انقلاب سال ۱۳۵۷ یک جنبش ضد شاه بود. اگر چه شرکت کنندهگان در تظاهرات اولیه شعارهای گوناگونی میدادند اما بتدریج شعار اصلی به آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی تبدیل شد. احزاب و سازمانهای سیاسی چپ و راست، رهبری روحالله خمینی، آخوندی که آرزویش برقراری حکومت اسلامی بود را پذیرفتند. از همان روز تشکیل جمهوری اسلامی به رهبری خمینی و نیروهای مذهبی پیروی او جامعه ایران را به خودی و غیرخودی تقسیم کردند و خیلی زود سرکوب نیروی غیرخودی آغاز شد و تا دوره رهبری سید علی خامنهای ادامه یافت. وقتی که تقريبا کار نیروهای غیر خودی یکسره شده بود، علی خامنهای و طرفدارانش نیروهایی که تا آن زمان خودی بودند به غیرخودی و خودی تقسیم کرد. سرکوب نیروهای غیرخودی که بعدها به اصلاح طلبان معروف شدند آغاز شد و همچنان ادامه دارد. یکی از منفی دستاوردهای جمهوری اسلامی فرار تعداد کثیری از ایرانیان به غرب بود. این فراریان، طیف وسیعی را تشکیل میدهند: طرفداران حکومت شاه، اعضای احزاب و سازمانهای سیاسی، متفکران، منتقدان مستقل، ناراضیان تحصیل کرده و ایرانیانی که از تهاجم حکومت به آزادیهای اجتماعی خسته شده بودند. بدون شک این افراد بعد از سامان گرفتن مهمترین پرسشی که میبایست پاسخش را پیدا کنند این بود چگونه شد که انقلاب به کژراهه رفت.
احزاب و سازمانهای چپ، تنها انتقادی که به عملکرد خود در آن دوران داشتند این بود که پشتیبانی و دنباله روی از خمینی اشتباه بود. آنها تاکنون نگفتهاند که این کدام فرهنگ و اندیشه بود که آنها را بدین راه کشاند. جریان موسوم به اصلاح طلبان به چند انتقاد آبکی بسنده کردند و در حسرت دوران باشکوه امام، آه میکشند. سازمان مجاهدین خلق، هیچ ایرادی بخود وارد نمیدانند بلکه این سازمان، خود را تنها آلترناتیو جمهوری اسلامی بشمار میآورد و بدون شرکت در یک انتخابات آزاد در ایران، رئیس جمهور کشور را هم منتصب کرده است. طرفداران مشروطه سلطنتی هم مردم ایران را بدهکار خود میدانند. بهرحال همه این نیروها خواهان خلاص شدن کشور ما از شر جمهوری اسلامی هستند و من در این مورد شکی ندارم.
برخی از متفکران خارج از کشور (من فعلا به داخل ایران نمیپردازم) به این نتیجه رسیدهاند که تمام جنبشهای آزادیخواهانه مردم ایران، بعبارتی انقلاب، نه تنها به دموکراسی دست نیافته است بلکه از استبدادی به استبداد دیگری تبدیل شده است و نتیجه میگیرند که نباید بار دیگر انقلاب کرد که البته به باورم نظر درستی است. این افراد تنها راه برون رفت از این بحران تاریخی و برای رسیدن به دموکراسی در ایران را کار فرهنگی پیشنهاد میکنند با آنکه شعار کلی کار فرهنگی را بارها شنیدهایم اما کسانی که این راه را برای رسیدن به دموکراسی تنها راه ممکن میدانند آیا تاکنون جزئیات آن را توضیح دادهاند که بتوانیم در مورد آن بحث کنیم؟ آیا احزاب و سازمانهای راست، چپ و مذهبی که در بالا نام بردهام بجای شعار سرنگونی و یا اصلاح حکومت باید کار فرهنگی کنند؟ افراد این جریانها که اتفاقا نیروهای فعال انقلاب بودند و در به قدرت رساندن خمینی نقش داشتهاند، امروز چون من در آستانه هفتاد سالگیاند و بدرستی زیر سئوال نسل جوان ایران قرار گرفتهاند، میتوانند بخشی از لشگر کار فرهنگی باشند؟ نسل جوان ایران مدتهاست از پدران خود میپرسد: دستآورد شما از این انقلاب چه بود؟ رژیمی را سرنگون کردید که حداقل به آزادیهای اجتماعی احترام میگذاشت و مستبدترین و بیرحمترین حکومت تاریخ ایران را بجای آن نشاندید. نسل جوان ایران که در عصر دیجیتال و اطلاعات زندگی میکند، قادر است با نقد پدران خود و با درس گرفتن از اشتباهات آنها فرهنگ خود را بازسازی کند. به باورم تا زمانی که طرفداران کار فرهنگی این مقوله را برای نسل جوان و ما پیران نشکافند و عناصر رنگارنگ فرهنگ را توضیح ندهند همچنان در کلی گویی باقی میمانند. در این مورد باز هم خواهم نوشت.