مجله صدا شماره 133 شنبه22مهر1396 ص15-14
مرگپژوهی سالیانی است وارد حوزههای مختلف علوم از جمله جامعهشناسی شده است. چون جمعه 21مهر، مراسم چهلمین روز درگذشت برادرم علاءالدین باقی است، بر آن شدم دستاورد یکی از روزهایی که بر مزارش رفتم را بنگارم و به روح او تقدیم کنم.
چند روز پیش آقای حیدری تلفن کرد و پیشنهاد داد که محرم است و صبح جمعه سرخاک آقاعلا و دیگران برویم. من استقبال کردم. صبح ساعت 6ونیم صبح آقای حیدری و همسرشان آمدند و به اتفاق به بهشت زهرا رفتیم.
هربار که به بهشت زهرا برای تدفین کسی آمدم و جمعیتی را برگوری دیدم که کپهکپه گِرد گور ایستاده و سوگوارند و لحظه پیش از آمدنشان و خالی بودن مکان از جمعیت و پس از رفتنشان و خالی شدن دوباره را مجسم میکنم یاد فیلمهای TIME LAPSE (مرور زمان) میافتم. در این روش فیلمبردار، دوربین را روی کاشت یک دانه تا بیرون آمدنش از خاک و رشد و شکوفه زدن و پژمرده شدنش ضبط میکند. این مراحل آنقدر کند هستند که ما در پیرامون خود متوجه این تغییرات نمیشویم و این گیاهان را ساکن و بیحرکت میبینیم و پس از مرور زمان طولانی تغییراتی را متوجه میشویم اما وقتی تصاویر فیلمبرداریشده چند هفته یا چند ماه را روی دور تند میگذارند و در چند ثانیه نمایش میدهند صحنه شگفتانگیزی مشاهده میشود. دانهای در چند ثانیه کاشته شده، میروید، بزرگ میشود و میمیرد و ما کاملا این رویداد را در لحظاتی کوتاه میبینیم و حس میکنیم.
گاه تخیل میکنم که دوربینی بر فراز این گورستان کاشتهاند که صحنهها را ضبط میکند و من نشستهام آن را با دور تند تماشا میکنم که یک دوره 50ساله را در چنددقیقه نشان میدهد. میبینیم این جمعیتها که آمدهاند لحظهای و چشم بهمزدنی بعد خودشان زیر خاک میروند و مانند یک سریال سریع و پیوسته به نوبت و دستهدسته میروند آن پایین و گورها پر میشوند و درختها میرویند و قطعه به قطعه سریع پیشروی میکنند. همه اتفاقات زندگی ما هم در فاصله همان چشم بههم زدنها روی میدهند. به گفته امام حسین(ع) در آخرین نامهاش از کربلا به برادرش محمد (حنفیه) در مدینه: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیم امّا بَعد: فَکانَّ الدُّنیا لَمْ تَکُنْ وَ کانَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلام». «به نام خدای بخشنده مهربان، امّا بعد، پس گویی هرگز دنیایی نبوده و گویا هماره آخرت است والسلام»
ابتدا سر خاک برادرم رفتیم. از گلهای پرپرشده روی خاک علا معلوم بود پیش از ما هم کسی رفته است. سرخاک پدرم که رفتیم از گلهای روی سنگ دریافتیم همان شخص اینجا هم آمده است. سپس به قطعه هنرمندان؛ قطعه ای که پس پر شدن مقبره هنرمندان، به درخواست سه هنرمند برجسته( علی نصیریان، عزت الله انتظامی و داوود رشیدی) از کرباسچی شهردار وقت و پیگیری تقی زاده خامسی معاون خدمات شهری او که اینک شهردار مشهد است پایه گذار شد و اولین مهمانانش ملک مهرداد بهار در سال 1373 و جواد معروفی، مهرداد اوستا و سپیده کاشانی بودند وتاکنون نزدیک به هزار تن در آنجا آرمیده اند. در قطعه هنرمندان، ناخودآگاه انسان درنگ میکند. اغلب نامها را میشناسد. وقتی در این قطعه گام برمیداری، احساس میکنی در دالان تاریخ راه میروی و همه این مردگان دارند با تو سخن میگویند. برخلاف قطعات دیگر که روی سنگهایی راه میروی که نمیشناسیشان و فقط تاریخها و نامها جلب توجه میکنند نه صاحبان نامها، فقط به مرگ و اینکه فرجام همه ما اینجاست میاندیشی و چیز دیگری ذهن و دل انسان را از موضوع مرگ منصرف نمیکند. اما در قطعه هنرمندان خیلی از نامها را میشناسی و هر کدام با دنیایی از خاطرهها و اطلاعات در ذهن انسان حاضر میشوند و کمتر به اینکه مردهاند میاندیشی. گویی تاریخ مدفونشدهای دارد با انسان سخن میگوید. نامهایی از عکاسان، شاعران، نویسندگان، مجسمهسازان و نقاشان، گرافیستها، خوشنویسان، فیلمسازان، بازیگران، موزیسینها، ادیبان، فیلسوفان و غیره که هر کدام از نامها یک دنیا حرف دارند. از روی سنگهایی عبور میکنیم که این شخصیتهای نامدار و اثرگذار را در آغوش گرفتهاند. نام برخی از آنها عبارتند از: علی حاتمی، جعفر شهری، احمدآرام، محمدجواد مشکور، عباس زریابخویی، محمدتقی دانشپژوه، علیاکبر صنعتی، عبدالحسین زرینکوب و همسر فرزانهاش بانو قمر آریان، مرتضی راوندی که کتاب تاریخ اجتماعیاش دورانی در بورس بود، احمد بیرشک، جعفر شعار، محمد مددپور، کیومرث صابری (گلآقا)، منصور یاحقی (نوازنده بلندپایه سنتور)، شاهرخ مسکوب، کریم امامی، امیرحسین ملک (نوازنده)، اکبر رادی، جهانگیر ملک (صاحب سبک در تنبک)، عباس سحاب، نعمتالله گرجی، منوچهر نوذری، مرتضی پاشایی خواننده جوانی که همین دو سال پیش مرگ او و تشییعاش به موضوع مهمی در رسانهها بدل شد و قبر او و محمدعلی فردین از همه تازهتر بود.
قبر فردین مرا به سالها پیش پرتاب کرد. هم به دوره جوانی و آوازه او و هم زمانی که در اردیبشت 1379 در مجتمع قضایی کارکنان دولت بازجویی میشدم. آن زمان این مجتمع در خیابان قرنی نبش سمیه قرار داشت. تشییعجنازه فردین در خیابان سمیه انجام میشد. وقتی جمعیت مشایعتکنندگان به سر چهارراه رسیدند، ماموران راه را بستند تا جمعیت عبور کند. صدای جمعیت به طبقه چهارم ساختمان رسید. مرتضوی کنار پنجره رفت و به تماشای صحنه ایستاد. با لهجه یزدی پرسید: «این فردین کی اَ». با تعجب گفتم او را نمیشناسی؟ او هنرپیشه معروف فیلمفارسیهای پیش از انقلاب است که نقش جوانمردها را بازی میکرد. مرتضوی هیچ تصوری از موضوع نداشت. فقط 20 سال از انقلاب گذشته بود و با وجود اینکه فیلمهای او در بازار سیاه همچنان وجود داشت ولی او آنقدر جوان بود که نام فردین هم به گوشش نخورده بود. او قاضی دادگاه مطبوعات بود که به این نوع موضوعات رسیدگی میکرد بدون اینکه هیچ اطلاعی از حوزه فرهنگ داشته باشد. یکی از چیزهایی که در گورستان هنرمندان جلب توجه میکرد، این بود که گویی او همین دیروز دفن شده است. انگار چون او به میهن وفادار بود و با وجود شرایط دوره انقلاب، انزوا را برگزید و ایران را ترک نکرد، حالا کسانی در ازای وفاداری او، وفادارند، برایش جبران میکنند یا خودشان یا کسی را که استخدام کردهاند که هر روز قبر فردین را شسته و با گل تزیین میکند و شمعهایی در اطرافش روشن میکند. گور احمد تفضلی هم دنیایی از خاطرات را زنده میکرد. نویسنده و مترجمی که جزو قربانیان دههی 70 بود و نوشتن درباره او و سایر قربانیان حوادث در سالهای 76 تا 72 اتفاقات مهمی را رقم زد و کتاب تراژدی دموکراسی در ایران هم اختصاص به این موضوع داشت. دکتر مصطفی رحیمی که همین دو روز پیش در یک ضیافت ناهاری دکتر سیدجواد طباطبایی به مناسبتی یادی از او کرد و این خاطره را گفت که وقتی از او پرسید چرا نمینویسد، دکتر رحیمی پاسخ داد: هربار که قلم دست میگیرد بنویسد، با هجوم رویاهای تلخ دورانی مواجه میشود که دستش را مینواختند و میگفتند با همین دست آن نامه معروف را نوشتهای؟! ( کتاب معروف «نامه ای به امام خمینی: چرا به جمهوری اسلامی رای نمی دهم»)که کتابی سرشار از احترام به انقلاب و رعایت ادب و منطق و استدلال بود. نیز سنگ قبر مجتبی کاشانی که مقصد نخستینمان در این قطعه بود. به یاد آن روزی افتادم که در جمعی شعر مسیح را از کتاب «پل» صفحه 111 خواند و فلسفه سرودنش را که حادثهای مربوط به من بود بیان کرد و خوشبختانه همه اعضای آن جمع، اکنون در قید حیات هستند.
گشتی در این قطعه که به مساحت یک هکتار اما به وسعت ایران است، این اندیشه را متبادر به ذهن میکند که انگار این یکی از دستشان در رفته که اینهمه را چون اکنون مرده و بیخطرند اجازه دهند یکجا دفن شوند چون خطر اجتماع و تبانی وجود ندارد.
یاد این سخن میافتادم که برخی از جامعهشناسان در تعریف و توصیف جامعه معتقدند مردگان هم بخشی از جامعهاند. بنابراین «گورگردی» نیز چون «جامعهگردی» یکی از میدانهای مطالعاتی است. قطعه هنرمندان بهشت زهرا این سخن را بیهیچ بحثی اثبات میکند. اینان نشانه بزرگی سرمایه فرهنگی این سرزمیناند. گورستان این بابویه در شهرری نیز شباهتی به اینجا دارد. پدرم چون کبوتر جلد آنجا بود و زیاد به ابن بابویه می رفت. آنجا نیز آرامگاه نامدارانی چون شیخ صدوق، علی اکبردهخدا، محمدعلی فروغی، محمدعلی مظفری بنیانگذار یتیمخانههای مظفری، دکتر سید حسین فاطمی، غلامرضا تختی، شمشیری، حسین بهزاد، سرهنگ محمود ایروانی از مؤسسان مدرسه موسیقی، شیخ موسی دبستانی ادیب و عارف، جواد فاضل نویسنده نامدار و نیز شهدای ۳۰ تیر ۱۳۳۱ قرار دارد.
در بهشت زهرا، آنسوتر از قطعه هنرمندان، قطعات 32-35-84-86 است که ارتفاع آن بهطور سوالبرانگیزی یک متر بیش از همه قطعههاست. اینحا محل دفن شدگان سال های 49و50 است که با بالابردن سطح، مردگان جدیدی بالای آن قرار گرفتند.
آنسوتر قطعه های جنوبی بهشت زهرا مانند 40 و 92 و... هستند که خودش تاریخی دارد. آنجا قبور اعدامشدگان دوره انقلاب است که در آن سال ها بازماندگان شان سنگی می گذاشتند و عده ای هم سنگ ها را و دل بازماندگان را می شکستند و آنقدر تکرار شد که در آن سال ها، مدت زیادی فقط قطعه ای از سنگ های شکسته مشاهده می شد.
این قطعه، مانند قطعه هنرمندان نیست که نامها را میشناسی و از این جهت مانند سایر قطعههاست و مانند سایر قطعهها هم نیست که همهچیز در گمنامی است. اینجا خود قطعه یکجا سخن میگوید. ویژگی منحصربهفرد آن جلب توجه میکند و شاید پرسش برخی رهگذاران را برانگیزد و دعوت به فهم تفاوت خود با بقیه قطعهها میکند. قطعه شهدا و جانبازان که علای ما هم به تازگی در آن آرمیده است نیز فضای دیگری دارد. اینجا تاریخ جنگ است و مظلومیتهایی که دیده نشد. اینجا نشان میدهد 8ساله بودن جنگ، عاری از حقیقت است زیرا سی سال پس از پایان ظاهری آن هنوز جنگ ادامه دارد و هنوز قربانیانش در این قطعه آرام میگیرند.
در قطعات دیگر بهشت زهرا هم شخصیتهایی خفتهاند مانند طالقانی، بهشتی، رجایی، باهنر و شهدای جنگ و برخی فرماندهان دوران دفاع قهرمانانه و.. که وجود همه آنها از موافق و مخالف و افراد عادی، سیاستمدار، نظامی، هنرمند، نویسنده و غیره، ناخودآگاه انسان را یاد شعری میاندازد که در دوران جنگ از سوی یکی از خوانندگان مردمی حاضر در جبههها خوانده میشد: بهشت زهرا خودش یک کشوره، رئیسجمهور و نخستوزیر داره...
بهشت زهرا فقط یک جامعه نیست، یک تاریخ هم هست اما نه یک تاریخ مدفون بلکه دفینه و گنجینهای است که از جامعه و تاریخ رازگشایی میکند و دنیایی از اطلاعات را میتوان از آن بیرون کشید.
هر شهر و دیاری گورستان خود را دارد. همه ما نیز روزی اینجا خواهیم بود و تاکنون هیچکس از این قاعده استثنا نشده است. اگر مردگان را هم بخشی از جامعه بدانیم، جامعه ما و ذهن و زبان ما دیگر گونه خواهد شد. ما ادامه مردگانیم و آیندگان ادامه ما خواهند بود.
1- چند کلمه از متن با موافقت نگارنده در مجله صدا حذف شد. مجله عنوان «گورگردی» را برای این نوشتار برگزیده است.
http://www.emadbaghi.com/archives/001402.php#more
کانال گفتارهای باقی