Wednesday, Dec 27, 2017

صفحه نخست » در سوگ شاه‌حسینی، آزاده‌ای که دردِ مُلک و ملت داشت، کاظم کردوانی

Kazem_Kardovani.jpgاز خبرِ درگذشتِ آزاده‌مردِ بزرگوار و میهن و مردم‌دوست، آقای حسین شاه‌حسینی، بسیار غمگین شدم.

هرچند آقای شاه‌حسینی را از سالیان دور می‌شناختم، آشنایی‌ِ شخصیمان درحدِ سلام‌وعلیک و احوالپرسی در روزهای ۱۴ اسفند در احمدآباد، بر سرِ مزار دکتر مصدق، بود. اما، پس از قتل‌های زنجیره‌ای در «کمیتهٔ دفاع از حقوق قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای» که تشکیل دادیم (با حضور خانواده‌های فروهر‌ها و مختاری و پوینده)، و ایشان هم عضو آن بود (و زنده‌یاد احمد صدرحاج‌سیدجوادی دبیرِ آن)، فرصت همکاری و آشنایی بیشتری فراهم آمد. در این کار مشترک بود که با خصوصیات اخلاقیِ شاه‌حسینی گرامی آشنا شدم. در کردار‌‌ همان بود که در گفتار؛ انسانی به‌غایت ملی و طرفدار حق و حقیقت. همین تجربهٔ کوتاه، یکی از بارز‌ترین خصیصه‌های او را نشان ‌داد: مردی اهلِ عمل و بیزار از دورویی و حرافی و گزافه‌گویی. هرگاه‌که کار‌ها و تصمیم‌های این «کمیته» درکمندِ حرف‌های برخی از دوستانِ عضو گیرمی‌کرد (که گویا این کمیته قرار بود هم محلِ سنجش درستیِ تزهای «چه باید کرد؟» ی می‌بود و هم همهٔ مسئله‌های ایران را حل می‌کرد)، بی‌حوصله می‌شد و با حالتی کلافه و رنجیده رو به من می‌کرد و می‌گفت: فقط شما می‌توانی، تو را به‌خدا ما را از دست این بحث‌ها نجات بده! و موضوع جالب این بود که در موضع‌گیری‌ها و پیش‌نهادهایی که مطرح می‌کرد، همواره بسیار رادیکال‌ بود.

درکنارِ جلسه‌های این «کمیته» و کارهایِ مشترکی که پیش می‌آمد، همواره از خاطرات‌اش چیزی برای گفتن داشت که دوتایِ آن را نقل می‌کنم:
آقای شاه‌حسینی در اطراف تهران (به سمت کرج) از قدیم باغچه‌ای داشت (و اگر حافظه‌ام خطا نکند براساس آنچه برایم گفته‌ است، این زمین را با دوست و همراهِ سالیانِ درازِ خود زنده‌یاد داریوش فروهر خریده و بعد آن را تقسیم کرده بودند) که محل پذیراییِ بسیاری از دوستان و مبارزان آن دوران بود. ازجمله کسانی که به این باغچه می‌رفته‌است و از سفرهٔ بی‌ریای شاه‌حسینی نصیب می‌برده است، همین فلاحیان (وزیر سابق اطلاعات) بوده است. و در دوران همین وزیر اطلاعات، شاه‌حسینی همراه تعداد زیادی از ملی‌گرایان و مذهبی‌ها («ملی- مذهبی»‌ها) دستگیر شد و به زندان افکنده شد. برایم تعریف می‌کرد که در زمان دستگیری یا پس از آن (زمان‌ِ دقیق‌اش به یادم نمانده است) فلاحیان او را می‌بیند و می‌گوید: «از قدیم می‌شناسم‌ات و نون‌ونمک‌ات را خورده‌ام اما، حالا موضوع، چیز دیگه‌ایه.»!


آقای شاه‌حسینی با علی‌اکبر ناطق‌نوری یک نوع خویشاوندیِ خاصی داشت، ازقرار یک نوع برادرخواندگی با خودش یا میان پدرانشان وجود داشته است. به‌همین‌علت هم از قدیم همدیگر را می‌شناختند و ارتباط نزدیک داشتند. پس از درگذشت آقای کشاورز صدر (استاندار مبارز و مقاوم اصفهان در زمان کودتای ۲۸ مرداد و از یاران باوفای دکتر مصدق - و پدر دوست نازنین‌ام زنده‌یاد هوشنگ کشاورزصدر)، آقای شاه‌حسینی ناطق‌نوری را برای سخنرانی در مسجد دعوت می‌کند. زمانی که ناطق از منبر پایین می‌آید، هوشنگ مبلغ هزار تومان می‌دهد به شاه‌حسینی که او آن را بدهد به ناطق‌نوری. شاه‌حسینی فوری نصفِ پول را برمی‌گرداند و می‌گوید زیاد است، «تازه چون فورس‌ماژور است، این‌قدر می‌دیم. همین هم زیاده»! دو، سه سال بعد که پاریس رفته بودم، این صحبت را برای هوشنگ تعریف کردم، هوشنگ با صدای بلند (با آن خنده‌های همیشگی‌اش) خندید و گفت: آره، من اون وسطِ ختم پدرم از این لفظِ خیلی جدیِ «فورس ماژورِ» شاه‌حسینی داشتم از خنده می‌ترکیدم!

Hossein_Shahhosseini.jpg

حسین شاه‌حسینی


در جریان مراسم‌هایی که پس از ازدست‌رفتن یارانمان، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، برگذار می‌کردیم، یک‌بار تصمیم گرفتیم که یکی از این مراسم در مسجد فخرالدوله برگذار شود اما، مسئولان آن طفره می‌رفتند و اجازه نمی‌دادند. آقای شاه‌حسینی با آشنایی‌ای که به وضعیتِ حقوقی مسجد فخرالدوله داشت (ازقرار یک نوع وقفِ خاص است و مثل بقیهٔ مسجد‌ها نیست - و فکر می‌کنم جزو نادر کسانی بود که خیلی دقیق از زیروبم این موضوع آگاه بود) به میدان آمد و اجازهٔ این کار را گرفت.


همواره از دوستان و آشنایان جویای حال‌اش بودم. به مناسبت فرارسیدن نوروز به منزل‌اش تلفن می‌کردم و سال نو را تبریک می‌گفتم و اگر پیدایش نمی‌کردم یا خط تلفن راه نمی‌داد، به‌وسیلهٔ دوستی پیغام می‌فرستادم.


امروز که آقای شاه‌حسینی بزرگوار درمیان ما نیست، خود را در سوگ خانوادهٔ محترم و یاران‌اش شریک می‌دانم. و افسوس می‌خورم بر رفتن شخصیت بزرگی که جای او به آسانی پُر نمی‌شود. یادش زنده!

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy