Tuesday, Dec 26, 2017

صفحه نخست » نگرانم می فهمی نگران!؛ ف. م. سخن

Shaahroudiمیگه- این چند روزه عجب گیری دادی به سفر آیت الله هاشمی شاهرودی به خارج از کشور! آزار داری؟!
میگم- جان؟! آزار دارم؟! این که نگران شم اسم اش میشه آزار؟! انگار تو نمی فهمی! نگرانم، نگران!

-نگران چی هستی؟! ایشون مریض شده بردن اش خارج معالجه بشه بر گرده بیاد به خدمات اش به ملت ایران ادامه بده.
-دِ نمی فهمی دیگه! همینه که من نگران ام تو نگران نیستی! تو میگی ایشون مریض شده رفته خارج! من باس بدونم که کجا رفته؟! کدوم خراب شده ای رفته؟! من دلم مثه سیر و سرکه می جوشه اون وقت تو خیلی راحت میگی رفته خارج!

-یعنی می فرمای باید به تو گزارش بده که کجا میره؟!
-بله پس چی؟! این انسان های فرشته سان قدر خودشون رو نمی دونن! مردم هم قدرشون رو نمی دونن! یهو دیدی رفت یه کشور غریب، زدن رادیو اکتیویش کردن! تو از کار این غرب جنایتکار غافلی؟! اونوقت ما چه خاکی به سرمون کنیم؟

-نه ایشاللا طوریشون نمیشه. پسرش گفته بابام سالمه و حال اش خیلی هم خوبه!
-همین دیگه! انگار توو باغ نیستی! پسر ه میگه بابام سالمه بعد میگه رفته خارج واسه معالجه! مگه آدم سالم میره خارج واسه معالجه! نکنه بلایی سرش بیارن! توو تمام بیمارستانای دنیا این دکترای جهود نفوذ کردن که اسلام عزیز ما رو ناکار کنن!

-ای بابا! تو هم بیخودی نگران میشی ما رو هم نگران می کنی! حالا کم کم دل منم شور انداختی! نکنه توطئه ای در کار ه؟!
-من چه میدونم؟ کلی دفتر دستک درست کردن و کلی روابط عمومی دارن، نمی خوان دو کلوم بگن ایشون رو فرستادیم لندن پیش ملکه خیال مون راحت بشه! اونا که از خودمون هستن. یا این که فرستادیم اش رم یه چرخی هم توو واتیکان بزنه! اونجا هم به خاطر وجود پاپ کاریشون ندارن! ولی اگه ایشون رو وردارن ببرن توو قلب ضد انقلاب توو پاریس و کلن و چه می دونم اون زهرماری کجاست... آهان اسکاندیناوی بلا ملا سر ایشون بیارن ما چه خاکی به سر مون کنیم؟ بابا مسوولیم می فهمی مسوول! بنده ی خدا رو از عراق ورداشتیم آوردیم ایرون که به ما ایرونیا خدمت کنه، حالا یه لحظه حواس مون نباشه، امریکای جهانخوار و اسراییل خونخوار، آیت الله رو هپولی اش می کنن میره پی کارش!... خدایا خودت به ما رحم کن! خدایا خودت خبر سلامتی شون رو از یک کشور مطمئن به ما برسون! اصن میدونی چیه؟

-نه نمی دونم چیه؟
-ببین آقای آیت الله شاهرودی که نمیشینه پای رایانه و اینترنت و یوتیوب و حرفای حکیم دکتر روازاده و حضرت آیت الله سید دکتر ضیایی رو گوش نمیده. ایشون اگه زبونم لال سرطان داشته باشه، شاید ندونه که طبق تجویز اسلامی دکتر ضیایی اگه ضماد آرد جو ی سبوس دار روی ورم سرطانی اش بکشه، یا اگه واسه ایشون چند تا خرچنگ صورتی مایل به خاکستری از آبشار دشت مینو به تهران بیارن و یه تقه بکوبن توو سرش و بعد توو هاون له اش کنن و نمک رووش بپاشن و معجون به دست اومده رو روو ورم سرطانیشون بمالن سرطان، فقط با یک جلسه مالش خوب میشه... ای خداااااااا! شاید ایشون این چیزا رو نمی دونس پا شد رفت فرنگستون زیر دست دکترای بی خدا و احتمالا یهودی....

-بابا عجب زبون شومی داری تو. منو هم که آروم بودم به دلشوره انداختی... حالا میگی چیکار کنیم؟!
-هیچی! همین کاری که من این چند روزه کردم و تو هی میگی چرا کرم می ریزی و از این حرفا! ما باس بدونیم آیت الله مون رو کدوم خراب شده ای فرستادن! ما باس بدونیم تا اگه خدای نکرده دست ایشون بسته بود -چون زندگی شون مثل حضرت علی ه و کفش هاشون از پارچه کهنه و رداشون وصله پینه س- اگه خدای نکرده کفش و لباس مناسب نداشتن که بپوشن برن خارج ما یه دست کت و شلوار هاکوپیان واسشون بخریم نرن اونجا سر افکنده بشن خدای نکرده!... ای خداااااااا! خودت به آیت الله ما رحم کن و کاری کن که مسوولین دفترش به ما زودتر بگن که ایشون رو به کدوم جهنم دره ای فرستادن و ما ها رو از نگرانی نجات بدن!...

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy