نزدیک به ۳۰ سال از رهبری آقای خامنهای در کادر قانون اساسی سال ۶۸ بر مبنای ولایت مطلقه فقیه که ساخته و پرداخته از سوی تمامی گروههای درون رژیم در دوران استبداد سیاه بود میگذرد. آنزمان خط امامیها و یا اصلاح طلبان فردا و سنتیها یا اصول گرایان فردا، مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت تهران و... همگی از ترس فردای مرگ خمینی، از ترس از دست دادن قدرت با هم توافق و همراهی کردند. قانون اساسی و رهبر امروز نتیجه ائتلاف بزرگ کسانی است که با کنار گذاشتن آقای بنی صدر رئیس جمهوری منتخب مردم در سال ۶۰، در دهه ۶۰ کرسیهای قدرت را کاملا تصاحب کرده و هر مخالفی را با بدترین روشها حذف میکردند.
مسلما در این سی سال دوران رهبری آقای خامنهای، اتفاقات مهمی در ایران رخ داده است و خامنهای با تکیه به جایگاهی که بتدریج در سالهای ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی برای خود تدارک دید نقش مهمی در اتخاذ سیاستهای مختلف داشته است. اما اگر بخواهیم دو مورد را در نظر بگیریم که او نقش اساسی و تعیین کننده در سیاست کلی و کلان کشور داشته است و بدون دخالت مستقیم او امکان اتخاذ و پیشبرد چنین سیاستی ممکن نبوده است یکی مورد ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد و دیگری سیاست هستهای و پایان آن با برجام است که به ذهن خطور میکند. نه دو دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد بدون دخالت مستقیم آقای خامنهای امکان داشت و نه پیشبرد سیاست هستهای به اصرار او و پایان دادن به آن با برجام بدون دخالت آقای خامنهای ممکن بود.
آقای خامنهای در دوران هاشمی رفسنجانی به غیر از اینکه اندک اندک پایههای قدرت خود را محکم کند نقش مهمی بازی نکرد. بعد از هاشمی رفسنجانی او زیر بار فشار حکم دادگاه میکونوس ـ که اولین بار و آخرین بار بود که در آن دستگاه قضائی کشوری رهبران ایران را مجرم شناخته بود ـ مجبور شد ریاست جمهوری آقای خاتمی را بپذیرد و البته موانع متعددی را در مقابل قدمهای کوچکی که آقای خاتمی میخواست بردارد قرار داد و توانست او را براحتی در دور دوم کاملا کنترل کند. میتوان گفت ۱۶ سال اول او تلاش کرد که دست بالا را داشته باشد اما تصمیم مهمی اتخاذ نکرد. اما به ریاست جمهوری رسیدن آقایان محمود احمدی نژاد و روحانی هر دو با همدلی او همراه بود. اولی برایش مرد انتقام از هاشمی و خاتمی بود و دومی مردی که میتوانست از فشار بحرانها کم کند و پوششی برای تسلیم گردد و مسئولیت عقب نشینی را بگردن او انداختن.
سیاست هستهای با اینکه ریشه در دوران جنگ ایران و عراق دارد اما از زمان آشکار شدن تاسیسات توسط اسرائیل شخص خامنهای نقش اول را در دفاع از این سیاست بعهده گرفت. او با پیش بردن سیاست هستهای ویرانگر سالها با شدت و حدت تمام از سیاست هستهای دفاع کرد و مدعی بود راکتور آب سنگین اراک را نباید کنار گذاشت و تا ۱۹۰۰۰۰ سو هم باید سانترفیوژ داشت. اما سرانجام در برابر واقعیتهای آشکار به برجام که تسلیمی بیش نبود تن داد و قلب راکتور آب سنگین را سیمان ریختند و ۱۵۰۰۰ عدد از سانتریفوژها را پیاده کردند. او قبول کرد که سیاست هستهای ماکتی داشته باشد و تلاش کرد شکستش را پشت سر این ماکت پنهان کند. اما هرگز حاضر نشد مسئولیت را بپذیرد.
آقای محمود احمدینژاد دوم آذرماه در گفتوگوی ویدئویی به قوه قضائیه حمله کرده و آن را ناقض قانون اساسی دانسته بود و هفتم آذر چند ساعت بعد از آنکه سخنگوی قوه قضائیه از او به عنوان «یک لات از چشم افتاده» یاد کرد، نامهای سرگشادهای به آقای خامنهای نوشت و هشدار داد که به دلیل عملکرد قوه قضائیه و بیتفاوتی و ناکارآمدی دولت، وضع کشور «مدتهاست که از خط قرمز عبور کرده و به صفر نزدیک» شده است. احمدی نژاد در نامهاش نوشته است: «اگر قرار بود دیکتاتوری قوه قضائیه داشته باشیم انقلاب نمیکردیم». البته آقای احمدی نژاد در دوران ریاست جمهوریاش یکبار هم از حقوق مردم دفاع نکرد. همین نمونه کافی است که او به آقای سعید مرتضوی قاضی قاتل شغل داد. اما این روزها او با پا گذاشتن بروی ویرانههای قوه قضائیه میخواهد برای خود و گروهش مشروعیت ناداشته مردمی را کسب کند.
حال آقای خامنهای با این احمدی نژاد جدیدی که خود بالا کشده بود و اکنون به او یادآوری میکند که وضعیت کشور از خط قرمز نیز گذشته است روبروست. براستی آقای خامنهای با آقای احمدی نژاد چه باید بکند؟ یاد داشته باشیم که همانند سیاست هستهای که آقای خامنهای از آن بسختی دفاع میکرد او بود که محمود احمدی نژاد را "ریس جمهور دانشمند" نامید. او بود که علنا گفت که نظراتش به احمدی نژاد بیشتر نزدیک است تا به دوست دیرینهاش هاشمی رفسنجانی. او بود که در اعتراض به مخالفان آقای محمود احمدی نژاد گفته بود "که آنها رئیس جمهوری منتخب مردم را به دروغگویی محکوم کردند و ما میدانیم اینها خلاف واقع است". قمار همان قمار هستهای است. اکنون زمان چرخش و نرمش قهرمانانه آقای خامنهای در قابل مسئله احمدی نژاد فرا رسیده است و باید برجام داخلی را بپذیرد. او همان روش را بکار خواهد برد یعنی از سویی بال و پر احمدی نژاد را باید بچیند و از سوی دیگر نباید خود را مستقیم دخالت دهد.
در حال نوشتن این موضوع بودم و به این قسمت رسیده بودم که در خبرها آمد که امروز آقای خامنهای بالاخره موضع گرفته است و در سخنان خود از فرد یا افراد مشخصی نام نبرد اما گفت: "اینها دشمن را شاد میکنند به قیمت نا امید کردن مردم و نسل جوان؛ بخصوص کسانی که همهٔ امکانات مدیریتی، یا امروز دستشان است یا دیروز دستشان بوده، فرقی نمیکند؛ تمام امکانات دست اینها بوده یا هست و آنوقت به قول فرنگیمآبان، نقش اپوزیسیون به خود میگیرند.» «این کسانی که کشور در اختیارشان هست یا بوده دیگر حق ندارند علیه کشور حرف بزنند. اینها باید پاسخگو باشند". او در ادامه گفت: "بندهای که امکانات در اختیارم است نمیتوانم مدعی باشم، باید پاسخگو باشم که چه کردم با این امکانات. به جای اینکه پاسخگویی کنم، نقش مدعی را علیه این و آن بازی کنم، مردم قبول نمیکنند این را. حالا ممکن است کسی فکر کند در مردم تأثیر میگذارد. مردم هم آگاهند و نمیپذیرند این را."
اکنون آقای خامنهای باید جام زهر دیگر را هم سر بکشد اما او مانند برجام بهنگام کنار گذاشتن سیاست هستهای خود را جلو نخواهد انداخت و کنار گذاشتن احمدی نژاد را به دیگران خواهد سپرد.