هرکه را پیرش چنین گمره بود
کی مریدان را به جنت ره بود
نمیتوان ازخشونت درانقلاب ۵۷ سخن گفت وبه نقش تعیینکننده آقای خمینی، درهمهگیر شدن خشونت، دربین نیروهای انقلابی، درجامعه انقلاب زده آن روز، اشاره نکرد.
درتاریخ معاصرایران، جمعیت فدائیان اسلام، در دهههای بیست وسی، محورفعالیتهای خود را ترور مخالفین قراردادند وپس ازآن، جنبشهای مبنتی برمبارزه مسلحانه نیز، دردهه های چهل و پنحاه شمسی شکل گرفنتد و خشونت پیشه نمودند. ولی جامعه ازهیچ کدام از آنان استقبال چندانی نکرد.
در طول انقلاب نیز، درتقابل با نیروهای سرکوب حکومتی، اکثرمردم همواره مسالمت جویانه به مبارزات خود ادامه دادند.
تا هنگام وقوع انقلاب و قبل ازآنکه آقای خمینی بایران بازگردد ودولت بختیارسقوط کند، انقلاب ایران یکی ازمسالمتآمیزترین انقلابهای تاریخ لقب گرفته بود.
درجامعه آن روزایران، خشونت جمعی وسیاسی، دربین مردم، زمینه بروزعریان وفراگیری نداشت.
با وجود خشونتی که از سوی حکومت وقت بر افراد سیاسی، بخصوص مبارزین با خط مشی مسلحانه
اعمال میشد، گروههای سیاسی متکی برمحورخشونت ازاستقبال وسیع مردمی برخوردار نبودند.
مدلهای سازماندهی مردم بر اساس جنگ مسلحانه و خشونت انقلابی، برعکس انواع مشابهش در آمریکای لاتین، کارشان در ایران نگرفته بود.
تحلیلهایی که خشونت را در ایران نهادینه میدانند وآنرا دربافتاراجتماعی وتاروپود تاریخی وفرهنگی جامعه آن روز ایران جستجومیکنند ویا آن راهمواره همزادانقلابها میپندارند، جواب آنچه را که در فوق اشاره شدندارند. ما حتی اگراین واقعیت را نپذیریم ومسالمت مردم دوران انقلاب را، تاکتیک انقلابیون وروحانیت دستاندرکار، برای جلوه دادن چهره مطلوبتری درمقابل شاه، به افکار عمومی جهانیان بپنداریم، و آن را یکسره نشانه درایت و کاردانی آیهالله خمینی، درهدایت انقلاب به سوی پیروزی به شمارآوریم، ناچارباید اذعان کنیم که او دروضعیتی قرارداشت که در تمام طول انقلاب، توانسته بود میلیونها مردم ناراضی را، به سمت مبارزات مسالمت آمیزهدایت کند. آنها عدم رضایت خود را در نهایت آرامش و صلح، درطی تظاهرات وسیع به نمایش گذاشته و درجواب گلوله بر سر تفنگ سربازان گل مینشاندند و شعار میدادند که:
برادر ارتشی چرا برادرکشی
پس خمینی درتبعید که ازهزاران کیلومترفاصله با مردم، توانسته بود خشونت آنان را به مسالمت تبدیل نماید، باید قاعدتا، در درون مملکت و در سریر قدرت، بتواند حتی آسانتراین کاررا انجام دهد.
با این فرض، باید نتیحه گرفت که؛ خشونت ومسالمت انقلابیون و اجتماع هردو به اشارات اووابسته بود وهر کدام از این دو گزینه تا حدود تعیینکنندهای، نتیجه تصمیمات و انتخابهای او بودند.
در آستانه انقلاب؛ یا باید اذعان نمود که مردم در اکثریت خود مسالمت جو بودند ویا باید قبول نمود که خشونت آنان حتی در وحله بروز، قابل پیشگیری و تعدیل، بوسیله رهبرانقلاب بود.
متأسفانه این او بود که بلافاصله، درهمان شبهای نخستین جلوس براریکه قدرت، فرمان داد که درست در پشت بام محل سکونت خود، در دبیرستان رفاه، شب هنگام، درست بالای سرش امرای ارتش را که اعلام بیطرفی کرده بودند، بی محاکمه وبدون برخورداری ازحق داشتن وکیل، اعدام کنند. او نه تنها خونسرد بر جای خود نشست ومنتظر اتمام این جنایات ماند، بلکه معروف است که، هنگامی که تنی چند از حضاردر تیرباران این تعداد، تردید به خرج دادند، رو به آنان پرخاشگرانه گفت که؛ اگر فرمان اعدام مرا اجرا نکنید، خودم تفنگ به دست میگیرم و به پشتبام میروم و کار آنها را یکسره میکنم.
او سپس در یک سخنرانی توجیهی اظهار داشت که، اینها همه خود محکوم بودند و هیچ احتیاجی به محاکمه نداشتند.
فردای آنروز نیز، روزنامههای کیهان واطلاعات، عکس بزرگ تمام تیرباران شدههای شب پیشین را، به شکل فجیعی غرقه به خون، چاپ کردند. درحقیقت این عکسها، فرمان شروع خشونت مقدس و انقلابی آقای خمینی را، که اکنون دیگر رهبرتمام عیارروحانی وانقلابی مردم شده بود درهمه جامعه پخش نمود و برویت همگان رسانید.
آقای خمینی طی حکمی در ۲۴ بهمن ۱۳۵۷ یعنی فقط دو روز بعد از وقوع انقلاب، خلخالی را رسماً به سمت حاکم شرع و اولین رئیس دادگاههای انقلاب منصوب کرد.
خلخالی پس از این انتصاب، اعدامها و قتلهای زیادی را انجام داد. اوبعدها، ولی در زمان حیات خمینی، صریحاً در مقابل برخی انتقادات مخالفین نوشت که، همه اعدامهای او با اطلاع و موافقت کامل آیتالله خمینی بوده است.
اعدام متهمان به قاچاق ومعتادین درسطح وسیع به وسیله خلخالی، چیزی جزوسیلهای برای ارعاب جامعه و تزریق خشونت به آن نبود. جامعهای که اینک همچون سحرشدگان، شیفته وار، چشم به دهان آقای خمینی دوخته بود، تا آنچه را که او دستور میدهد، چون وحی منزل بپندارد وبویژه انقلابیون در عمل به آن بر یکدیگر سبقت گیرند.
متاسفانه او نیزچیزی، جز تزریق مداوم خشونت به جامعه وپراکندن نفرت دربین آنان درچنته نداشت.
اگرهم به لحاظ تاریخی وفرهنگی، بن مایههای خشونت در اجتماع وجود داشت، که داشت، وجه غالب و صفت ممیزه اجتماع ایرانی قبل از انقلاب و در آستانه انقلاب نبود.
ایرانیان در مقایسه با بقیه جوامع خاورمیانه، بحق به مسالمت ورواداری اشتهاربیشتری داشتند.
این شخص آقای خمینی بود که، با تکیه بر اریکه رهبری کاریزماتیک، محورگرد آمدن خشونت پیشگان و مرکز انباشت نفرت و حذف و سازمانده و ترویج دهنده خشونتی شد که تا آن زمان و به این شکل سابقه نداشت.
به آسانی میتوان تصور کرد که، اگر شخص دیگری، با خصوصیات انسانی والا واحترام به جان و مال و آبروی مردم، درراس انقلاب قرار میگرفت، نمیگذاشت که چنین خشونتی، با چنین ابعاد وجشتناکی، به فرض وجود آن در مردم نیز، مجال ظهور و بروزعلنی بیابد وبجای دمیدن بر آن، آنرا کنترل و تعدیل مینمود.
تاریخ گرایان (قائلین به جبر تاریخ) و نهاد گرایان (استراکترالیستها) شاید در این برداشتها با من موافق نباشند. آنها سعی میکنند تا نقش بسیارمهم افراد را دررخدادهای احتماعی، بی اهمیت تلقی کنند وگاها کاملاً نادیده بگیرند. آنها میکوشنداساساً انسانها را بازیچه دست تاریخ ویا نهادهای پرقدرت اجتماعی ودست بسته تقدیرتاریخ و یا مهرهای ا ماشین خودکارنهادهای اجتماعی بپندارند.
در شرایط عادی تا حدودی که مسءولیت شخصی انسانها لوث وفراموش نشود، میتوان با آنان همدل بود، ولی حتی آنان نیز نمیتوانند در هنگام ظهوروبروزرهبریهای کاریزماتیک، نقش منحصربه فرد آنها را هنگامی که انسانهای سحرشده و جانهای شیفته این جوامع، کورکورانه بدنبال آنان میروند، انکار کنند.
میتوان درعلل بروزوظهوراین رهبران بحث نمود ولی تاثیر شخصیت و منش آنان برجامعه سودازده، جائی برای تردید باقی نمیگذارد.
این خشونت وانتقامجویی فوق العاده وغیرقابل توصیف شخص خمینی بود که، مانند خونی در رگهای انقلابیون مستعد خشونت میدوید و همه را به خشونت عادت میدادوتشویق مینمود.
صدای گلولههای خلخالی درپشت بام مدرسه رفاه، ازغرش هرطوفان سهمگینی، توفنده تروکارآتربود. پیام این گلولهها واضح بود؛ خمینی از انقلاب و انقلابیون خون میخواست.
نیروهای انقلابی که خود مستعد خشونت بودند، قبل ازهرکس دیگری این پیام را دریافت کردند. در حقیقت این پیام عمیقاً به جان آنان نشست ودریافتند که دقیقا آنرا که جستجومی کردندیافتهاند.
نه تنها از فردای آن روز، آنها شروع به میدانداری بیشتری کردند. بلکه دیگر تظاهر به انقلابیگری تظاهر به قهر و خشونت بود و همه اینها وسیله تقرب به رهبری و یافتن مقام و منزلتی بادآورده، که آنهم به قیمت فدا کردن جان و مال و آبرو و حیثیت دیگر هموطنان به دست میآمد.
این نوع خشونت ورزی مدام، توجیه میخواست وباید زمینه شبه دینی وشبه اخلاقی لازم را به دست آورد، تا در برابر تردیدهای شکاکان نکته گیر و مخالفان پایداری نماید.
در این جا نمیتوان به تفصیل به همه این گونه موارد پرداخت ولی به طور کوتاه جایگزینی بسماللهالرحمنالرحیم با بسمالله القاصم الجبارین[i] که درهیچ کجای قرآن اثری از آن نیست، جایگزینی خدای رحمان و رحیم با خدای انتقام و خشونت و زور بود، که آنروزها خمینی شدیداً به کمک او احتیاج داشت.
رقم اختراعی شصت هزار شهید و صدهزارزخمی، در طول دوران انقلاب و آوردن این دروغ آشکار در مقدمه قانون اساسی، راهی برای توجیه انتقامی بود که باین بهانه اعمال آنرا نسبت به سران نظام قبل روا میداشتند.
اگر از جنبههای شخصی، همچون انتقام و عقده گشائیهای روانی بگذریم؛ هدف خشونت سیاسی؛ به دست آوردن تمامی قدرت وانحصارواستمرارآن به وسیله ایجاد رعب واختناق و در سایه اقدام به شکنجه و کشتاروسرکوب و خشونتهای لفظی و تهدید و تحقیر است.
خشونتطلبان ازهرایدئولوژی ومکتبی، برای اعمال قهروخشونت، برای اقناع دیگران و منفعل نمودن آنان، اقدام به تئوریزه کردن خشونت و گفتمان سازی، متناسب با زمان انجام آن میکنند و با این کار
وجه اقناعی خشونت را قابل عرضه مینمایند.
تقسیم و تفکیک جامعه، به منظور منزوی کردن و محدود نمودن افراد و برچسب زدن به آنها، راه دیگری برای خشونت روائی نسبت به آنان است. تقسیم جامعه به انقلابی و ضد انقلاب، راهکاری برای حذف و مهدورالدم شدن و خشونت روائی برگروههای معین اجتماعی است.
به موازات آن، با ایجاد ماشین سرکوب و خشونت و اعدام، بهدف ایجاد رعب دائم و نهادینه نمودن پذیرش اطاعت مطلق در جامعه، اجرای مدام و بی وقفه خشونت امکان مییابد. برای گسترش حمایت جمعی و ایجاد فضای اختناق بیشتر، اعدامها و شلاق زدنها درملاء عام صورت میگیرند وخشونت پذیری وخشونت گستری همراه با ترس و رعب، در حین تماشای این مراسم ضدانسانی، با شعارهای هیجان انگیز، درناخودآگاه جامعه نقش میبنددو پذیرفته شده و تبدیل به عادت میشود.
تکرار دائم اصطلاحات جدیدی چون، انقلاب مستضعفین برعلیه مستکبرین وقیام کوخ نشینان برعلیه کاخنشینان، ابتدا شکاف طبقاتی جامعه را تعمیق و آنرا به یک گسل غیرقابل ترمیم تبدیل کرد. سپس با تقسیم دین و باورمردم و قرار دادن اسلام آمریکایی دربرابر اسلام انقلابی، یعنی به بیان دیگری تقابل اسلام مسالمت جوبا اسلام کینه و خشونت، یک شکاف عمیق دیگر دروجدان جامعه به وجود آمد.
این نوع تفسیرها و برچسب زدنها همچنان ادامه پیدا کرد. ضدانقلاب، منافق، لیبرال و سازشکار، ضد ولایت فقیه، جاسوس، ریشههای گندیده و مزدور بیگانه از مهمترین برچسبها وعناوین رایج آن روزگار بودند که هماکنون نیزمورداستفاده حکومتگران میباشند واخیرا خواص بی بصیرت و اصحاب فتنه نیز به آن افزوده گردیده است. آنها به این وسیله جامعه را در نهایت به خودیهای حامی و برخوردارو غیر خودیهای غیرقابل اعتماد و یا منتقد ودگراندیش و یا دارای دین و آئین دیگر و درنتیجه محروم و منزوی و متروک تقسیم نمودهاند.
کمیته هاو دادگاههای انقلاب، همراه با قضات شرع و زندانهای رسمی وغیررسمی، قبل از تشکیل سازمان بسیج مستضعفان و سپاه، وظیفه دستگاه سرکوب و اعدام و قتل و شکنجه را در سطح وسیعی بعهده گرفته بودند و اجرا مینمودند.
با و جود این همه خشونت بی مهابا، خمینی هنوز رضایتی ازآن نداشت. اوپس از تظاهرات زنان برعلیه حجاب اجباری و تعطیل روزنامه آیندگان درسخنرانی خود به این مناسبت گفت؛ که از اشتباهی که کرده و به اندازه کافی انقلابی عمل نکرده و همچون انقلابهای دیگرهمه را به دار مجازات نیآویخته، از درگاه خداوند پوزش میخواهد. اوسپس خطاب به اهل قلم و مطبوعات نهیب برآورد که این قلمها را بشکنید. پس از آن خشونت برعلیه اهل قلم مخالف رسمیت و انسجام بیشتری یافته و نهادینه شد.
متأسفانه در این میان اشتباه حزب دمکرات کردستان در حمله به پادگان شهرمهآباد، بهانه شروع قتلعام و کشتاردرکردستان، به دست نیروهای تند وانقلابی شدو چندصباحی بعد نیزشروع ترورها وعملیات انفجاری به وسیله مجاهدین خلق وسپس اعلام آغازجنگ مسلحانه، مستندات کافی به دست خمینی و پیروان تندرو و خشونت طلبش داد، که حتی امروزنیزخشونتهای آن روزخود را به عنوان عکسالعمل طبیعی نیروهای انقلاب، در دفاع از کیان نظام و درمقابل گروههای مسلح جلوه دهند.
هرچند نمیتوان سهم خشونت متقابل مخالفین مسلح نظام را، که هرچند عکس العملی اشتباه وفاجعه آمیز از سوی آنان به تحریکات حساب شده طرف مقابل بود، در بالا بردن سطح خشونت لجام گسیخته در نظام نادیده گرفت، ولی از لحاظ حقوقی؛ حکومتی که تأسیسات قانونی خود را تثبیت نموده ودارای قانون اساسی، مجلس قانونگذاری، دولت و قوه قضائیه است، در برخورد با هر نوع خشونت، باید رویهای مبتنی برقانون داشته باشد وتخطی ازآن، نه با حکم ودستخط رهبری ونه درقالب احکام خلق الساعه و برق آسای دادگاههای انقلاب پذیرفته نیست. اقدام به شکنجه و قتل و اعدام، آن هم درسطح وسیع کشتارهای سال ۶۰ و ۶۷، از جمله مصادیق جنایتها علیه بشریت به شمار میرود و این گونه توجیهات از مسئولیت حقوقی و قانونی عاملین و آمرین این جنایات، ذرهای نمیکاهد.
علاوه بر آن ترور و کشتارسازمان یافته وسیستماتیک مخالفین که به طور منظم از ابتدای انقلاب تا جریان دادگاه میکونوس برلین و پس ازآن نی درقالب قتلهای زنجیرهای درداخل کشوروترورهای گاهوبیگاه در خارج کشور، که تا همین امروز نیز ادامه دارد؛ به خوبی نشان میدهد که آنچه که این نظام در دهه اول انقلاب نیز انجام داد، صرفا عکسالعمل احساسی گروههای انقلابی، به اشتباهات و جنایات گروههای سیاسی مسلح نبوده و بلکه حرکتی آگاهانه و حساب شده برای پاکسازی وحذف مخالفین نظام میباشد.
ریشههای عمیق چنین خشونت سازمانیافتهای، از نخستین روزهای انقلاب و بوسیله شخص رهبر انقلاب وباراده او درتاروپود انقلابیون ونظام جمهوری اسلامی تنیده و نهادینه شده است. رهبر بعدی نیز با بارث بردن آن بسیار به آن افزوده و شاخ و برگ وسازمان بیشترو پیچیده تری داده، به طوری که خشونت و قساوت و جنایت پایه قوی و تفکیکناپذیراین نظام و حامیان آن گردیده است.
امروزه، اگر آقای خامنهای دائماً از تداوم انقلاب سخن میگوید و خود را یک انقلابی میخواند؛ بیگمان آن را باید به تداوم بیقانونی، فساد همراه با خشونت وحذف و سرکوب و شکنحه واعدام مخالفین تعبیر نمود.
آنان که هنوز نیز، درآرزوی بازگشت به دوران طلایی امامشان میباشند، باید آنچه را که هماکنون به روزگار آنان میرود، ادامه همان روندی ببینند که خود متاسفانه روزگاری از بازیگران درجه اول آن بودند.
متأسفانه امروز نیز، دیوارحاشاوتوجیه بسیار بلند است. بسیاری به این امید که غبار فراموشی بر بسیاری از خاطرها سایه افکنده و به آنان این مجال را داده تا گذشته خود را بدون برخوردی انتقادی با آن بپوشانند و ازآن گذرکنند، میکوشند تا با توجیه ودروغ، رفتار خمینی دراین دوره را وارونه نمایند و از اوشخصیتی انسانی و والا ومسالمت جوبسازند، که دورانی طلایی را، درحیات ملت ایران بنیان نهاد. آنان به این وسیله میکوشند تابر سر جوانی خود نیز آب تطهیر بریزند و از قصور و تقصیر و احیاناً جنایات خود بگریزند.
کسی نیست به آنان بگوید که؛ به جای این همه بیراهه رفتن و کتمان و جعل ودروغ، درباره نخستین دهه انقلاب، بیائید جهالت وجوانی خود را وسیله عذرتقصیربه پیشگاه ملت ایران نمائید ونقش و سهم خمینی را در تزریق خشونت به جان شیفته و مفتونتان بازگوکنید و ضلالت و گمراهی ناشی از آن و به بیراهه رفتن خود را بپذیرید وخمینی رادر مورد سوال قرار دهید.
به گمان من تنها راه مقابله با خشونت در ایران واکاوی ریشههای گسترش آن در دهه اول انقلاب است است.
ما باید یک بار برای همیشه با تاریخ انقلاب و با رهبران آن تسویه حساب تاریخی کنیم.
هر نوع توجیهی در زمینه نسبی نمودن و تعمیم ریشههای پدیده خشونت به عوامل فرعی دیگر، کوششی برای فرارازواقعیت وازعامل اصلی گسترش بیسابقه آن است. این کارحد اکثریک سرگرمی آکادمیک، ویا انحراف افکار عمومی است و اعتباری تاریخی ندارد.
به اعتقاد من، اغلب افراد انقلابی، اگر تحت نفوذ و رهبری آقای خمینی نبودند واو را خدایگونه باور نکرده وخشونت بهاصطلاح مقدس این پیرگمراه، آنان را به همکاری درقساوت وبیرحمی وجنایت و یا حداقل توجیه وبیتفاوتی و سکوت در مقابل آن، نکشانده بود؛ میتوانستند در شرایط عادی، افرادی معمولی باشند که امروزه فشار افکارعمومی و سرزنش جامعه واحیانا وجدان، آنان را به توجیهات غیرواقعی وعجیب وغریب و پوشاندن و وارونه جلوه دادن حقایق تاریخی سوق ندهد.
متأسفانه دامن بسیاریاز مدعیان دموکراسی درجمهوری اسلامی آلوده به خشونتهای دهه نخستین انقلاب است. آنها نه میتوانند مربیان قابل پذیرش برای نسل جوان جامعه باشند و نه جناح مقابل پشیزی برای ادعای دموکراسی خواهی آنان ارزش قائل است. هردوجناح همدیگر را خوب میشناسد وتا دراین زمینه برخوردی صادقانه و مسئولانه از سوی آنان صورت نگیرد، همه کوششهای آنان فقط درچهارچوب یک جنگ قدرت بر سر مقام و منزلت و یا از دست رفتن امتیازات قابل توجیه است و کوشش برای اعتلای جامعه و دموکراسی و حقوق بشراز سوی آنان نمیتواند از اصالت چندانی برخوردار باشد.
حسن شریعتمداری
۲۸ اکتبر ۲۰۱۷- هامبورگ
منتشر شده در ماهنامه هممیهن
[i] برگرفته ازمفاتیح الجنان= دعای افتتاح