سر تا پای حکومت اسلامی را عفونت و نکبت گرفته است و این سخن گزافی نیست. ویروس فساد چنان در پیکر بی قواره ی جمهوری اسلامی تکثیر شده که راه درمانی برای آن وجود ندارد. اگر دو سه دهه پیش، با بریدن دست و پای قانقاریا گرفته ی حکومت می شد کل حکومت را از مرگِ در نکبت نجات داد، امروز حتی معجزه ی الهی قادر به شفا دادن این موجود مفلوک نیست. سید علی خامنه ای، به عنوان رهبر این مجموعه، هر طرف را می گیرد، شرّ جدیدی از طرف دیگر بر می خیزد.
جمهوری اسلامی یک مجموعه است. یک سیستم و دستگاه است که خمینی آن را بنیان نهاده و خامنه ای عهده دار اداره ی آن گشته است. از دور که به این دستگاه عجیب و مهیب بنگریم، متوجه معیوب بودن آن می شویم. عیب آن نیز در یکی دو جا نیست که بتوانیم امیدوار به تعمیر و ترمیم آن باشیم.
حکومتی که نام خود را «جمهوری اسلامی» نهاده، نه جمهوری ست و نه اسلامی. ملغمه ای ست از چیزهایی که در جمهوری های واقعی وجود دارد و در کشورهای اسلامی. این حکومت از نظام «جمهوری» سه چیز را یدک می کشد: قوای مجریه، مقننه و قضاییه. در راس این سه قوه نیز رهبر با حق وتو و با حق تحمیل رای از طریق شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام نشسته است. دستگاه سرکوب نظام، یعنی قوای مسلح و اطلاعاتی، زیر نظر مستقیم رهبر است و سه قوه را در عملکرد این دستگاه هیچ نقشی نیست. کل حکایت جمهوری اسلامی در همین دو سه جمله خلاصه می شود.
رهبر، در بازی های داخلی و خارجی، مسوول مستقیم تمام تصمیمات و حرکات حکومت است. عملکرد سیستم به نحوی ست که تمام مسوولیت ها، از انتخاب رییس جمهور تا گزینش فرماندهان سپاه و وزرای اطلاعات بر عهده ی رهبر باشد.
در سال ۱۳۸۸ اتفاقی افتاد که خارج از اراده ی رهبر بود: مردم در انتخابات ریاست جمهوری به کسی رای دادند که آن ها را از شرّ رییس جمهور قبلی رها کند. نظر رهبر اما بر رییس جمهور قبلی بود و در ناصیه ی این شخص روانپریش چیزی دیده بود که مانع از شنیدن نصایح و هشدارهای حتی دوست پنجاه ساله اش می شد. به این ترتیب این شخص -که روانپریشی اش از سخنانی مانند دیدن هاله ی نور به دور خودش تا کشف نیروی اتمی توسط دختر دانش آموز در آشپزخانه مشخص بود- چهار سال دیگر به قیمت سرکوب مردم و در حصر کردن سران جنبش سبز و در قبر نهادن دوست پنجاه ساله، در راس قوه ی مجریه باقی ماند و هر روز که گذشت چنان در روانپریشی خود غرقه شد که کم کم از رهبر نیز پیشی گرفت.
آری. موجودی که برای امام زمان بشقاب و لیوان و جای خالی بر سر سفره می نهاد، رهبری را که تمام هستی و آبروی سیاسی اش را بر سر او شرط بندی کرده بود نیز آدم حساب نکرد و خواهان پشت سر گذاشتن او شد. رهبر که ضربه ی بدی از طرف احمدی نژاد خورده بود، نمی توانست به صراحت بگوید که در انتخاب او اشتباه کرده چرا که با این اقرار، اولا باید از مردمی که در سال ۸۸ سرکوب شده بودند و کشته داده بودند اعاده ی حیثیت می کرد و از طرف دیگر اقرار به اشتباه، او را از مقام قدسی یی که خود برای خود دست و پا کرده بود پایین می کشید. بنابراین نمی شد با احمدی نژاد مستقیما در افتاد اما بازوی سرکوب رهبر به سراغ اطرافیان احمدی نژاد رفت، و چند تن از آنان را به دادگاه فراخواند و روانه ی زندان کرد.
احمدی نژاد هم که خود را تافته ی جدا بافته و منتخب امام زمان می دانست در مقابل حکومت و رهبر ایستاد و در آخرین مانور امام زمانی خود، یارانش را به بست نشینی در شابدلعظیم فرستاد تا از ضربه ی نوچگان رهبر در امان بمانند.
در دوران قاجار و در زمان امیرکبیر، شخص فاسدی مانند میرزا آقاخان نوری برای گریز از مجازات، در مسجد جامع بست نشست، و امیر با قاطعیت بست او را شکست تا نشان دهد فرمانِ او از بست نشستن و پناه بردن به مکان مذهبی بالاتر است. احمدی نژاد به خیال خود تاکتیک زیر خاکی یی برای مقابله با رهبر و لاریجانی ها پیدا کرده و این سنت زشتِ خود را به مقدسات و غیر مقدسات زنجیر کردن را زنده کرده است که باید دید واکنش رهبر در مقابل این حرکت احمدی نژادی ها چه خواهد بود.
کاش امروز هم امیرکبیری بود تا نه تنها بست احمدی نژادی ها را بشکند بلکه طومار حکومت جهل اسلامی را در هم بپیچد و ایران را با عقل و روشن بینی به پیشرفت و سعادت برساند. افسوس که فعلا دور با دیوانگان است و آرزوی ما آرزویی محال...