سایت بی بی سی در گزارشی مرور فشرده ای بر مقاطع و تحولات مهم تاریخ یک صد سال اخیر مردم کرد ساکن در کردستان عراق کرده است، گزارشی موجز و مفید از نظر اطلاعات تاریخی مربوط به فراز و نشیب های سیاسی کردستان عراق. موضوع اصلی گزارش طبیعتا با توجه به تصمیم دولت اقلیم کردستان بر برگزاری رفراندوم استقلال، تلاش های استقلال طلبانه این قوم است. در این بررسی تاریخ شناسانه به این سوال پرداخته نمی شود که اصولا کردها در چه مناطقی و در چه دورانی احساس آرامش و خوشبختی بیشتر می کرده اند و بطور نسبی از زندگی خود راضی تر بوده اند. بعبارت دیگر، این گزارش بمانند بسیاری از گزارشات تاریخی دیگر عمدتا به وجوه سیاسی و اجتماعی می پردازد اما تصویری از تاریخ خوشبختی ارائه نمی دهد. زاویه ورود و نوع نگاهی که در بررسی های تاریخی کمتر دیده می شود.
البته این سوال فقط برای مردم کرد مطرح نیست و آنرا میتوان در مورد همه ملت ها از جمله ملت ایران نیز طرح کرد که آیا برای مثال ایرانیان در دوران حکومت پهلوی از زندگی اشان رضایت بیشتری داشته اند و احساس خوشبختی بشتری می کرده اند و یا در دوران جمهوری اسلامی؟ و از همین زاویه می توان پرسید که آیا مردم کرد و عراق در دوران حکومت صدام حسین احساس خوشبختی بیشتری می کرده اند یا در دوران فعلی؟
بطور کلی نیز این پرسش را می توان مطرح کرد که تا چه اندازه با قاطعیت می توان گفت که مردمی که در یک روستا و یا در میان جنگل در الونک خود زندگی می کنند (البته بشرط برخورداری از حداقل های لازم برای زندگی) احساس بدبختی بیشتری دارند تا مردمی که در شهرهای بزرگ با وسایل رفاهی مدرن مشغول زندگی هستند؟ و آیا مطمئن هستیم که خانواده هایی که در دروان پیش از انقلاب صنعتی و رشد تکنولوژی زندگی می کرده اند کمتر احساس خوشبختی می کرده اند؟
البته بسیاری از ایدئولوگ ها از ناسیونالیست تا کاپیتالیست، کمونیست و مذهبی ها، هر یک، بر مبنای ایدئولوژی خود و بر اساس معیارهای خود ساخته، تعریف ویژه ای از خوشبختی ارائه می دهند. برای مثال ناسیونالیست ها خوشبختی واقعی مردم را در کسب و پاسداری از استقلال ملی میدانند و رضایت و خوشحالی مردم را در استقلال و ناسیونالیسم خلاصه می کنند؛ و بهمین شکل کمونیست ها و اسلامیست ها زمانی مردم را خوشبخت و راضی از زندگی خود تصور می کنند که ایدئولوژی مورد نظرشان حاکم و اجرا شده باشد. اما آیا واقعا چنین است؟ آیا مردم ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی خود را خوشبخت تر از دوران حکومت پیشین می دانند؟ و آیا مردم روسیه راضی تر از زندگی خود نسبت به دوران حکومت کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی هستند؟
پاسخ به این سوال هم میتواند بسیار ساده باشد و هم بسیار پیچیده و مشکل. بسته به اینکه ما چه معیارهایی برای تعیین خوشبختی در اختیار داشته باشیم. برای مثال آیا خوشبختی و رضایت را از جنبه فردی و شخصی مورد مطالعه قرار می دهیم و یا از جنبه عمومی و اجتماعی؟ و آیا معیارهای ماتریالیستی و مادی از جمله برخورداری از یک خانه بزرگ، ماشین آخرین مدل و درآمد سرشار را مبنای خوشبختی می دانیم و یا در درجه اول حس همبستگی جمعی و مشارکت در شور و شوق های ناشی از فعالیت های جمعی را معیار خوشبختی می شناسیم.
در این واقعیت شکی نیست که همه این موارد و موارد بسیار دیگری می توانند در میزان حس خوشبختی و رضایت تاثیر داشته باشند و برای تعیین میزان خوشبختی یک ملت همه عوامل مادی، روحی و جمعی و فردی را باید در نظر گرفت. و نیز واضح است که معادله خوشبختی قطعا تک خطی و یک مجهولی نیست و بسته به تعداد عوامل و پارامتر ها می تواند بسیار پیچیده و چندین مجهولی بشود. همانطور که تا کنون مدلهای مختلفی برای تعیین میزان خوشبختی یک جامعه و مردم یک کشور طراحی شده اند، برای مثال بر مبنای میزان درآمد سرانه، میزان مشارکت های اجتماعی، سطح آموزش و یا میزان برخورداری از آزادی های اجتماعی و فردی. که معمولا بر مبنای این نوع از مدلها مردم کشورهای اسکاندیناوی و یا برخی از کشورهای اروپای غربی در صدر لیست خوشبخت ترین ملت ها قرار می گیرند . اما آیا واقعا میتوان با قاطعیت گفت که خانواده ای که دور از جوامع شهری و با حداقل امکانات در یک کلبه دور افتاده با آرامش مشغول گذران زندگی است، خود را بدبخت تر از مردم اسکاندیناوی و اروپایی احساس می کند؟
در این رابطه مسلما گفته خواهد شد که زندگی یک روستایی کلبه نشین با زندگی انسان اجتماعی و مدرن امروزی قابل مقایسه نیست و مقایسه خوشبختی این دو نمونه از زندگی راه به جایی نمی برد. اما باید در پاسخ گفت که اتفاقا بحث بر سر همین دو نمونه است،که آیا ما خوشبختی را امری فردی و شخصی می دانیم و یا مقوله ای اجتماعی و با اهداف و معیار هایی فراتر از فرد؟ بعبارت دیگر کدام یک اصل و مبنا هستند؟ خوشبختی فردی و یا خوشبختی جمعی؟ کدام اصل و مبنا است و کدام پیش شرط؟ که بحث های مربوط به آن تمام حوزه فلسفه و دین را در می نوردند.
ارسطو هدف اصلی و نهایی فعالیت های انسانی را کسب رضایت و خوشبختی می دانست، احساس خوشبختی و رضایتی که اگرچه جنبه فردی دارد اما در ظرف جامعه و روابط اجتماعی قابل دست یابی است؛ زیرا از نظر او انسان یک حیوان سیاسی است و زندگی در یک محیط اجتماعی جزیی جدایی ناپذیر از وجود او است. دیدگاه فلسفی که بعد از بیش از دو هزار سال همچنان مورد استفاده قرار می گیرد و انواع ایدئولوژی های سیاسی حتی خوشبختی فردی انسان را در روابط اجتماعی مبتی بر ایدئولوژی سیاسی خاص خود دنبال می کنند.
ادیان شناخته شده از جمله مسیحیت و اسلام اما خوشبختی واقعی را در جهان پس از مرگ جستجو کرده و می کنند و زندگی و خوشبختی این دنیایی را در خدمت الاهیت و جهان معنوی می دانند. خوشبخت واقعی از نظر این ادیان مومنی است که به دستورات دین خود عمل کند و خود را برای جهان پس از مرگ آماده سازد. اگرچه این ادیان نیز خوشبختی، ثواب و یا مجازات در دنیای دیگر را کاملا فردی می دانند اما بويژه در اسلام شیعی کسب این موقعیت بهشتی و ایده آل منوط به پیروی از مرجع تقلید یا امامِ امت می شود.
در مقابل این اندیشه های دینی و فلسفی، نظریه پردازانی نیز بوده و هستند که مبنای رضایت و احساس خوشبختی را ارضای امیال درونی و پاسخ یافتن برای تمایلات ارادی و روحی فرد می دانستند. ماکیاولی از بعد سیاسی و آدام اسمیت از منظر اقتصادی پایه همه فعالیت ها و بنابراین ارضای انسان را تمایلات و اراده های فردی می دانستند. که می توان گفت در برابر نحله های سیاسی-ایدئولوژیک مانند ناسیونالیسم و کمونیسم (که سرچشمه گرفته از نظریات فلسفی ارسطو که انسان را حیوانی سیاسی تعریف می کرد و خوشبختی فردی را در روندهای اجتماعی و سیاسی جستجو می نمود، هستند) نظریه های سیاسی-فلسفی مبتنی بر لیبرالیسم و ایندودوالیسم تکوین می یابند که رضایت خاطر انسان را در درجه نخست در وجود خود فرد و ارضای تمایلات فردیش جستجو می کنند. در همین کادر و در نقطه مقابل ادیانی که رمز خوشبختی (حتی فردی) انسان را در پیروی از رهبران دینی می بینند، نحله های مذهبی-فلسفی مانند بودیسم و هندوئیسم نیز بوجود می آیند که عوامل خوشبختی انسان را در وجود و در درون انسان پی می گیرند.
همانطور که می بینیم، در طول تاریخ طیف وسیعی از نظریات فلسفی و دینی پیرامون عوامل خوشبختی انسان شکل گرفته و تکوین یافته اند و بحث های مربوط به صحت و سقم هر یک از اینها نیز بی پایان هستند. طیفی که در یک طرف آن عوامل خوشبختی در درون انسان جستجو می شوند و در طرف دیگر آن عوامل بیرونی اجتماعی-اقتصادی و سیاسی علت ها و پیش زمینه های اصلی خوشبختی انسان شناخته می شوند.
اگرچه منطق حکم می کند که از افراط و تفریط پرهیز شود و بهتر است در جستجوی نقطه ای در میانه طیف گشت، اما با این وجود در مقاطع و شرایط مشخص، انتخاب بین معیارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی برای تشخیص میزان خوشبختی از یک سو و معیارهای درونی و فردی برای اندازه گیری حد رضایت و خوشبختی از سوی دیگر، بسیار بغرنج می شود. برای مثال، در رابطه با رفراندم استقلال اقلیم کردستان عراق این سوال قابل تامل و بحث است که آیا در شرایط بسیار پیچیده کنونی و تشنج و نا آرامی دائمی در عراق و منطقه خاورمیانه و نیز تهدید های دولت های ایران و ترکیه و عراق که ممکن است به لشکر کشی به اقلیم کردستان بشوند و بسیاری از ابهامات پیرامون وضعیت اقتصادی اقلیم بویژه بعد از استقلال و احتمالا بسته شدن راه های تنفسی این منطقه، آیا مردم کرد با وجود یک استقلال سیاسی و اعلام موجودیت بعنوان یک ملت و کشور جدید، خوشبخت تر از گذشته خواهند شد؟ حتی در فرایند نسبتا طولانی ده ساله پس از اعلام استقلال.
در این رابطه بنظر می رسد که برای یافتن یک نقطه تعادل در میانه طیف خوشبختی بهتر است تفکیکی بین معیارهای ذهنی و عمدتا قرار دادی و معیارهای عینی قائل شویم. اما با توجه به اینکه خوشبختی و رضایت خاطر یک احساس درونی است که ایجاد می شود (که عوامل ایجاد کننده آن هم درونی و هم بیرونی می توانند باشند) آیا بهتر نیست که برای تشخیص میزان خوشبختی معیار های ذهنی و قراردادی را در فرع و یا حداقل در رتبه دوم قرار دهیم؟ و بیشتر به احساسات و معیارهای درونی بپردازیم؟
به این معنی که رفاهی که امروزه تعریف، ترویج و شناخته می شود از برخورداری از امکانات مدرن، خانه بزرگ تا ماشین آخرین مدل، همه و همه معیارهای فرضی و قراردادی هستند، که بویژه برای گردش تولید و مصرف از سوی اداره کنندگان این سیستم مصرفی ترویج و تبلیغ می شوند. و یا حتی ناسیونالیسم یا ایدئولوژی های دیگر صرفا نوعی و شکلی از قرارداد اجتماعی را تعریف می کنند که هدف اصلی ان تحقق مدل ایده آل یکی از این ایدئولوژی ها است و هیچگاه از نظر علمی و تاریخی اثبات نشده است که یکی از این سیستم های ایدئولوژیک در خوشبخت کردن انسان موفق بوده و یا خواهد شد.
اما همانطور که بسیاری از انسانها بارها در زندگی اشان و محاورات روزمره گفته و می گویند که انسان باید در درون خود احساس خوشبختی کند و عوامل آنر در درون خود جستجو نماید. شاید پول و ثروت بسیاری از مشکلات را حل کنند اما هیچگاه از نظر علمی و تاریخی ثابت نشده است که پول و ثروت واقعا خوشبختی می آورند. احساس استقلال و حاکمیت بر سرنوشت خود نیز بسیار خوب و رضایت بخش است اما هیچگاه نیز ثابت نشده است که این احساس بسیار طولانی مدت و با دوام برای مثال برای ده ها و نسلهای بعدی به همان شکل باقی خواهد ماند. اصولا می توان گفت که بسیاری از احساسات ناشی از شور و انقلاب های اجتماعی و سیاسی کوتاه مدت هستند و انسانها بعد از مدتی به همان سطح و میزان نسبتا ثابت از احساس خوشبختی باز می گردند.
در این رابطه نواح حریری نویسنده کتاب (Sapiens) که این یادداشت با الهام از این کتاب نوشته شده است معتقد است که اصولا از نظر بیولوژیک و فیزیولوژیک انسان در طول زندگی اش در یک سطح و میزان نسبتا ثابت از احساس خوشبختی باقی می ماند. برخی از نظر فیزیولوژیک شادتر و راضی تر و امیدوار تر نسبت به آینده هستند و برخی دیگر از همین منظر ناراضی و حتی افسرده و نا امید. البته هر یک از ما انسانها ممکن است در اثر یک حادثه خوب برای مثال بردن یک جایزه بزرگ و یا حتی یک جامعه در اثر یک انقلاب اجتماعی و کسب استقلال و آزادی برای مدت کوتاهی احساس خوشبختی بیشتری بکند و یا بر عکس در اثر یک اتفاق بد، از حوادث طبیعی تا هجوم بیگانه به کشورشان برای مدتی احساس بدبختی بیشتری بکنند، اما فیزیولوژی و ذات انسان بگونه ایست که هر دو نوع از این موارد بعد از مدت نسبتا کوتاهی به همان سطح نسبتا ثابت و استاندارد (البته استاندارد کاملا شخصی) از احساس خوشبختی و یا بدبختی باز می گردند.
بنابراین می توان گفت که احساس شور و شعف مردم کرد که برای اولین بار در تاریخ خود می خواهند سرنوشت سیاسی خود را خود در دست گیرند و مستقل شوند بسیار قابل درک است و به احتمال زیاد در صورت اجرای رفراندم استقلال اکثریت مطلق به آن پاسخ آری خواهند داد، اما باید از خود سوال کرد که در ورای همه این تعاریف قراردادی از استقلال و ناسیونالیسم و شور و شعف ها جمعی و گروهی، بويژه در این جهانی که روز به روز کوچکتر و گلوبال تر می شود، ما بعنوان یک فرد انسان، حال یا کرد و یا فارس و یا عرب، واقعا بدنبال چی هستیم و خوشبختی را در چه چیزی تعریف می کنیم؟