نه......
باور نمیکنم
این شعلهی شکفتهی زیبا را
در دستهای مرگ.
از پسِ این همه سال، ناصر اخوان، هنوز با من است. حتا پارهای از خوابهای خونینام را چهرهی جوانانه وُ جانانهی او رقم میزند.
در سال ۵۳ در زندانِ قصر، در گام زدنهای عصرانه، معنایِ گستردهی این شعر شاملو را برای نخستین بار از زبان او دریافتم. در آن جا بود دانستم تا چه مایه، معنا در این شعر، منزل کرده است.
"بیآنکه دیده بیند
در باغ
احساس میتوان کرد
در طرحِ پیچ پیچِ مخالفسرای باد
یأسِ موقرانهی برگی که
بیشتاب
بر خاک مینشیند".
او را با ادبیات، شعر و تصویر در سینما، پیوندی پیوسته وُ پویا بود و در راستای آرزوهای سربلندِ انسانی، جانی شیفته وُ فرهیخته داشت.
این جا وُ اکنون، در این غربتِ غریبِ غرب، «بیآنکه دیده بیند»، جسم وُ جانِ خونچکانِ او را در قتل عامِ زندانیانِ سیاسی سال ۶۷، «احساس میتوان کرد".
چنین احساسی، از سالها پیش در خواب وُ بیداریِ من، تا هنوز ورق میخورَد و فریاد وُ یادِ معطرش را در خاطرات تیرباران شده و چکامههای چاک چاکام، همواره زنده نگه میدارد.
طیبه دهباشی و ناصر اخوان درشب ِعروسی شان
***
تقویم را در ماه شهریور چه رنگ است؟
در ماهِ شهریور تو را از من ربودند.
بیدادها زیباییِ فصلِ تو را باز
تا زردهای سردِ هر پاییز بُردند.
من ماندم وُ آوازهای پاره پاره
من ماندم وُ افسوسِ سنگینِ ستاره.
من ماندم وُ نمناکیِ چشمانِ آن خاک.
با هرچه غمناک.
یک سوی من، اشکِ انارستانِ بیبرگ.
یک سوی من، آوازِ غمگینِ سیهپوشانِ خاموش.
آن سویتر، یک باغِ تیپا خوردهی تلخ.
این سویتر، مرگ.
آواز را آهسته وُ پیوسته میخواند-
آن باغبانِ باغِ افسوس.
اما چه باید گفت با آن دل که یک شب
با آرزومندانِ باران خواند وُ جان داد.
یعنی غمِ شهریورِ شیون - سُرا را
بر آسمانِ یخزده، بر ما نشان داد.
تقویم را در ماهِ شهریور چه رنگ است؟
آبی؟ شرابی؟ زرد؟ یا سرخ؟
یا رنگِ ناپیدایِ مرگ است.