Monday, Dec 18, 2017

صفحه نخست » نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری (بخش دوم: احساس ایرانی‌بودن)، علی شاکری زند

Ali_Shakeri_Zand_2.jpgاحساس ایرانی بودن با همه‌ی ویژگی‌های کم‌نظیر آن برای یک ایرانی چنان عادی است که در نظر خود او طبیعی و کم‌اهمیت می‌نماید در حالی که چون اندکی در تاریخ و فرهنگ دیرینه‌ی خود غور کند در‌می‌یابد که نه یک چنین وابستگی چندان طبیعی‌است و نه احساس آن پیش‌ِپاافتاده، زیرا همانند آنً در میان همه‌ی مردمان جهان الزاماً وجود‌ندارد؛ و بر او روشن می‌شود که این احساس زاییده‌ی عوامل پیدا و ناپیدای بیشمار، بسیار ریشه‌دار و کهنی است که او را، عموماً به‌صورت ناخودآگاه، به دیگر ایرانیان پیوند‌می‌دهد. آنچه موجب شده‌بود و هنوز می‌شود که ایرانی پس از همه‌ی ضربات شکننده‌ی حوادث تاریخی با احساس نیرومند یگانگی خود را هرباره بازجوید و بازیابد و از این راه ستایش فلاسفه‌ای چون هگل۱۳و شگفتی تاریخدانان۱۴بسیاری را برانگیزد، این پایداری دیرینه‌ی اوست، هرچند که این امر شگفت‌انگیز برای دیگران در نظر خود او واقعیتی بدیهی است که جز آنچه هست نمی‌توانسته‌باشد! از اینجاست که می‌گوییم هرچند برخی از دستاوردهای سیاسی انسانیت مانند آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و فردی، و حقوق بشر، و روش‌های تأمین و تضمین آنها، که، اگر نه به صورت دقیقِ حقوقی، دستکم به بیان اخلاقی در فرهنگ ما وجودداشته۱۵ نمی‌تواند به بخش محدودی از جامعه‌ی بشری محدود بماند و باید پس از اندیشه در آنها و فهم درست هر یک، همچون ارزش‌های جهانی پذیرفته و به‌کار برده‌شوند، اما کاربرد نیاندیشیده و خودآهنگ همه‌ی مفاهیم وارداتی و ساخته‌وپرداخته‌ی دیگر کشورهای جهان که بسیاری از آنها برای حل مسائل ویژه‌ی خود آنها آفریده‌شده‌اند خردمندانه ‌نیست و در هر مورد باید پیش از پذیرش در واقعیت و نوع احتمالی ارتباط آنها با اوضاع و ویژگی‌های ملی کشور و فرهنگ ما مداقه‌شود. از نو به‌ یاد آوریم که این مفاهیم از سنخ مفاهیم علوم طبیعی چون قانون جاذبه یا ساختمان اتم‌ها نیستند. تاریخی دارند و در بسیاری از موارد برای پاسخ به مسائل جامعه‌ها یا کشورهایی خاص به‌وجود‌آمده‌اند. به‌عنوان مثال قوانین ناظر بر رعایت برابری «نژادی» در ایالات متحده‌ی آمریکا چه کاربردی می‌تواند در کشور ما داشته‌باشد. آیا در ایران هرگز بحث نژاد و اختلاف نژادی محلی از اعراب داشته‌است؟ شاید مثالی بینابینی بتواند به روشن شدن این نکته کمک‌کند. با انقلاب‌های دموکراتیک، در کشورهایی چون فرانسه، آمریکا و انگلستان که نظام برده‌فروشی یکی از پایه‌های زندگی اجتماعی و اقتصادی آنها بود، قوانینی وضع شد که رسم موجود را ملغی می‌ساخت. اما در ایران، قانونگذاران دوران مشروطیت در برخورد به این مسئله، به‌هنگام وضع قانون از فرمولی استفاده‌نکردند که وجود این رسم در ایران از آن مستفاد‌گردد، بلکه نوشته‌ی آنان وارد‌کردن برده به ایران و خریدوفروش آن را که با نظام برده‌داری تفاوت دارد، ممنوع می‌ساخت۱۶. دلیل این ابتکار آن بود که برده‌داری به معنایی که در رم و یونان و سپس در دوران مدرن در اروپای غربی و آمریکای شمالی رایج بوده، ‌در ایران، هیچگاه، نه در دوره‌های باستانی ـ دوره‌ی هخامنشی۱۷به بعد، و نه در دوران بعد از اسلام رواج نداشته؛ در فارسی واژه‌ای که دقیقاً مترادف با واژه‌ی متناظر با آن در تمدن غربی (esclave) باشد وجود نداشته، آنچه در آن تمدن‌ها برده‌داری خوانده‌می‌شد و یکی از ارکان آن تمدن‌ها به‌شمارآمده، هرگز اساس تمدن ایرانی نبوده و، جز در موارد بسیار نادر، و غالباً در رفتار و حکومت بیگانگان فاتح، در هر جا که دیده‌شده همواره حالات و صورت‌های بسیار فرعی‌ و جنبه‌ی غیرحیاتی داشته است. دکتر مصدق در رساله‌ی دکترای حقوق خود نوشته‌بود که دولت عثمانی برده‌داری در کشور خود را پیش از لغو نظام برده‌داری در کشورهای اروپایی ممنوع‌کرده‌است. نوشتن این رساله و دفاع از آن پیش از تصویب قانون ایرانی ۱۸ بهمن۱۳۰۷ صورت‌گرفته‌بود. با اینهمه‌، و پس از مقایسه‌ی تاریخ قانون ممنوعیت بردگی در عثمانی و لغو رسم برده‌داری در اروپا، او لازم ندانسته‌بود درباره‌ی این موضوع در میهن خود چیزی بنویسد زیرا برای آن موجبی ندیده‌بود!

به همین ترتیب نیز، اگر سخن از قومیت‌های متفاوت در ایران، که با رونویسی و واردکردن کلیشه‌های خارجی رواج‌یافت، سخت قابل‌بحث‌است، سخن از اقلیت‌قومی، و به‌طریقِ اولی، ملیت‌های ایران رفتاری بالکل غیرعلمی و از پایه ایدئولوژیکی است. دلیل آن را در مقایسه‌ی ملیت کهن و هویت ریشه‌دار ایرانی با هویت ملل و اقوام از پایه ناهمگن دو امپراتوری روسیه یا اتریشـمجارستان پیش از این بیان‌داشتیم و حتی می‌توانیم بگوییم که یکی از سرچشمه‌های این بحث در میان سوسیال دموکرات‌های اروپا نیز مقالات کارل مارکس درباره‌ی خواست‌های برحق و چندین‌صدساله‌ی ملت ایرلند بود.
در روسیه که اهالی غیر‌روسِ متصرفات امپراتوری از هیچ جهت سنخیتی با پایه‌گذاران امپراتوری و صاحبان آن یعنی روس‌ها نداشتند، و شمار هیچیک از آنها نیز قابل سنجش با شمار روس‌ها نبود، البته آنها اقلیت هایی بودند؛ اقلیت‌های قومی و در بسیاری از موارد نیز ملت‌هایی کهن و قدیمی، و بسی دیرینه تر از خود روس‌ها که دیدیم نخستین حکومت واحدشان اندک‌اندک در قرن شانزدهم شکل‌گرفته‌بود. ملت باستانی ارمنستان یکی از این ملل کنهسال امپراتوری بود. اما اگر بخواهیم همین مقوله را در ایران به‌کار بریم آنگاه باید برای سخن از اقلیت ابتدا بگوییم اقلیت در برابر کدام اکثریت. این را می‌دانیم که سیستم تبلیغاتی شوروی و پیروان ایرانی آن در تبلیغات وسیعی چندین‌ده‌ساله از قوم یا ملت اختراعی «فارس» داد‌ِسخن داده‌اند. و اینک نیز سالهاست که به‌دنبال تبلیغات دشمنان ایران، از برخی از کشورهای عرب گرفته تا اسرائیل و سرویس‌های قدرت‌های بزرگ جهانی، بر اساس همین شیوه‌ی اختراعی تبلیغات‌گران شوروی سابق، ملیت کهنسال ایرانی مورد انکار قرارگرفته و از «موزاییک اقوام و ملیت‌های ایرانی» سخن‌گفته‌می‌شود، و جهالت در رژیم ج. ا. به اندازه‌ای است که حتی برخی از رهبران آن نیز از واژه‌ی پوچ «اقلیت‌های قومی» استفاده می‌کنند! از سوی دیگر در حالی که هم ایرانیان و هم آن دشمنانشان می‌دانند که هرگز موجودی به‌نام «ملت فارس» در تاریخ و جغرافیای جهان وجود نداشته‌است۱۸منظور از آنچه در زبان محاوره‌ی عامیانه‌ی ایرانیان «فارس» نامیده‌می‌شود فارسی‌زبان یا پارسی‌گوی است، یعنی هر کسی که به زبان فارسی سخن‌می‌گوید، یا فارسی زبان مادری اوست؛ همین و بس. و تنها ناآگاه‌ترین مردم نمی‌دانند که زبان مترادف و معادل ملیت نیست: نه همه‌ی ملت‌ها به زبان واحد تکلم‌می‌کنند، نه همه‌ی گویشگرانِ یک زبان واحد به یک ملت تعلق دارند، و مثال‌هایی‌که خلاف این تصور باطل را نشان‌می‌دهد چندان فراوان است که نیازی به یادآوری آنها نیست. به عنوان تنها یک مثال بپرسیم آیا همه‌ی عرب‌زبانان، از مردم مراکش در شمال باختری افریقا تا مردم عمان، در جنوب خاوری شبه جزیره‌ی عربستان، که در دنیای سیاست و از راه تسامح گاه آنها را جهان‌عرب می‌نامند، بخش‌های یک ملت واحد‌اند؟ تعریف ملیت با زبان مشترک و حکم بر انطباق یک زبان با یک ملیت، از دو سو نادرست، و حتی مبتنی بر پنداری عامیانه است که حتی سوسیال دموکرات‌های اروپا و روسیه نیز آن را به‌کار نبردند! پس در ایران نیز پارسی‌زبانان نه یک ملت جداگانه‌اند نه یک قوم که بتوان آنها را قوم اکثریت نامید. در ایران قومی که نسبت به دیگران اکثریت داشته‌باشد وجود‌ندارد، و بدون وجود اکثریت نیز سخن گفتن از اقلیت‌ها و حتی از یک اقلیت، بالکل بی‌معنی خواهد بود. چرا این استدلال را درباره‌ی وجود اقلیت مذهبی و اقلیت دینی نمی‌توان کرد؟ زیرا اسلام دین معینی است و مسلمانان مؤمنان به دین واحدی هستند کاملاً متمایز از ادیان دیگر رایج در ایران. در ایران اکثریت مردم مسلمان‌اند و پیروان آیین‌های دیگر مانند زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و بهاییان از لحاظ عددی نسبت به این اکثریت در اقلیت قرار دارند. این واقعیت غیرقابل انکار است. همین گونه است، در میان آن اکثریت مسلمان ایران، وضع اهل تسنن که باز در برابر اکثریت شیعه در اقلیت قراردارند. اکثریت و اقلیت با هم نسبت کمّی دارند همانگونه که مؤنث و مذکر در نسبت جنسی با یکدیگر قرار دارند یا تند و کند در نسبت سرعت. همانگونه که مؤنث بدون مذکر بی‌معنی است، اقلیت بدون اکثریت نیز پوچ خواهدبود، و از سوی کسی که در تبلیغات سیاسی خود آگاهانه از آن استفاده‌می‌کند نیرنگی برای فریب دیگران.
در مقابل این نگاه کمّی در نقطه‌ی نظر دیگری، اقلیت به مردمانی گفته‌شده که تحت سلطه‌ و ستم گروه دیگری قراردارند که حتی اگر از جهت شمارشی در اکثریت نباشند به جهت حاکمیت خود بر دیگران و سلب شخصیت و حقوق خاص آنها اکثریت نامیده می‌شوند. از این دیدگاه: «با توجه به عامل‌های یاد‌شده، تا پیدا کردن تعریفی شایسته، می‌توان اقلیت‌ها را چنین تعریف‌کرد: اقلیت‌ها، گروه یا گروه‌ ها‌ی اجتماعی در داخل یک کشورند که دارای ویژگی‌های ملی، قومی، دینی، مذهبی، یا فرهنگی دیگری غیر از اکثریت افراد آن جامعه هستند و به خاطر این ویژگی‌ها زیر سلطه بوده و مورد تبعیض و کنارگذاشتگی قرار‌می گیرند؛ افراد این گروه دارای احساس مشترک و اراده مشترک برای حفظ هویت و پایندگی خود هستند۱۹.»
اما باز با نگاه از این دیدگاه نیز به این نتیجه می‌رسیم که در ایران کنونی گروهی قومی، فرهنگی یا سیاسی که بتوان آن را گروه اکثریت نامید وجود ندارد؛ زیرا زبان فارسی که از سوی هواداران چنین نظریه‌ای به پیش کشیده‌می‌شود هرگز در ایران زبان یک گروه حاکم نبوده‌است بدین دلیل که در نگاه سریعی که به برخی از جوانب تاریخ آن افکندیم دیدیم که تحول این زبان به سوی کمالی که در دوران پیش از حمله‌ی عرب بدان رسیده‌بود تا چه اندازه معلول رواج آن در نواحی بس وسیع و کاربرد آن از سوی مردمان بسیار بوده است. در دوران پس از اسلام نیز فارسی تقریباً همیشه بیش از آن که زبان حاکمان باشد زبان مردمی بوده که با ادامه‌ی گویش و نوشتن و سرودن به آن تحمیل آن بر حکومت‌ها را میسر ساخته‌اند. این تاریخ به ما می‌آموزد که در دوران شش قرنی سلطه‌ی خلفای عرب که تازیان حاکم بر ایرانیان اقلیتی بیش نبودند و از دوران حجاج ابن یوسف در اواخر قرن یکم هجری دفترهای حساب دیوانی نیز اندک‌اندک به‌ عربی نوشته‌شد تا جایی که نخبگان ایرانیِ نزدیک به مراکز قدرت عرب نیز نوشتن به عربی را در نوشته‌های خود در پیش گرفتند، نیرویی که مانع از تبدیل این زبان به زبان کشور ما شد نیروی ایستادگی مردم ایران بود که زبان خود را بر حاکمان محلی تحمیل‌می‌کردند۲۰، ضمن این که برخی از این شهریاران ایرانی محلی مانند یعقوب لیث صفاری و امیران سامانی خود نیز با مردمان فارسی زبان کشور در این امر همدل بودند، و سببی جز این وجود نداشت که سلطان محمود غزنوی که از تباری ترک‌زبان بود به گردآوردن سخنسرایان بزرگ پارسی‌گوی در دربار خود می‌بالید. پس از آن نیز تقریباً همه‌ی خاندان‌های حاکم در ایران یا از تبار ترکان ایرانی‌شده‌بودند یا مانند خاندان صفوی، در هر حال ترک‌زبان، گذشته از این که بدانیم تبار آنان، که همچنان مورد بحث است، چه بود.


در منطقه‌ی ما و در ایران


حال، پس ازاندک آشنایی با این مباحث نظری شاید بهتر بتوان به بحث‌های مشخص در ایران امروز پرداخت.
آنچه امروزه بیش از هر مورد پیرامون آن در منطقه می‌شنویم مسئله‌ی کردستان در کشورهای عراق و ترکیه و در درجه‌ی بعد، سوریه است. با اینکه در این موارد نیز دست بیگانگان به‌خوبی پیداست، اما اصل این مسائل بکلی ساختگی نیست. هر ایرانی می‌داند که در آغاز تأسیس امپراتوری عثمانی، که از هر سو به جنگ و کشورگشایی پرداخته‌بود به‌طوری که بنیاد و گوهر آن از توسعه‌طلبی جدایی‌ناپذیر بود، بین‌النهرین و آذربایجان و کردستان نیز جزو سرزمین‌هایی بودند که سلاطین عثمانی بدانها چشم طمع دوخته‌بودند. خاصه این که در آن روزگار، به‌دنبال ایلغارهای چنگیز و هلاکو و تیمور، چندین قرن بود که ایرانیان هنوز در بنیاد یک حکومت مرکزی توفیق نیافته‌بودند و زیر حکومت ایلخانیان به‌سر می‌بردند، و تازه در ۱۵۰۱ میلادی بود که شاه اسماعیل توانست با تأسیس سلطنت صفوی ایران را، آن هم به بهای تحمیل مذهب تشیع، یکپارچه‌سازد. حکومت عثمانی که در سال ۱۴۵۳ تأسیس‌شده‌بود با حدود نیم قرن تقدم بر سلطنت صفوی و نزدیکی با اروپاییان دارای ارتش مجهزتری بود و هنگامی که سلطان سلیم یکم در سال ۱۵۱۴ به ایران حمله‌کرد به رغم دلیری ستایش‌انگیز شاه اسماعیل، سپاه او و مردم دلاور آذربایجان در نبرد چالدران، ایرانیان در برابر توپخانه‌ی ترک مغلوب‌شدند و بخش مهمی از خاک کشور که شامل کردستان هم می‌شد به امپراتوری عثمانی ضمیمه‌گردید. گرچه ایران توانست شهر تبریز و آذربایجان و بخش‌های دیگری از خاک خود را از عثمانی بازبستاند، اما بخش بزرگی از کردستان همچنان زیر سلطه‌ی فاتحان بماند و هیچگاه به دامن میهن بازگردانده‌‌نشد. نزدیک به چهار قرن پس از آن حادثه عثمانی که همچنان یک امپراتوری میلیتاریست مانده اما از زمان درازی به این سو روز‌به‌روز ناتوان تر شده‌‌بود، با از دست دادن تدریجی بخش مهمی از مستملکات خود، سرانجام در جنگ جهانی یکم، در برابر اتحاد بزرگی از چند امپراتوری تازه‌نفس غرب و روسیه شکست‌خورد و فروپاشید و سرزمین‌هایی را که تا آن زمان به کمک ارتشی نیرومند در دامن خود نگهداشته‌بود از دست‌داد. از جمله‌ی این مناطق عربستان، عراق و سوریه و فلسطین و اردن کنونی بود. اما بخش مهمی از کردستان در شمال شرقی ترکیه همچنان تحت حاکمیت حکومت ترکیه که جای امپراتوری را گرفته‌بود و بعداً به جمهوری ترکیه تبدیل‌شد، باقی‌ماند. فاتحان جنگ در کنفرانس‌های صلح، بخش‌های عرب‌زبان عثمانی را میان خود، به‌عنوان قیمومت موقت، تقسیم کردند و از این میان عراق کنونی و فلسطین به سرپرستی انگلستان و سوریه و لبنان به مدیریت فرانسه واگذارشدند. ضمناً قدرتمندترین عضو کنفرانس صلح یعنی پرزیدنت ویلسون رییس جمهور آمریکا طی منشوری در چهارده اصل، که از جمله درباره‌ی حقوق ملل بود، اعلام کرد که اقوام این سرزمین‌ها نیز باید بتوانند سرنوشت خود را تعیین کنند. طبق معاهده‌ی لوزان و با تصویب جامعه‌ی ملل که به‌تازگی، و آن هم باز به‌‌ابتکار ویلسون، تأسیس شده بود، سرپرستی ولایات عربی شامل عراق، عربستان، و فلسطین و اردن به انگلستان، و سرپرستی ایالات سوریه و لبنان به فرانسه واگذار شد۲۱. اما موضوع خودمختاری برای کردستان کنارگذاشته‌شد. از این زمان بود که سرزمین هایی به‌نام کردستان ترکیه، عراق و سوریه به‌وجود‌آمد. مردم این سرزمین‌ها هم که نه با حکومت‌های‌ این کشورهای نوبنیاد و نه با اکثریت مردم آنها احساس خویشاوندی فرهنگی و تاریخی داشتند البته نمی‌‌توانستند از این وضع چندان خرسند باشند، به‌ویژه اگر در نظر داشته باشیم که ترکیه هویت خاص کرد را انکار می‌کرد، زبان کردی را نیز غیرقانونی ساخته‌ در برخی نواحی لباس پوشیدن به‌رسم کردی را نیز ممنوع‌کرده‌بود، و در عراق و سوریه نیز که از آن پس سالیان دراز تحت قیمومت قدرت‌های استعماری انگلیس و فرانسه قرارداشتند، نظام دموکراتیکی هم وجود‌نداشت. البته این مسائل به کردستان ایران که یک سرزمین ایرانی با مردمان ایرانی اصیلی بود که همواره با رسوم خاص خود زیسته‌بودند، ارتباط مستقیمی نداشت. اما قدرت‌های نیرومند بیگانه‌ای که از یکی دو قرن پیش در صدد نابودی ایران بودند و مانند روسیه و انگلستان در قرن نوزدهم، یکی در قفقاز و خراسان شمالی و دیگری در افغانستان، توانسته‌بودند، بخش هایی از سرزمین‌ها و مردم ایران را از کشور مادر جداسازند، اینجا هم بیکار نمانده‌بودند. در عین حال در اذهان بیشتر ناظران خارجی که معمولاً چندان چیزی درباره‌ی کردستان و حتی تاریخ ایران نمی‌دانستند و نمی‌توانستند تمیزی میان کردستان در ایران و در خارج از ایران بیابند و با این عدم‌آشنایی با تاریخ ما و منطقه، مردمان کردستان در همه‌ی کشورها، حتی در ایران، را یکسره زیر حکومت بیگانه می‌پنداشتند یا مایل‌بودند چنین بپندارند، به خود اجازه‌می‌دادند که سخنگوی همه‌ی آنان شده خود را در بیان خواست‌های همه‌ی سرزمین‌های کردنشین مجاز شمارند. سوسیال‌دموکرات‌های روسیه و فراکسیون بلشویک آنها، چنان که در آثار لنین و نوشته‌های استالین به توصیه‌ی لنین می‌بینیم به مسئله‌ی اقلیت‌های ملی و قومی امپراتوری تزاری اهمیت داده بودند، اما بلشویک‌ها، پس از رسیدن به قدرت ضمن رعایت ظواهر لفظی، نسبت به این مؤلفه‌های امپراتوری سیاستِ جذب شدیدتری در‌پیش‌گرفتند، به‌طوری که در دوران تصدی استالین به امر اقلیت‌ها حتی رفتار شدیداً خشونت‌آمیز او نسبت به آنها ـ نه خط سیاسی قدرتمدارانه‌ای‌ که از طرف حزب دنبال‌می‌کرد ـ به‌ویژه در قفقاز، مورد سرزنش لنین که برای نخستین بار بر رفتار و منش خشن استالین تکیه‌می‌کرد، قرار‌گرفت. اما آنها، پس از لنین، در دوران استالین در مورد ایران به‌خود اجازه می‌دادند که ملیت‌سازی و قوم‌تراشی‌کنند و آنچه را که از اقوام و ملت‌ها و ملیت‌های واقعی در امپراتوری سابق روس، با ساختن جمهوری‌های به‌اصطلاح شورایی در چارچوب «اتحاد جماهیر...» دریغ می‌داشتند برای «ملیت‌ها» و «اقوامی» که برای کشور ایران اختراع یا کشف می‌کردند در تئوری‌های صادراتی خود و در برنامه‌ی احزاب پیرو خود بگنجانند، چنان که در نظریات وارداتی حزب توده کردند. این حزب بی‌شخصیت و دست‌نشانده و پیروان رنگارنگ آن در پیروی از تئوری‌های خارجی چندان کورکورانه عمل‌می‌کردند که در سخن از اهالی مناطق مختلف ایران، که در تبلیغات آنها به مقام ملیت و قوم مفتخر شده‌بودند، آنها را «ملیت‌های ساکن ایران» و «اقوام ساکن ایران» می‌نامیدند؛ چنان که گویی این مردم بیگانگانی بوده‌اند که از سرزمین دیگری وارد کشور ما شد‌ه‌اند و تصمیم به «سکونت» در خاک آن گرفته‌اند؛ مانند مستأجر یا غاصب! آنان واژه‌ی «ساکن» را که در سرویس‌های تبلیغات ایدئولوژیک برای مردم مناطق ایران به‌کاررفته‌بود و از زبان روسی هم به همین معادل آن در فارسی ترجمه شده‌بود، طوطی‌وار و با همان لفظ اهانت‌آمیز به‌کاربرده‌بودند و هنوز هم می‌برند۲۲. این افراد با تعصب و حرارت خاص هر مؤمن به یک ایدئولوژی (یعنی به یک علم کاذب) که در پیروی از نسخه‌های بیگانگان برای کشور ما دارند، و با حرص و آزی که برای سرکردگی بر اذهانشان حکومت‌می‌کند، از یاد می‌برند که این به اصطلاح «ملیت»‌ها صاحبان اصلی و همیشگی این آب و خاک‌اند، نه ساکنان آن.

علی شاکری زند
نکاتی پیرامون مفاهیم ملیت، اقلیت، خودمختاری، (بخش سوم: نگاهی به تاریخ کردستان)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۳ نک. هگل، درس‌هایی در فلسفه‌ی تاریخ؛
«در ایران (پِرس) «سلطنت با سرکوب همراه نیست، چه در امور دنیوی چه در امر دینی. درست است که هردودت می‌نویسد ایرانیان بت نمی‌پرستیدند (نداشتند) و بر نمایش‌های خدایان به صورت آدمی می‌خندیدند، اما نسبت به همه‌ی ادیان به تساهل رفتارمی‌کردند، گرچه ممکن بود در برابر خرافات تصادفاً طوفان خشم آنان برانگیخته‌گردد؛ اینگونه شد که چند معبد یونانی را ویران‌کردند و تندیس‌های خدایان را شکستند.» (هگل، همان، ص. ۱۴۷)؛ «‌بدین‌گونه بود که خشونت و توحشی که پیش از آن [فتح بابل] سبب کشتار اقوام به‌دست یکدیگر می‌شد و کتاب پادشاهان[بخشی از تورات] و کتاب شموئیل[بخشی دیگر از آن بر آن به‌قدر کافی گواهی‌می‌دهند، ‌ مهار گردید. شِکوِه‌های انبیاءِ[بنی اسرائیل] از وضع پیش از فتح [بابل] و لعن و نفرین آنان بر آن، فلاکت موجود در آن وضع، درندگی حاکم و شرایط منزجر کننده‌ی آن روزگار را به‌خوبی نشان‌میدهد.» (همان، ص. ۱۴۴)
G. W. F. Hegel، Leçons sur la philosophie de l'histoire، Vrin، Paris، 1998.
۱۴ «ایرانیان و یونانیان، در مدتی نزدیک به چهارهزار سال زبان خود را با تغییر مختصری حفظ‌کردند اما چند بار دین و آئین تازه‌ای را پذیرفتند ولی سرانجام همان ملت باقی‌ماندند. زیرا این دو کشور به گونه‌ی قطعی و حقیقی قدیمی‌ترین سازمان سیاسی گیتی هستند.»
(De planhol، 1993، p. 495 et s.)
یگانگی سیاسی کشورهائی مانند چین، یونان و ایران متغیر بود همانگونه که گستره‌ی جغرافیائی آنان دگرگون‌گشته و می‌گشت. از این‌روی، ایرانیان و یونانیان هنوز خود را دارای همان ریشه و اصل می‌دانند و زبانی که از آن استفاده می‌کنند همان زبان کهن.
(Breton، 1998، pp. 14-15.)
دکتر محمدرضا خوبروی‌پاک، کتابِ حقوق مردم و شهروندی، ص. ۴۸۶.
۱۵ به‌ویژه چون آموزش‌های انساندوستانه‌ی سخنگویان بزرگ این فرهنگ را نیز در یاد داشته‌باشیم: «بنی آدم اعضای یکدیگرند (...)؛ چو عضوی به درد آورد روزگار (...)؛ تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی؛ و آنگاه تعریف وجوه تمایز انسان از غیرانسان: تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت (اشاره به صورت جسمانی او)؛ اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی (باز هم اشاره به صورت جسمانی او) چه میان نقش دیوار و میان آدمیت (...)، سعدی.
۱۶ آنان با کمال دقت و هوشمندی نوشتند:
«قانون منع خرید و فروش برده در خاک ایران و آزادی برده در موقع ورود به مملکت
‌مصوب ۱۸ بهمن ماه ۱۳۰۷
‌ماده واحده - در مملکت ایران هیچ کس به عنوان برده شناخته نشده و هر برده به مجرد
ورود به خاک یا آبهای ساحلی ایران آزاد خواهد بود هر کس‌انسانی را به نام برده
خرید و فروش کرده یا رفتار مالکانه دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطه معامله و
حمل و نقل برده بشود محکوم به یک تا سه‌سال حبس تأدیبی خواهد گردید.
‌تبصره - هر یک از مأمورین دولتی مکلف است به محض اطلاع یا مراجعه کسی که مورد
معامله یا رفتار بردگی شده است فوراً وسائل استخلاص‌او را فراهم آورده برای تعقیب
مجرم به نزدیکترین پارکه بدایت اطلاع دهد.
‌این قانون که مشتمل بر یک ماده است در جلسه هیجدهم بهمن‌ماه یک‌هزار و سیصد و هفت
شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
نک. تارنمای مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی.
۱۷ نک. دایره‌المعارف ایرانیکا:
Encyclopædia Iranica:
BARDA and BARDA-DĀRI i. Achaemenid Period.
http://www.iranicaonline.org/articles/barda-i
۱۸بدیهی است کشوری که یونانیان باستان پارس می‌نامیدند کلیت ایران بود که به علت سرکردگی کورش هخامنشی و دودمان او در آن به خطا پارسی پنداشته‌شده‌بود و منشاءِ نامی شد که تاریخنگاران اروپایی دوران‌های بعدی نیز در مورد ایرانیان به‌کار بردند
۱۹ خوبروی پاک، همان، ص. ۱۱۷.
۲۰ خانلری، همان، معارضه‌ی فارسی با عربی، صص. ۳۱۴ـ ۳۰۷؛ در همین فصل از جمله می‌خوانیم: «سیاست ترویج زبان فارسی پس از دوره‌ی سامانیان دوام یافت و این نیز دلیل‌است بر این که فرمانروایان از تمایل اکثریت ملت ایران پیروی می‌کردند، زیرا اگر عمل شاهان ایرانی و فارسی‌زبان صفاری و سامانی را نتیجه‌ی احساسات ملی بشماریم به ترکان غزنوی و سلجوقی نسبت ایران‌دوستی نمی‌توان داد، و حال آن که در در دوران ایشان تمایل به زبان فارسی بیشتر شد تا آنجا که ابوالعباس اسفراینی وزیر محمود غزنوی بار دیگر دفتر و دیوانی دولتی را به زبان فارسی برگردانید.»، ص. ۳۱۱.
۲۱ در معاهده‌ی سِور، شهری در نزدیکی پاریس، که اصول چهارده‌گانه‌ی پرزیدنت ویلسون الهام‌دهنده‌ی بخش مهمی از ان بود، و در ۱۰ اوت ۱۹۲۰ به امضاء نمایندگان سلطان محمد ششم رسید، مواد ۶۲ و ۶۴ ایجاد یک سرزمین خودمختار کرد شامل جنوب شرقی آناتولی را پیش‌بینی کرده‌بود. اما این معاهده که از ابتدا با مخالفت کشور فرانسه روبه رو شده بود، جز از طرف پارلمان یونان به تصویب هیچ یک از امضا کنندگان دیگر نرسید، و حکومت نوبنیاد آنکارا به رهبری مصطفی آتاتورک و مردم ترکیه که پشتیبان آن بودند آن را نپذیرفت. سه سال بعد در معاهده‌ی لوزان به تاریخ ژوییه ۱۹۲۳، طرف‌های ترکیه حکومت جدید آتاتورک را به رسمیت شناختند و بسیاری از مواد معاهده‌ی سِور که عملاً هم منسوخ شده‌بود کنار گذاشته‌شد. در جریان مذاکرات صلح برخی از سران عشایر کردستان عثمانی نیز با نمایندگان کشورهای فاتح وارد تماس شده خواست‌هایی از نوع خودمختاری یا استقلال را با آنها در میان گذاشته‌بودند.
۲۲ «این شورا با تاکید بر این‌که «حکومت جمهوری اسلامی یک حکومت تروریستی دولتی است»، اعلام کرد: «نظام ارتجاعی ولایت فقیه علاوه بر سرکوب مردمان و ملیت‌های ساکن ایران، با انگیزه بسط و گسترش حوزه نفوذ خود در کشتار و قتل عام دیگر ملت‌های بی‌گناه کشورهای منطقه، از جمله سوریه، لبنان، عراق، یمن و لبنان و سرانجام اقلیم کردستان عراق، دشمنی این ملل با ایران و ایرانی را موجب شده است.» از اعلامیه‌ی ۲۰۱۷ /۱۱ /۱۸ شورای دموکراسی‌خواهان ایران.» [ت. ا. ]
این افراد و دستجات هنگامی که از اهمیت زبان فارسی و تعلق آن به همه‌ی ایرانیان سخن‌گفته‌می‌شود با استفاده از یک ناسزای ایدئولوژیکی و دادن نسبت «شوینیسم فارس» به گوینده دست به ترور‌ِ فکری وی و شنوندگان او می‌زنند، در حالی که اصطلاح شوینیسم تنها در مورد متعصبان به یک کشور یا یک ملت معنی‌می‌دهد و ادعای وجود «کشور فارس» یا «ملت فارس»، چنان که بالاتر دیدیم، یاوه‌ای بیش نیست و استفاده از کلیشه‌ی «شوینیسم فارس» نیز حربه‌ا‌ی برای از‌ میدان ‌به‌در‌کردن طرف بحث.

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy