثیر نیست. البته نسبت به پخش این فیلمها هم باید تذکّراتی داده شود.
* با عرض سلام و ادب و تشکّر از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید. یکی از بحثهای روز، جایگاه ولایت فقیه در جامعهی مدنی و جمهوریّت است و ما شاهدیم که کتابهای زیادی در این خصوص نوشته شده است. به نظر حضرتعالی، آیا ولایتفقیه با جامعهی مدنی و جمهوریّت در تعارض است؟ سؤال دیگر این است که جنابعالی نسبت به افراد و گروهکهایی که متناسب با اهداف سیاسی خود از جایگاه ولایتفقیه و صحبتهای شما سوءاستفاده میکنند، چه نظری دارید؟
* تعریف جامعهی مدنی چیست؟ اگر جامعهی مدنی به معنای جامعهی مدینةالنّبی است، قاعدتاً ولایتفقیه در جامعهی مدینةالنّبی، در رأس همهی امور است؛ چون در مدینةالنّبی، حکومت، حکومت دین است و ولایت فقیه هم به معنای ولایت و حکومتِ یک شخص نیست؛ حکومتِ یک معیار و در واقع یک شخصیت است. معیارهایی وجود دارد که این معیارها در هر جایی تحقّق یابد، این خصوصیت را میتواند پیدا کند که در جامعه به وظایفی که برای ولی فقیه معیّن شده، رسیدگی کند. بهنظر من به این نکته باید توجّه و افتخار کرد که بر خلاف همهی مقرّرات عالم در باب حکومت -که در قوانین آنها حاکمیتها یک حالت غیرقابل خدشه دارند- در نظام اسلامی، آن کسی که بهعنوان ولیفقیه مشخص میشود، چون اساساً مسؤولیت او مبتنی بر معیارهاست، چنانچه این معیارها را از دست داد، به خودی خود ساقط میشود. وظیفهی مجلس خبرگان، تشخیص این قضیه است. اگر تشخیص دادند، میفهمند که بله؛ ولیفقیه ندارند. تا فهمیدند که این معیارها در این آقا نیست، میفهمند که ولیفقیه ندارند؛ باید بروند دنبال یک ولیفقیه دیگر. محتاج نیست عزلش کنند؛ خودش منعزل میشود. به نظر ما این نکتهی خیلی مهمّی است.
جامعهی مدنی تعبیری است که خیلی هم تعریف روشنی نشده و البته یک تعبیر غربی است. جامعهی مدنی، درست عبارت اخری و ترجمهی تحتالّلفظی عبارت فرنگی آن است و سابقهی زیادی در فرهنگ ما ندارد. البته آنها مراد دیگری دارند که ما آن را اصلاً قبول نداریم. آن جامعهی مدنی که غربیها میگویند، با معیارهای ما مطلقاً سازگار نیست و با فرهنگ ما هم سازگاری ندارد؛ لیکن جامعهی مدنی به معنای جامعهی مردمسالار، جامعهای است که در آن مقرّرات و قانون حاکم است. ولایت فقیه در چنین جامعهای همین جایگاه قانونی را که دارد، کاملاً میتواند داشته باشد؛ یعنی با رأی غیرمستقیم مردم انتخاب میشود، تا بودن معیارها باقی میماند و با زوال معیارها از موقعیت خود ساقط میشود. ولیفقیه در سیاستگذاری نقش اصلی را دارد؛ در اجرا مطلقاً دخالتی نمیکند؛ و سایر چیزهایی که در قانون اساسی ذکر شده است.
اما اینکه شما میفرمایید کسانی از حرفهای ما سوءاستفاده میکنند؛ از قرآن هم خیلیها سوءاستفاده میکنند. میگویید چهکار کنیم!؟ آیا آیاتی را که از آنها سوءاستفاده میکنند، برداریم حذف کنیم!؟ امام رضواناللهتعالی علیه هم در وصیتنامهشان میگویند امروز که من هستم، به من نسبتهایی میدهند -یعنی از همان حرفهایشان سوءاستفاده میکنند- لابد بعد از مرگ من بیشتر خواهد بود. ایشان در وصیتنامهشان به نحوی همین مطلب را بیان کردهاند. بنابراین، همهگونه آدمی هست؛ لیکن خوشبختانه آن حرفهایی که ما میخواهیم به گوش مردم برسانیم، حرفهای اصلی ماست. حرفهایی نیست که در یک چهار دیواری به افراد میزنیم؛ همانهایی است که در بلندگو میگوییم و در همه جای کشور پخش میشود. شما وقتی که این حرفها را میشنوید، مردم وقتی که میشنوند، هرکسی که میشنود، اگر کسی سوءاستفاده کرد، بگویند این سوءاستفاده است. نفس اینکه یک نفر به مجرّد اینکه معنایی را بد فهمید و آن را خواست بد بفهماند و القاء کند، مردم میفهمند، این خودش به نظر من مانع بزرگی خواهد بود. همیشه هستند افرادی که سوءاستفاده میکنند. همیشه آدمهایی هستند که از هر چیزی -از یک روایت، از یک آیه، از یک حدیث- ممکن است سوءاستفاده کنند. این خیلی نباید ما را نگران کند. البته اگر بفهمیم چه کسی سوء استفاده کرده و چگونه سوء استفاده کرده، چنانچه راه دنبالگیری قانونی داشته باشد، ولش نمیکنیم -این را هم شما بدانید- مگر خیلی زرنگ باشند و بهانهی قانونی دست ما ندهند.
* ضمن تشکّر از اینکه دوباره فرصتی پیدا شد که ما خدمتتان باشیم. شانزده سال از تشکیل دانشگاه آزاد اسلامی -که حضرتعالی عضو مؤسّس و هیأت امنای آن هستید -میگذرد. با توجّه به آییننامهی تشکیل دانشگاههای غیرانتفاعی و اینکه مطابق اساسنامهی دانشگاه آزاد اسلامی، هیأت امنا و ریاست دانشگاه و همچنین شورای فرهنگی آن، نظارت فائقه دارند، برای رفع کاستیهای مدیریت اداری، مالی، آموزشی و فرهنگىِ این دانشگاه چه باید کرد؟ من توضیحاً داخل پرانتز عرض میکنم که اعمال سیاستها و ضوابط خاص ناهماهنگ با نظام یکپارچهی آموزش عالی کشور و بعضاً حتی ناقض اساسنامهی دانشگاه، از مصادیق بارز این کاستیهاست که منجر به ایجاد فضای تقریباً بستهی فکری و غیرقابل انتقاد به سایر مراکز آموزش عالی و نتیجتاً و به تبع آن، نوعی تعبیض میان دانشجویان و دانشگاهها بهویژه در جذب و اشتغالشان و تخصیص امکانات آموزشی و کمک آموزشی شده است. در واقع محور صحبت ما این فاصلهای است که بین دو بخش بزرگ آموزش عالی دولتی و غیردولتی -که غیردولتی، عمدهاش دانشگاه آزاد اسلامی است و حضرتعالی هم از مؤسّسان و بنیانگذاران آن بودهاید- بهوجود آمده است. این نکتهای که عرض کردم، مشکل شخصی نیست؛ دیگر دانشجویان هم همین عقیده را دارند. حاج آقای معزّی و دیگر آقایان هم در این جلسه حضور دارند. من خواهش میکنم روی این مسأله یک بررسی کامل صورت گیرد. الان واقعاً دود این مشکل به چشم دانشجویان میرود. متأسفانه ما با تمام تلاشی که کردیم و حرفهایی که زدیم، تقریباً نتیجهای دربر نداشته است. به نظر حضرتعالی برای بُرونرفت از این بنبست چه کار باید بکنیم؟
* خلاصهی این «بنبست» ی که مطرح میکنید چیست؟
ادامه مطلب در سايت خامنه اى:
farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7571