برخلاف افسانه سازان حکومت شوراها، در شب هفتم نوامبر ۱۹۱۷ انقلابی در روسیه به وقوع نپیوست. اکثریت محققان بی طرف تاریخ روسیه و افزون بر این شاهدان عینی شب هفتم نوامبرگواهی دادند که بلشویکها با یک نیروی سازمان یافته اندک، با کم ترین مقاومتی، قدرت سیاسی را در پتروگراد، با کودتا و توطئه، بدست گرفتند. قیام بلشویکها به رهبری لنین یک قیام سازمان یافته بلشویکها بود. تودههای مردم نقش اساسی در قیام نداشتند. با این حال، نباید تردید کرد: حادثهی شب هفتم نوامبر، ساختار سیاسی و اقتصادی روسیه را به طور بنیادی زیر و رو کرد و افزون بر این، آرایش قوای جهانی را به دو قطب متخاظم تبدیل کرد. از این منظر، میتوان انقلاب اکتبر را (۷ نوامبر طبق تقویم سابق روسیه برابر با ۲۵ اکتبرمی باشد) یکی از بزرگ ترین انقلابهای جهان نامید.
پیش از وقوع انقلاب اکتبر ادوارد برنشتین جوان، پیرو کارل مارکس، پس از گذشت زمان و شکل دهی افکار خود، نظریه ضرورت انقلاب پرولتری استادش را به چالش کشید. او به مارکس مینویسد: «انقلاب پرولتری نه تنها ضرورت تاریخ نیست بلکه هیچ بستر و زمینه مثبت و نیاز واقعی جامعه آلمان را بیان نمیکند. برای بهبود وضع کارگران باید از راه مبارزه مسالمت آمیز تلاش کرد». او همچنین نوشت: «سوسیالیسم باید نماینده یک تمدن برتر و پیشرفته تر از سرمایه داری باشد بنابراین، تحقق آن نه از راه ویرانگری بلکه سازندگی و تکامل اجتماعی میسر است. باید گفت درهمان دورانِ انقلاب اکتبر، کتابهای برنشتین و کاتوسکی به چاپ رسید اما لنین کاتوسکی را مرتد و برنشتین سوسیال دمکرات را توجیه گر نظام سرمایه داری خواند.
پس از یک سده، میتوان گفت لنین و بلشویکهای انقلابی برای قراری سوسیالسم آرمانی خود راه ناشناختهای انتخاب کردند که خودشان نیز از عواقب آن تصورِ روشنی نداشتند. شکی نیست بسیاری از رهروان این راه، اعتقاد راسخ به برابری انسانها و رفع بی عدالتی و استثمارِ نظام سرمایه داری داشتند اما درعمل و تجربه، تاریخ به حقانیت راه آنان مهر تائید نزد. حداقل حالا میتوان بیان کرد که لنین و یارانش هیچ درک روشنی از سوسیالیسم ادعایی خود نداشتند. اگر خمیرمایه و هویت چپ، عدالت اجتماعی و آزادی انسان است چرا میلیونها انسان وحشیانه قربانی سوسیالیسم شد؟ چرا در شوروی سوسیالیسم هدف قرار گرفت و انسان فدای آن شد. در واقع، در شوروی انسانها فدای راهی به نام سوسیالیسم شدند. باید درنگ کرد چرا سوسیالیسم مارکس (سوسیالیسم لنین هیج) پس از نزدیک دو قرن در اروپا و آمریکا به تحقق نپیوست. پس اشکال اساسی کار و تناقضات درونی آن در کجاست؟ چگونه میتوان فقط با کسب قدرت سیاسی و حذف مالکیت و با چماق دیکتاتوری پرولتاریا سوسیالیسم ساخت؟ چرا سرانجام صاحبان اصلی افکار سوسیالیسم که اروپاییها باشند به مرور در دورن همین نظام سرمایه داری، برای کسب آزادی و عدالت نسبی، مبارزه مسالمت آمیز و قانونی را انتخاب کردند؟ پس چه شد که اکثر مطالبات مارکس در مانیفست، در دوران همین نظام سرمایه داری از جمله حق رای همگانی، مالیات به اندازه درآمد، آموزش و پرورش رایگان، برنامه ریزی صنعتی، هشت ساعت کار در روز، ممنونیت کار کودکان به تحقق پیوست. چراسوسیالیسم مورد ادعای لنین که یک سر و گردن از نظام سرمایه داری برتر بود به چنین منجلاب هولناکی گرفتار شد؟ پس اساسی ترین خطایها در کجاست؟
گرچه لنین در برقراری انقلاب سوسیالیستی از نظرات مارکس عدول کرد اما اساس دیدگاه پایهای لنین الهام گرفته از مارکس بود. اساسی ترین خطای لنین رفتار آمرانه و اراده گرایانه او وهمچنان پرش و عبور از بالا سر روند طبیعی تاریخ بود. لنین، به زعم خود، برای برقراری عدالت اجتماعی، آزادی را قربانی کرد. او اهمیت دمکراسی، آزادی احزاب و ضرورت آگاهی تدریجی اکثریت مردم در جنبشهای مستقل را به هیچ گرفت.
واقعیت این بود تنها جریانی که خواهان پایان جنگ اول بود بلشویکها بودند. لنین پس از انقلاب فوریه فقط از صلح حرف میزد و خوب میدانست خواست اساسی مردم صلح است. او به درستی میدید که جان مردم از جنگ به لبشان رسیده است. گرایش و حمایت مردم از بلشویکها در مجموع برای صلح بود. تفکر کمونیستی در کشوری که ۷۵٪ مردم دهقان و ۸۰٪ مردم بی سواد بودند چه جایگاهی میتوانست داشته باشد؟ در واقع مردم روسیه گرایشی به ایدئولوژی کمونیسم نداشتند. لنین بر خلاف نظر مارکس تنها برای کسب قدرت سیاسی، شعار حکومت دهقانان و کارگران را برای انقلاب سوسیالیستی روسیه فرمول بندی کرد. او بدون این که اعتقادی داشته باشد برای جذب موژیکهای (اسم تحقیرشده دهقانان روسیه) به عصیان آمده، شعار زمین برای دهقانان را سر داد و با جذب عظیم تودهی دهقانی، نه تنها احزاب بورژوایی بلکه احزاب چپ را نیز سرکوب کرد. لنین وقتی دید که بلشویکها در انتخابات جنجالی مجلس موسسان در نوامبر۱۹۱۷ یک چهارم آرا را به دست آوردند، مجلس دوما را منحل کرد و در پی آن، مخالفان از ابتدایی ترین حقوق سیاسی و اجتماعی به نام دیکتاتوری پرولتاریا محروم شدند.
میراث انقلاب اکتبر برای روسیه از هر لحاظ وحشتناک و فاجعه بار بود. این انقلاب، نه تنها میلیونها انسان را به کام مرگ فرستاد بلکه فرهنگ، هنر، ادبیات رو به رشد روسیه را به قهقرا کشید و خلاقیت و آزادی فردی را به صلیب کشید. انقلاب اکتبر، حکومت نیمه مشروطه تزاری را به استبداد همه فراگیر (توتالیتر) حزب کمونیست شوروی سوق داد و در نهایت، استالین را حکمرانِ چنین سرزمین پهناوری کرد. هنوزهم پس از فروپاشی شوروی، مردم روسیه از میراثِ انقلاب اکتبر رنج میبرند. شما نگاه کنید اتحاد داوطلبانه روسیه و بلا روسها و اوکرائینیها که در زمان تزارها طی یک پروسه تاریخی به شکل فدرالیسم فرم گرفته بود، براثر سیاستهای نادرست حکومت شوراها به نفاق و دشمنی کشیده شد. روسیه آن زمان کشوری پهناور، ثروتمند، و با آن جمعیت انسانی قابل توجه میتوانست پس از سرنگونی تزار با هدایت سوسیال دمکراتها و لیبرالها آینده بهتری برای مردم روسیه بوجود آورد. اما دولت موقت به رهبری کرنسکی که متمایل به سوسیال دموکراتها بود با ندانم کاری بیشترین خدمت را به بلشویکها کرد. دو مسئله اساسی بستر مناسب برای کسب قدرت سیاسی برای بلشویکها را فراهم کرد اولی جنگ بود، دومی رهبری نا کارآمد دولت موقت کرنسکی در قبال بلشویکها. در واقع بلشویکها با رهبری لنین در یک خلا و بزنگاه تاریخی، از بازار آشفته و درهم و برهم روسیه، توطئه گرایانه برای کسب قدرت سیاسی بیشترین سو استفاده را کردند. لنین در واقع میدانست اگر برای کسب قدرت سیاسی دیر بجنبد شانسی برای آینده نخواهد داشت. به همین سبب لنین خود را به آب و آتش زد تا به اعضای رهبری دو دل بلشویکها آن سه جمله معروف را بقبولاند: قیام برای دیروز زود بود. برای امروز به موقع است و برای فردا دیر خواهد بود.
باری پس از کسب قدرت سیاسی توسط بلشویکها، همه نیروهای سیاسی که در انقلاب فوریه شرکت کرده بودند خود را برای برقراری مجلس موسسان آماه میکردند. بلشویکها که در اوج قدرت بودند تنها ۲۴٪ آرا را به دست آوردند. لنین که پیش از انقلاب خود را طرفدار سرسخت مجلس موسسان قلمداد میکرد به راحتی قاعده بازی را به هم زد و مجلس موسسان را اشغال و منحل کرد. همین رفتار انحصارطلبانه، سرآغاز تشدید جنگ داخلی گردید که به نابودی ۱۲ میلیون انسان منجر شد. درست در همین مقطع زمانی لنین فرمان دستگاه امنیتی چکا را به نام مبارزه و مقابله با ضد انقلاب صادر کرد. و به این شکل، همه نیروهای سیاسی را که در انقلاب فوریه علیه تزاریسم شرکت کرده بودند، یک شبه در جرگهی ضد انقلاب قرار گرفتند.
پی آمدهای غم انگیز انقلاب اکتبر تا فروباشی حکومت شوروی داستان هفتاد و دو من است هیچ ارمغانی جز فاجعهای هولناک برای مردم شوروی به بار نیاورد. انقلاب اکتبر با رهبری لنین آبستن نظام ایدئولوژیک بود که سرانجام بچهای معیوب به نام اتحاد جماهیر شوروی رو دست مردم شوروی گذاشت. در واقع دوام نظام شوروی طی ۷۴ سال جز از راه سرکوب و استبداد شدید و ترور سیاسی امکان پذیر نبود. تاریخ گواهی میدهد حکومتهای ایدئولوژیک هر اسم و محتوایی داشته باشند درمنشا و ذات خود و در روش حکومت مداری، همگی از یک ژن مشترک ارث بردند و متاسفانه هیچ گوش شنوایی هم نداشتند و ندارند که بشنوند که آقایان لطف کنید بیشتر از این ژن استبدادی خود را گسترش ندهید.
در نظام شووری به شهروندان هرگز اجازه داده نشد کوچکترین حرکت و تفکری بیرون از دولت رخ دهد. همه مجبور بودند از روزنهی تنگ بابا لنین ستارگان را رصد کنند. در واقع نظر محققان و پژوهشگران در باره اقتصاد، سیاست، هنر، ادبیات، موسیقی، علوم اجتماعی، مذهب، تاریخ، فلسفه اول از همه باید از صافی نظام سوسیالیسم شوروی عبور میکرد. روال بر این شده بود که حسن خان قربان اکبر خان برود و اکبر خان هم قربان حسن خان برود که نتیجهاش برای جامعه رکود فکر و اندیشه بود. خیلی با مزه بود، میلیونها نسخه کتاب از لنین بر علیه نظرات کائوتسکی در کتابخانههای شوروی موجود بود اما یک نسخه کتاب از کائوتسکی در شوروی پیدا نمیکردی بدانی که بلاخره خود کائوتسکی بدبخت چه میگوید. تازه ادعا هم داشتند آزادی سوسیالستی یک سر و گردن بالاتر از کشورهای سرمایه داری است.
نقش انقلاب اکتبر در خارج از روسیه
گرچه نقش انقلاب اکتبر در کلیت خود برای روسیه فاجعه بود اما نقش آن برای ایران و اروپا و کشورهای که زیر یوغ استعمار بودند در مواقعی به طور عینی نقش مثبتی بوده است. به طور مثال اگر انقلاب اکتبر اتفاق نمیافتاد معلوم نبود که سرنوشت کشور ما و ترکیه به کجا میانجامید و مرزهای جغرافیای ایران چه شکل و شمایلی پیدا میکرد. انقلاب اکتبر و الغای امتیازات تزاری توسط لنین، شور و شوقی در دلهای مردم و مشروطه خواهان بوجود آورد. حتی بسیاری از روحانیون این اقدام لنین را ستایش کردند. سخن مخبرالسلطنه به درستی فضای آن دوران را تشریح میکند: طنابی از دو سر توسط انگلیس و روسیه به گردن ایران افتاده بود ما در حال خفه شدن بودیم که ناگهان انقلاب اکتبر باعث شد یک طرف طناب رها شود. برقراری حکومت شوراها در روسیه فرصتی برای ایران در مقابل دولت انگلیس فراهم نمود ودولت انگلیس ناچار شد که خود را با شرایط جدید تطبیق کند.
اما نباید فراموش کرد اساس سیاست دولت شوروی بر این پایه استوار بود که چون کشور شوراها دژ پرو لتاری جهان در مقابل سرمایه داری جهانی است بنابرین حفظ سوسیالیسم ارجح تر است. در واقع، احزاب برادر در شرایط خطر و با صلاح دید ستاد پرولتاری جهان (بخوان مسکو) باید منافع کشور و کارگر وطنی خود را قربانی کنند. پس انقلاب اکتبر حکومت شوراها، تا آن جایی که امکان داشت از جنبشها در کشورهای دیگر و از کمونیستهای احزاب برادر استفاده ابزاری کرد. رفتار کشور شوروی در قبال جنبش جنگل و ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان و سواستفاده از حزب توده ایران در این چهارچوب قرار میگیرد. اگر کوتاه سخن گفته شود: مرض زمین خواری حکومت شوروی طی ۷۴ سال، البته با ماسک جدید و به نام فرشته خلقهای ستم دیده در واقع ادامه همان حکومت تزاری بود. رد پای این حرص و طمع پایان ناپدیر را میتوان در قرار داد پنهانی و تقسیم کشورها بین فاشیسم هیتلری و شوروی، الحاق کشورهای پیری بالتیک، الحاق بخشی از خاک لهستان، مطیع و وابسته کردن کشورهای بلوک شرق، ایجاد جنبشهای وابسته به خود همچون فرقه دمکرات آذربایجان از جمله شاهکارهای حکومت شوروی بود.
انقلاب اکتبر الگویی برای چین و دیگر کشورهای کمونیستی شد. آنان نیز همانند کشور شوروی، سوسیالیسم من درآوردی خود را برقرار کردند که در ادامه به فاجعه انجامید. منتها هراندازه این کشورها از فرهنگ نازل تری برخوردار بودند به همان اندازه خشونت وحشیانه تری از خود به نمایش گذاشتند. به نام سوسیالیسم، روشنفکران دگراندیششان را سرکوب کردند و در خیابانها گرداندند و در انظار عمومی تمسخرشان کردند. من توهین و شکنجهای بدتر از این نمیدانم که انسانهای بی فرهنگ و متعصب بر انسانهای با فرهنگ حکم فرمایی و امر و نهی کنند.
باری نقش انقلاب اکتبر در خارج از روسیه سرتاسر منفی نیست. انقلاب اکتبر این جا و آن جا به طور عینی، نقش مثبت هم داشته است. وقوع انقلاب اکتبر و حاکمیت بلشویکها در روسیه و همچنان مبارزات مردم اروپا تحت رهبری احزاب سوسیالیت و کمونیست منجر به عقب نشینی دولتهای راست گرای اروپا شد. در واقع بخش قابل توجهی از خواستهای زحمتکشان نه در روسیه بلکه در اروپا به تحقق پیوست. باز میتوان گفت اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم غالب کشورهای اروپایی را از دست فاشیسم هیتلری نجات داد. انقلاب اکتبر مستقیم و غیر مستقیم در الهام بخشی، بیداری ملل ستم دیده و کسب استقلال از کشورهای استعماری نقش مثبتی بازی کرد. اگر هم بارانی نباراند لااقل همچون ابرها در آسمان غرشی به راه انداخت. وقوع انقلاب اکتبر و حمایت بلشویکها از زحمتکشان جهان برای ژست هم شده باشد سبب شد میلیونها انسان در سرتاسر جهان برای حق حیات حداقل، جسارت مبارزه علیه بی عدالتی و اعتراض علیه کشورهای استعماری و حکومتهای دست نشانده را پیدا کنند. این نکته را هم باید اضافه کرد که: در جهان دو قطبی، وجود اردوگاه شوروی در مهار آمریکا در اینجا و آنجا نقش مثبتی داشت. کشورهای جهان سوم در مواردی از وجود جهانِ دو قطبی سود میبردند. وجود چنین فضایی بود که امکان داد تا کشورهای غیر متعهد شکل بگیرند.
جدا از سرشت و ماهیت حکومت شوروی، اگر شوروی فرو نپاشیده بود محال بود که آمریکا، بدون توجه به سازمان ملل، مخالفت فرانسه و آلمان و دیگر کشورها، اعتراضات مردم اروپا، صدام حسین را سرنگون و عراق را به اشغال خود در آورد. اشغالی که هنوز هم مردم عراق و منطقه، پی آمدهای فاجعه بار آن را با گوشت و پوست لمس میکنند.
انقلاب اکتبر، تفکر لنینی را همچون ویروس جان سخت روانه ایران کرد که البته زمینه رشد این ویروس در ایران فراهم بود. پس از شهریور ۱۳۲۰ تفکر لنینی بطور گسترده توسط حزب توده ایران اشاعه یافت. اکثریت رهبران حزب توده هیچ شناخت ملموسی از ماهیت ظالمانه حکومت شوروی نداشتند. با این همه، اگر به اولین برنامه حزب توده ایران نظری بیاندازیم، میبینیم حزب توده نیم نگاهی هم به انقلاب مشروطیت و جریان اجتماعیون و عامیون (سوسیال دموکرات ها) داشت. برنامه اولیه حزب توده یک برنامه سوسیال دمکراسی بود اما رفته - رفته گرایش نظری و سیاسی به خصوص در مهاجرت سوسیالیستی به سرعت به سمت لنینیسم سوق پیدا کرد.
و نکتهی آخر این که: کودتای ۲۸ مرداد به رشد رادیکالیزم و لنینیسم کمک کرد. تفکر لنینی نه تنها در نیروهای طرفدار انقلاب بلکه در تفکر غالب روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان هم غلبه و دوام داشت. نیروهای سیاسی پس از ۲۸ مرداد علیرغم انتقاد به حزب توده، خودشان رادیکال تر از حزب توده ایران شدند. تفکر لنینی جامعه سیاسی و روشنفکری و طرفداران انقلاب را به سمت ضدیت با غرب سوق داد. تنها جریانی که قبل از فرو پاشی شوروی بطور ریشهای و نظری با انقلاب اکتبر و لنینیسم مرزبندی کرد حزب دمکراتیک مردم ایران بود که از حزب توده ایران جدا شده بود.