آیدا قجر - ایران وایر
«فریبا کمالآبادی»، از رهبران جامعه بهاییان که در اردیبهشت ماه ۱۳۸۷ بازداشت شده بود، بعد از گذراندن نزدیک به ۱۰ سال حبس، نهم آبان ماه امسال آزاد شد. «فائزه هاشمی» که شش ماه از دوران زندانش را با کمالآبادی گذرانده است، به دیدن او رفت تا با همبندی خود دیداری تازه کند.
کمالآبادی به همراه شش تن دیگر از رهبران جامعه بهایی، موسوم به «یاران» بازداشت شد و برای ماهها بدون تفهیم اتهام و اجازه دسترسی به وکیل، زندانی بود. او چهار ماه از دوران حبس خود را در سلول انفرادی زندان «اوین» گذراند و تا هشت سال از حق مرخصی محروم بود.
فریبا ابتدا به اتهامهای «جاسوسی برای اسراییل»، «توهین به مقدسات» و «تبلیغ علیه نظام» به ۲۰ سال زندان محکوم شد که پس از چند سال، دادگاه تجدیدنظر محکومیت او و شش بهایی دیگر را به ۱۰ سال کاهش داد.
فائزه هاشمی پیشتر هم به دیدار فریبا کمالآبادی رفته بود؛ پس از آنکه بعد از هشت سال زندان، به مرخصی آمد. کمالآبادی در توصیف روابط صمیمانه فائزه هاشمی با بهاییان میگوید که او «مطابق با آموزههای اسلام» با آنها برخورد میکرد* بدون توجه به این که پیرو دیانت بهایی هستند: «بسیاری از مردم و مسوولان هم مثل او رفتار میکنند. عده ای که در اینباره دچار سوءتفاهم هستند کم اما تفکرشان غالب است. خیلیهای دیگر مثل خانم هاشمی مسلمان واقعی هستند. کار غیرعادی صورت نگرفته اما شرایط طوری شده است که اگر کسی مطابق آموزههای دینی خود رفتار کند، عجیب به نظر میرسد.»
کمالآبادی را پس از دستگیری، به بند ۲۰۹ «اوین» بردند و بعد از ابلاغ حکم، بدون آنکه در آن «تبعید» ذکر شده باشد، به صورت غیرقانونی، به زندان «رجاییشهر» تبعید کردند. در آن زندان، او و «مهوش ثابت»، دیگر بهایی زندانی به همراه چند تن از زندانیان سیاسی، در بند زندانیان عادی، در کنار ۵۰۰ زندانی دیگر نگه داری می شدند. پس از تعطیلی کامل بند زنان این زندان، آنها به همراه زندانیانی که پروندهشان در تهران بود، به زندان «قرچک» انتقال یافتند.
به گفته او، در زندان رجاییشهر فرقی میان زندانیان عادی و سیاسی و عقیدتی نبوده است و زندانبانها همانطور که با زندانیان جرایم عادی مثل دزد و قاتل رفتار میکردند، با زندانیان سیاسی و عقیدتی، از جمله بهاییان برخورد میکرده اند:«ماموران این نگاه را نداشتند که زندانیان جرایم عادی به دلیل انسان بودن، باید حرمتی داشته باشند. بیحرمتیهای کلامی و رفتاری و نگاه تحقیرآمیزی از سوی مسوولان به قشری که متخلف میدانستند، وجود داشت. در حالیکه این نوع نگاه و رفتار به تادیب و تنبیه که هدف زندان است، نمیانجامد. اکثر ماموران و مسوولان صرفا رفتارشان را در قالب شغلی چند ساعته نگاه میکردند.»
طبق روایتهای کمالآبادی، گنجایش و امکانات بند زنان زندان رجاییشهر متناسب نبوده است. می گوید در بندی که نزدیک به ۲۰۰ زندانی در آن زندگی میکردند، تنها یک دست شویی، دو توالت و دو حمام وجود داشت: «این وضعیت هم زندانیان را به ستوه آورده بود و هم زندانبانها را. زندگی در این فضا سودی ندارد بلکه فقط عمر عدهای که هم زندانی هستند و هم زندانبان، تباه میشود.»
پس از تعطیلی بند زنان زندان رجاییشهر، گروهی از زندانیان به زندان «کچویی» کرج منتقل شدند و فریبا کمالآبادی به همراه بیش از ۱۵۰ زندانی دیگر که پروندههایشان در تهران بود، به قرچک. به روایت او، وضعیت زندان قرچک نسبت به رجاییشهر چند درجه بدتر بوده است: «این زندان تازه تاسیس شده بود و هم زمان حدود دو هزار زندانی از سه زندان مختلف به آن منتقل شده بودند. هنوز هیچ امکاناتی نداشت. واقعا سخت بود. در هر سوله نزدیک به ۱۸۰ نفر زندگی میکردند با تختهای سه طبقهای که زندانیان نمیتوانستند در طبقههای اول و میانی آن بنشینند.»
آنها مجبور بوده اند سرهایشان را خم کنند و تمام روز را خمیده بگذرانند:«روی زمین هم پر از زندانیانی بود که مجبور بودند کفخواب باشند.»
فریبا کمالآبادی و زندانیان عقیدتی و سیاسی بعد از ۱۵ روز به زندانهای دیگر منتقل می شوند اما بقیه زندانیان عادی در همان شرایط باقی مانده اند. کمالآبادی پس از این انتقال، تا روز آزادی در زندان اوین زندگی کرد.
او حالا در روایت روزهای زندان، به خاطر ندارد که چند بار مورد بازجویی قرار گرفته است اما به یاد دارد که در بیش تر مواقع، از حقوق اولیه متهم که بازجویی بدون چشمبند است، محروم بوده.
می گوید برخوردها با او اما متنوع بوده است و وابسته به بازجو؛ هم برخوردهای احترامآمیز و هم شکلهای دیگری که دوران بازجویی را برای متهمان سخت میکرده است.
اما در این میان، کمالآبادی ماندن در سلولهای انفرادی را یکی از تلخ ترین خاطرات خود بیان می کند: «ما مدتهای طولانی را بدون هیچ امکاناتی در انفرادی گذراندیم؛ سلولی دربسته که هیچ چیزی در داخل آن نیست. ما با دوستانی در اوین روبهرو شدیم که در اثر انفرادی، دچار بیماریهای جدی شده بودند. فردی که سابقه هیچ بیماری پیش از زندان نداشت، بعد از انفرادی در ۲۰۹ اوین مدام بی هوش میشد.»
تاکید می کند:«دوران طولانی انفرادی باید تغییر کند؛ شرایطی که اصلا انسانی نیست.»
کمالآبادی تحصیلاتش را در رشته روان شناسی تکمیل کرده است. میگوید دوران انفرادی را با کمک همین علم طاقت آورده: «در یک آزمایش روان شناسی، روانشناسان پول هنگفتی به دانشجویان دادند تا در پروژه ای تحقیقاتی شرکت کنند. آنها را به تخت بستند و حواس پنجگانهشان را محدود کردند. چشمها و گوشها و دستهایشان را بستند. اما دانشجویان بیش از چند روز دوام نیاوردند. انفرادی همین شکل را دارد؛ یعنی هیچچیزی برای تحریک حواس پنجگانه وجود ندارد. من سعی میکردم این حواس را بیدار نگه دارم تا بتوانم دوران انفرادی را به سلامت بگذرانم.»
او در چهار ماه انفرادی، روزها در اتاقی که دو متر بوده، ساعتها راه میرفته، با خودش با صدای بلند حرف میزده و سعی میکرده است صداهای اطراف را بشنود: «سعی کردم ضمن بیدار نگه داشتن این حواس، معرفت نفس داشته باشم و خودم را با تمام ویژگیهای مثبت و منفی، از نو بشناسم.»
یکی از مهمترین دستآوردهای کمالآبادی در زندان، «شناخت عمیق از انسانها» بوده است؛ اتفاقی که به گفته خودش، اگر به زندان نمیرفت، ممکن بود هرگز رخ ندهد.
می گوید پررنگترین تاثیری که از زندان گرفته است، تمرین و تجربه زندگی مسالمتآمیز و هم دلانه با کسانی بوده که اعتقادات و رویکردهای سیاسی و فکری مختلفی داشته اند؛ تجربهای که در دنیای خارج از زندان، به سختی اتفاق می افتد: «همه ما در زندان یاد گرفتیم به نوعی عشق بورزیم و زندگی کنیم که دین و مذهب و فعالیتهای سیاسی در روابط مان تاثیر نگذارد. ما هم دیگر را تحمل نمیکردیم بلکه عاشقانه کنار هم زندگی می کردیم. احساس میکردیم اعضای یک خانواده هستیم. کسانی که زندانی شدهاند، از با ارزشترین حق یک انسان که آزادی است، منع شدهاند. بقیه همبندیها هم همین هزینه را دادهاند. همین مساله، هم دلی ایجاد میکند که به نظر من در دنیای خارج از زندان هم میتواند اتفاق بیفتد. گذشته از تمام سختیهای زندان، یکی از مواهبش برای من این بود که فرصتی پیدا کنم تا خودم و دیگران را عمیقتر بشناسم.»
آنها برای زندانی مسیحی مراسم کریسمس برگزار کرده بودند تا در زندان احساس تنهایی نکند. می گوید ماههای رمضان، سفره مسلمانان برای پیروان دیگر ادیان هم باز بود:«مسلمان و غیرمسلمان در افطار ایام روزه بهاییان شرکت میکردند.»
این هم زیستی و هم دلی میان خانوادههای زندانیان هم ایجاد شده بود: «این کیفیت بینظیری بود که از زیباترین تجربههای من در زندان است و امیدواری همیشگی من را که این نوع روابط میتواند در زمین مستقر شود، به اطمینان بدل کرد.»