" اینگونه بود که خمینی جماران موفق به کودتا بر علیه خمینی پاریس شد و ولایت و حاکمیت مردم بر دولت و حکومت که در پیش نویس قانون اساسی نیز جای خود را یافته بود و موافقت خمینی را هم، جای خود را به ولایت فقیه داد و اینگونه زمینه را برای باز سازی نظام سلطنتی، در شکل افراطی تر، ولی در شکل دینی آن فراهم شد و تاج سلطنتی در زیر عمامه پنهان شد."
انقلاب ایران یکی از نادرترین؛ و شاید تنها نمونه از انقلابات از انقلاب فرانسه به این طرف است که شاید به علت مسئله زمان و نیز خود جوش و همگانی بودن و در نتیجه سرعت انقلاب، نخبگانی که تبلور بخش روح صلح جویانه، دموکراتیک و عدالت خواهانه خود را که در کوره انقلاب آبدیده شده بودند را تولید نکرد(وقفه زمانی). در نتیجه اکثریت نخبگانی که در راس آن قرار گرفتند بویی از انقلاب ایران، که با روش چگوارایی و مسلحانه انقلابها خداحافظی و برای اولین باردر جهان روش سرنگونی از طریق روشهای غیر خشن، که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد، را بکار گرفته بود را به جهان عرضه کرد، یعنی روشی که بعدها در انقلابات اواخر سالهای 80 در انقلابات اروپای شرقی و انقلابات بعدی با موفقیت بکار گرفته شد، نبرده بودند و پیام و اندیشه راهنمای آن را درک نکرده بودند. به همین علت بود که حال می دانیم که انقلابی که اندیشه راهنمایش استقلال و آزادی بود، رهبری آن به دست فردی افتاده بود که در کودتای 28 مرداد، با بردن نامه آیت الله بهبهانی، از رهبران کودتا، به قم و آیت الله بروجردی، شرکت و به همین علت از بیت آیت الله بروجردی اخراج شده بود و بعدها نیز ایشان حمایت خود از کودتا را در جریان کودتای خرداد شصت، که به روایت به سرقت رفته انقلاب ایران تبدیل شده است علنا بیان کرده بودند:" این (مصدق) سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی هم خورد. " و در شروع فعالیتهای علنی سیاسی خود به کندی، رئیس جمهور آمریکا پیام داده بود که:" او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد" و از آنجا که بر این باور بود که:" تا آمریکا نخواهد آب از آب تکان نخواهد خورد" در پاریس از طریق دکتر ابراهیم یزدی به جیمی کارتر پیام داده بود که: "ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم" و خواستار حمایت کارتر از او شده بود.
به بیان دیگر، ذوب شدگان در قدرت در سطح رهبری قرار گرفته بودند. رهبرانی که از آنجا که به قدرت اصالت می دادند و اینگونه در برابر دارندگان آن احساس حقارت می کردند، چنان شیفته قدرت به هر قیمت شده بودند که هیچ نتوانستند آن عطر اهورایی محبت و بخشش و معرفتی را که در میان مردم منتشر شده بود را استشمام کنند. بی علت نبود که بنی صدر و معدود همفکرانش همانقدر که در میان جامعه ملی در اکثریت مطلق بودند در سطح نخبگان قدرت زده چه در داخل رژیم و چه در خارج و حتی در زمان حاضر، در اقلیت مطلق بودند و هستند. بدتر، حتی جور بسیاری از کسانی که بنا بر اهداف مردم سالارانه اعلام شده اشان، باید بطور طبیعی در کنار رئیس جمهوری قرار می گرفتند که بر وسوسه قدرت غالب و حاضر نشده بود که برای قدرت بیشتر، دست از دفاع از آزادی ها و دیگر اهداف انقلاب بر دارد، و بقول آقای محمد برقعی که سالها بعد گفتند:
"...آقای بنی صدر هم ویژگی اش این بود، واقعا حقیقت را باید گفت، که ما در تاریخمان بی سابقه ست که یک انسانی تمام قدرتها رو در دست داشته باشد ولی بر سر اصول بایستد در حالیکه اقای خمینی تا روز آخر سعی می کرد ایشون رو نگه داره..."
می بود، حال جورشان با جبهه استبدادی بیشتر جور می آمد. تا جایی که در جریان کودتای خرداد 60 و در مجلسی که بیش از 80 درصد نمایندگان با تقلب وارد مجلس شده بودند، از اعضای نهضت آزادی، تنها آقای معین فر بود که با شجاعت ایستاد و کودتا بر علیه رئیس جمهور را افشاء کرد:
" در جوی هیجانزده كه قبل از شنیدن توضیحات مخالف و موافق و قبل از استماع دفاع رئیس جمهور و قبل از اخذ رای نهایی تصمیم قطعی گرفته شده و رایها آماده گردیده است به نظر بی اثر و بی فایده می رسد خصوصا آنكه غلیان احساسات آنان كه اطراف ساختمان مجلس و محوطه بعضی از خیابانها را در اختیار گرفتهاند و كوچكترین نغمه مخالف را مخالفت با اسلام وضدیت با انقلاب اسلامی می دانند به حدی است كه برای گوینده خطرات بسیاری را در بر دارد. آنان به غلط به تصور اینكه مخالفت با طرح بركناری رئیس جمهور، مخالفت با انقلاب و امام است آمادهاند هر گونه توهین و آزاری به گوینده روا دارند و حتی به سادگی خون وی را بر زمین بریزند در چنین جوی شاید دم فرو بستن و تماشاچی بودن ودر برابر تصمیم قطعی كه گرفته شده است ابراز نظر نكردن به عقل و منطق نزدیكتر باشند"
و مابقی یا سکوت کردند و یا مانند مرحوم سحابی به وسط بازی روی آوردند:
"بنی صدر عیبش این بود یا هست كه حرف زیاد می زند، مرتب می گوید و پردهدری می كند، خیلی جاها هم از حدود احساس مسؤولیت خارج می شود، و یكی از ایرادات من همین است. از احساس مسؤولیت آنجور خارج می شود كه كیان و وجود جمهوری را در معرض سوال و خطر قرار می دهد و بهانه بدست دشمنان و معاندین این انقلاب واین جمهوری می دهد.... با موضعگیریهایی كه اخیرا آقای بنی صدر كرده است، ایشان دیگر نمی تواند رئیس جمهور باشد" (1) و یا بدتر، مانند خانم اعظم طالقانی، که به عنوان مدافع رئیس جمهور اسم نویسی کردند در حمله به رئیس جمهور هیچ کم از اعضای حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئت موتلفه نیاوردند:
"اصلا آقای بنی صدر را نه كاندید كردیم، نه رای دادیم، ...نقاط ضعف بطور كلی از یكطرف، غرور و قدی و خودبینی و در نظر نگرفتن نقش اساسی امام امت كه سكان دار كشتی این انقلاب است واز طرف دیگر، و در عین حال بعضی از افراد ناهماهنگ با انقلاب اسلامی در اطراف رئیس جمهور ... بنده هم كه اینجا ایستاده ام بگویم بلی، رئیس جمهور دیگر نمی تواند دراین مملكت رئیس جمهور باشد."
در چنین وضعیتی است که در بهترین حالت کسانی در موقعیت رهبری قرار گرفتند که یا نخبه گرایانی مانند زنده یاد مرحوم مهندس بازرگان (بیاد داشته باشیم که همانگونه که انسانهای خوب را قدر می داریم کاری غلط خواهد بود که اگر این قدر گذاشتن سبب شود که آنها را به نقد نکشیم. عقل آزاد با فرهنگ نقد در هم آمیخته است , و هیچکس نباید ورای نقد قرار بگیرد. نقدها باید انجام و در آخر کار این مردم خود هستند که قضاوت می کنند.) بودند که بنا بر باورشان انقلاب ستیز بودند و بقول خودشان در طلب باران بودند که سیل انقلاب آمد. اینگونه بود که خود را در مقام وکیل غیر منتخب مردم قرار داده و در پنهان به مذاکره با دولت آمریکا پرداختند و بر سر طرح پیوند چکمه و نعلین به توافق رسیدند و در مقام نخست وزیری نیز تحت تاثیر دکتر ابراهیم بزدی، طرح سپاه پاسداران که مانند هشت پایی بر جان وطن افتاده است و دادگاه انقلاب را ریختند و اینگونه اهرمهایی که استبداد بودن آنها نمی توانست باز سازی شود، را ایجاد کردند. و یا مانند آقای خمینی(که بقول همسرشان خواب انقلاب را هم ندیده بودند و تا زمان اعتصاب بازار باور نکرده بودند که انقلاب در راه است.) خود را در مقام رهبری انقلاب دیدند و از همان اول و در پنهان از طریق آقای ابراهیم یزدی پیام برای کارتر فرستادند که هوای ما را داشته باشید چرا که وقتی بر سر کار بیاییم بیشتر بنفع شما خواهد بود و اینگونه اصل استقلال را که در کنار آزادی در خیابانها، نسل ما، شب و روز فریاد می زد نقض کردند و یا طرح ایجاد حزب جمهوری را ریختند تا بقول آقای بهشتی دستگاهی شود که از طریق آن <دیکتاتوری صلحا> و <استبداد ملی> (2) دولت و حکومت را قیضه کند.
در خارج از دستگاه دولت و حکومت هم سازمانهای استالینیستی لنین زده بودند که به دست گیری قدرت را اصل دانسته و به همان نسبتی که قدرت طلب بودند، ساده نگر هم بودند و در نتیجه مانند دو تیغه گازانبر از دو جهت مختلف هم عمل کردند تا به یک نتیجه رسیدند و آن اینکه زمینه را برای اینکه جناح استبداد مذهبی بقدرت برسد فراهم کنند و اینگونه اسباب حذف خونین خود را فراهم کردند و در نهایت تاسف، حکم پر عقاب ناصر خسرو را یافتند: < گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست> چرا که قدرت شریک بردار نیست:
یک تیغه حزب توده بود و فداییان اکثریت، که زود متوجه شدند که جورشان با جناح استبدادی رژیم جور است و اینگونه ملاقاتهای مرتب آقای کیانوری با اقای بهشتی شروع شد تا تجربه حزب توده را به حزب جمهوری بی تجربه برای بدست گرفتن قدرت انتقال دهد و بقول آقای کیانوری، استاد حزب جمهوری شد برای زدن رئیس جمهور. علت این همکاری هم این بود که بر این باور بودند که با حذف بنی صدر و ملی ها، بقول خودشان، لیبرالها که اصل را بر تخصص و علم برای تبدیل اقتصاد مصرف محور (صدور نفت و با ارز ناشی از فروش، واردات انبوه انجام دادن.) به تولید محور گذاشته اند و از آنجا که حزب جمهوری کادر و نخبه برای اداره کشور ندارد، مجبور خواهند بود که برای اداره کشور از آنها کمک بگیرند (3) و آنها هم از طریق کودتای خزنده خود قدرت را بدست خواهند گرفت. (برای مثال، یادم است که بسیاریشان شروع به ریش گذاشتن و مسجد رفتن هم کرده بودند. در محله ما، سلسبیل، در اولین عاشورای بعد از کودتای خرداد 60، چند نفر از بچه محلهامان از کوچه درختی که از اعضای این دو سازمان بودند، سردسته تکیه محل شده بودند و با چه شور و هیجان و انرژی آن را رهبری می کردند و زنجیر می زدند). حزب جمهوری هم بیشترین کمکها را برای حذف بنی صدر از آنها گرفت(حتی شعارهایشان بر ضد بنی صدر را حزب توده ساخته بود. شعارهایی مانند: ای ژنرال پینوشته/ایران شیلی نمی شه. یا : بنی صدر، ناپلئون انقلاب ایران)
تیغه دیگر آن فداییان خلق اقلیت و کومله و حزب دموکرات کردستان بودند که در مقایسه ای که بین انقلاب ایران با انقلاب روسیه بعمل آورده بودند به این نتیجه رسیده بودند که بازرگان، کرنسکی انقلاب ایران می باشد و انقلاب ایران در مرحله انقلاب فوریه روسیه قرار دارد و بنا براین به انقلاب اکتبر خود نیاز دارد. در این تحلیل، هیچ خود و تواناییهای خود را البته دست کم نگرفته بودند! و اینگونه خود را لنین های ایران تعریف کرده و بنابراین وظیفه خود را سرنگون کردن دولت بازرگان از طریق ایجاد جنگ داخلی، بخصوص در کردستان دیده بودند. اینگونه بود که به یاری خمینی در بنا کردن استبداد خود شتافتند. توضیح اینکه تا این زمان، جناح استبدادی رژیم تنها قادر بود که خشونت خود را بر ضد نخبگان دستگاه سلطنتی بکار اندازد و هنوز اعدام کردن افراد جریانها و نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند، حکم تابو را داشت. تابویی که آقای خمینی قادر به شکستن آن نبود. ولی در نتیجه شروع و تحمیل جنگ داخلی بخصوص در کردستان و حمله به پادگان سنندج، این تابو بدست این سازمانها شکسته شد و در واقع، آقای خمینی، جواز اعمال خشونت را بر علیه این نیروها را از دست خود این نیروها گرفت و اعلام کرد که آزادی دادیم و از آن سوء استفاده کردند، پس آن را پس گرفتیم. باز به همین علت بود که وقتی بعد از حمله عراق، حزب کومله و حزب دموکرات کردستان با رئیس جمهور تماس گرفتند و گفتند که حاضر هستند که در مقابل عفو عمومی، اسلحه را زمین بگذارند، با وجودی که بنی صدر پیشنهاد کرد که آقای خمینی پیشنهاد را بپذیرد، ایشان از پذیرفتن سر باز زد و کوشش در خدعه، به معنی پذیرفتن ظاهری پیشنهاد و بعد که اسلحه را زمین گذاشتند، آیت الله خلخالی را به سراغ آنها بفرستد. اینگونه بود که رئیس جمهور که خدعه در عهد را بر نمی تافت، به سران این دو سازمان پیام فرستاد که اسلحه را زمین نگذارند، چرا که جان آنها را نمی تواند ضمانت کند.
در چنین شرایطی می باشد که انقلابی که حاصل عظیم ترین کار جمعی ایرانیان در طی قرون است، در سطح رهبری، بیان و نخبگان خود را تنها در گروه کوچک همکاران مصدقی بنی صدر یافت و آنها نیز در محاصره نخبگان استبداد طلب و یا وسط بازان قرار گرفتند. اینگونه بود که خمینی جماران موفق به کودتا بر علیه خمینی پاریس شد و ولایت و حاکمیت مردم بر دولت و حکومت که در پیش نویس قانون اساسی نیز جای خود را یافته بود و موافقت خمینی را هم، جای خود را به ولایت فقیه داد و اینگونه زمینه را برای باز سازی نظام سلطنتی، به شکل افراطی تر، ولی در شکل دینی آن فراهم شد و تاج سلطنتی در زیر عمامه پنهان شد. در انتها، از آنجا که اولین رئیس جمهور نپذیرفت که در مقابل حفظ مقام ریاست جمهوری چشم بر باز سازی استبداد ببندد و به خمینی پیام داد:" ...عنوان ریاست جمهوری برای من شانی نیست که بخاطر ان از ارزشها و عقایدم بگذرم اگر من قادر به خدمت نباشم هیچ دلبستگی به این عناوین ندارم. اگر دنبال آلت هستید آلت فراوان است، از من چنین انتظاری نداشته باشید، شاه سرنگون نشد تا بساطی بدتر از ان جانشینش شود." (4) کودتا بر علیه او واجب شد. کودتایی نه تنها بر علیه رئیس جمهور که در واقع کودتا بر علیه <جمهوریت> نظام بر خاسته از انقلاب بود. اینگونه رژیم حاصل از کودتای بر ضد اهداف دموکراتیک انقلاب ولی در لباس انقلاب و با ریش و عمامه و تسبیح و پیشانی با مهر داغ سوخته، دولت و حکومت را به تصرف خود در آورد.
در اینجاست که وقتی می بینیم کسانی که در سطح رهبری انقلاب نقش بازی کردند و حال یا توبه می کنند و یا از آن تبری می جویند و یا مانند آقای یزدی می گویند که انقلاب 57 پیروزی جهل بود بر علیه ظلم، و یا آقای سروش که می گویند که مردم در زمان انقلاب می دانستند چه می خواهند ولی نمی دانستند چه می خواهند، در مقامی نیستند که اینگونه حکم صادر کنند چرا که این افراد نه انقلابی بودند و نه روح و عمق انقلاب را که میلیونها مردم درک کردند و زندگی کردند درک کردند. نخبگانی قدرت گرا بودند که بعضی بعدها تحول کردند.
چه باید کرد؟
کوششهای جریان مصدقی استقلال و آزادی، سعی در رها کردن روایت انقلاب از روایتهای جعلی و تحریف شده بوسیله ضد انقلاب حاکم و مخالفان هم جنس رژیم خیانت، جنایت و فساد و عرضه این روایت از طریق اموری که واقع شد می باشد. ولی وظیفه اصلی بر نسل جوان است که در هر چه شنیده است شک کند ولی در شک نمانده و به کوشش خود تا به یقین نزدیک شدن ادامه دهد. در چنین کوششی می باشد که این نسل می تواند متوجه شود که وضعیت فاجعه بار حاضر نه حاصل انقلاب که حاصل کودتای بر علیه انقلاب بوده است. اینگونه هم می تواند به قهر بزرگ خود با انقلاب پایان دهد و هم از راه مسئولیت پذیری کوشش کند که انقلاب را در اندیشه راهنمای استقلال و آزادی و در اهداف مردم سالارانه و عدالت جویانه و رشد یاب آن، تا استقرار جمهوری شهر وندان ادامه دهد.
البته چنین کوششی موفق نخواهد شد، اگر متوجه این امر نشویم که انقلاب نه یک واقعه که پروسه و جریان می باشد که زمان سرنگونی استبدادی که انقلاب را ناگزیر کرد، تنها نقطه عطف آن است. وقتی به انقلاب فرانسه، مادر انقلابات مدرن، نگاه می کنیم، در آنجا هم می بینیم که این انقلاب نیز منجر به استبدادی خونریزتر از استبدادی که بر علیه آن انقلاب کرده بودند شد و کشتار روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون و ...را تجربه کرد. ولی و از ناامید شدگان گذشته، از آنجا که نخبگان انقلاب دارای روانشناسی زیر سلطه نبودند و در نتیجه از اعتماد به نفس نسبت بخود و جامعه ملی فرانسه برخوردار بودند و در نتیجه موفق شدند که تجربه انقلاب را به نسلهای بعدی منتقل کنند و این نسلها نیز مسئولیت پذیری کرده و از طریق نقد اشتباهات انقلاب قبلی آنها را به تجربه برای ادامه مبارزه تبدیل کرد ند تا در نهایت، فرانسه را مهد آزادی و رعیتهای سرکوب شده زمان بورونها را به شهر وند تبدیل کردند.
نسل جوان ایران نیز نیاز دارد توجه کند که وارث 120 سال مبارزه برای آزادی و استقلال می باشد و در نتیجه این مبارزات هیچگاه وطن اینقدر به برقراری جمهوری شهروندان نزدیک نبوده است. به یمن این مبارزات، ستون پایه های اقتصادی استبداد در شکل زمین داری بزرگ و بازار، به عنوان قلب اقتصاد کشور، فرو ریخته و ستون پایه سیاسی آن در شکل سلطنتی از هم فرو پاشیده و تنها ستون پایه فرهنگی آن که "روحانیت" ارسطو زده ذوب شده در قدرت است نیز در آزمایش تیزاب قدرت، سخت اعتبار باخته و حال به تکانی نهایی برای سرنگونی بند است. ولی واقعیت امر این است که هیچ قدرتی هر قدر ضعیف و از درون از هم پاشیده، خود بخود فرو نمی ریزد و نیاز به فرو ریختن دارد و این فرو ریختن، تنها و تنها وظیفه جامعه ملی و از طریق احساس مسئولیت در برابر خود و وطن کردن است و عارف به تواناییهای خود شدن است که صورت می گیرد. از طریق این عارف شدن، تغییر کنیم تا تغییر کرده و اینگونه معمار سرنوشت وطن و خود شویم.
(1) در زمانی که مشغول تحقیق در مورد کودتای 30 خرداد بودم. در بخش تنظیم و کد بندی سخنرانی مخالفان و موافقان بر کناری رئیس جمهور، بر خلاف انتظار دیدم که آقای سحابی بر عکس آقای معین فر، نه تنها وسط بازی کرده اند، بلکه موافق بر کناری رئیس جمهور می باشند. از آنجایی که این موضع بر خلاف انتظارم بود، با آقای بنی صدر تماس گرفتم و اینکه آیا ایشان اطلاعی از علت مواضع آقای سحابی دارند یا نه. آقای بنی صدر علت را توضیح دادند. از آنجا که موضع از اهمیت بر خوردادر بود، دوبارعه اخیرا با ایشان تماس گرفتم و پاسخ ایشان را ضبط کردم. در پاسخ فرمودند:
"اونطور که به یادم مونده در همون روزهای آخر کودتای خزنده آقای عزت الله سحابی نزد من آمد و گفت آقای هاشمی رفسنجانی به او گفته است شما خود را کنار نگه دار تا اگر مشکلی پیش آمد شما تصدی کنید دولت رو. منم به او گفتم شما را فریب داده تا خنثی بشید و کار من رو ساختن بعد میان سراغ شما و بلایی سر شما بیاورند که خود هم تصورش رو نمی تونید الان بکنید."
(2) دکتر غلام علی صفاریان و مهندس معتمد دزفولی: " سقوط دولت بازرگان،" 1382 ص 143
(3) این تنها نظر حزب توده و اکثریتی ها نبود. برادر کوچکم که در سن 16 سالگی که برای ساختن مدرسه و حمام در سال 58 به کردستان رفته بود و به گروگان پیش مرگه های کومله در آمد و حدود یکسال را تحت سخت ترین شرایط بسر برد و شاهد اعدام، همراه با شکنجه، 14 نفر از هم بندانش بود، بعد از موافقت بر تعویض زندانیان و آزادی، از جمله به اینجانب گفت که در یکی از مقرها آقای صادق کمانگر، از رهبران اصلی کومله، برای بازدید آمد و در این بازدید، برادرم از او پرسیده بود که در جنگ حزب جمهوری و بنی صدر، پیروزی کدامیک به نفع شماست؟ ایشان پاسخ داده بود که پیروزی حزب جمهوری به نفع ماست، چرا که بنی صدر اقتصاد دان قابلی است و اقتصاد را خواهد ساخت و مردم راضی خواهند شد. ولی حزب جمهوری بی کفایت است و اقتصاد را ویران خواهد کرد و در نتیجه مردم ناراضی و نارضایتی چپ ساز است و این به نفع ماست.
(4) توضیح اینکه، این اطلاع را آقای امیر حسینی، رابط بین آقای خمینی و بنی صدر برای اولین بار در سایت بی بی سی فارسی منتشر کرد. ولی به دلایل نامعلوم، بعد از مدتی، بی بی سی لیت سند مهم را که با این آدرس منتشر کرده بود، حذف کرد: http://www.bbc.co.uk/blogs/legacy/persian/viewpoints/2013/04/post-517.html