بخش یکم
موضوع عمدهی
روش و مفاهیم
آنچه در بسیاری از کشورهای جهان گاه بهحق و گاه بهخطا طلبِاستقلال یا طلبِخودمختاری نامیدهمیشود در هر جا و در هر زمان دارای ماهیت بکلی متفاوتی است که در هر مورد از منشاءِ متفاوت آن سرچشمهمیگیرد. تقلید چشمبسته، یا فقدان اندیشهی انتقادی، بهویژه در کشورهای دنیای سوم، و حتی در میان بخش مهمی از رسانههای سراسر جهان سبب شده که در تقریباً همهی موارد در این زمینه بهمدد مفاهیم کلیشهمانند و واژگان عاریتی یکسانی، که هر یک از دیگری رونویسکرده و فارغ از هرگونه نقادیِ آنها، در مورد جدیدی بهکاربسته، سخنگفتهشود بدون کمترین توجه به معنا و منشاءِ تاریخی و اجتماعی آنها و به نتایج زیانباری که کاربرد نیاندیشیدهی مفاهیم وامگرفته از دیگران میتواند در گمراهی اذهان و سرنوشت یک کشور بهبارآورد1. کسانی که به چنین اقتباسهایی دستمییازند در بهترین حالت، یعنی حتی آنجا که غرضی در انگیزهی آنان وجود ندارد، از این نکتهی عمدهی معرفتشناختی غافلاند که، بهعکس علوم طبیعی که روشها و احکام آنها در همهی مواردِ مشابهِ طبیعت معتبراست2، در علوم انسانی و در مسائل سیاسی که روش استقراء در آنها بیش از روش استنتاج بهکارمیرود در هر مورد خاص باید اعتبار مفاهیمی که در زمینهای متفاوت و برای مورد تاریخی، اجتماعی یا سیاسی دیگری ابداعشدهاند از نو مورد بررسی انتقادی قرارگیرند. تفاوتهای عمده در روابط اجتماعی، رسوم و فرهنگها که رشتهی مردمشناسی به بررسی و شناخت آنها اختصاص دارد، بهترین شاهد این واقعیت است، که تخصیص این شعبه از جامعهشناسی به آن را موجبشدهاست. اگر در علوم طبیعی استفاده از یک مفهوم غلط معمولاً در نتیجهی نگاه انتقادی دیگر پژهشگران و آزمایشهای مختلف بسیار زود کنارگذاشتهمیشود مفاهیم ساختگی علوم انسانی گاه بسیار جانسختاند و تنها پس از فاجعههای بزرگ تاریخی متروکمیشوند. مفهوم نژاد آریایی که هیچگونه پایهی علمی استواری نداشت3 از نیمهی دوم قرن نوزدهم مورد استفادهی نژادپرستان غربی قرارگرفت، در سایهی قریحهی نویسندهی فرانسوی برجستهای چون لوکنت دو گوبینو و بویژه فیلسوف و مورخ نامداری چون ارنست رُنان و بسیاری دیگر از فرهیختگان غربی در جهان رواجیافت و ضمن فراهمآوردن پشتوانهی ظاهراً علمی برای نظریات استعماری، تا پیدایش نازیسم که نظریهی برتری «نژاد ژرمنی» و یهودیستیزی خود را بر اساس آن توجیهمیکرد، و تا بهراهافتادن جنگ جهانی دوم، ادامهیافت و چنان که می دانیم سبب فجایعی بیسابقه در تاریخ جهان شد. مثال دیگری که یادآوری از آن در اینجا میتواند سودمندباشد مفهوم ملت یهود است. می دانیم که چندین ملیون پیروان آیین یهود در سراسر جهان پراکنده هستند. از آنجا که در آموزشهای دینی آنان همواره از سرزمینی سخنرفتهبود که میهن آباءواجدادی آنان نامیدهشدهبود، بازگشت به این ارض موعود برای بسیاری از آنان به صورت یک آرزوی بزرگ تخیلی درآمده بود. اما از سوی دیگر به علت آزاری که پیروان این آیین دینی در روسیه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی متحملمیشدند در این بخش از جهان آن آرزو رفتهرفته در میان برخی از متفکران آنان بهحالت یک طرح عملی درآمد، و در قرن نوزدهم، یکی از آنان، تئودور هرتزل، نویسنده و روزنامهنگار برجستهی اتریشی، با نوشتهها و فعالیتهای خود به آن صورت یک برنامهی سیاسی بخشید. از سختیهای زندگی پیروان آیین یهود در بخشهایی از اروپا گذشته، تصور وجود ملتی با هویتِملیِ یهود نتیجهی یک پیشداوری بود که هیچ پایهی علمی نداشت؛ بهویژه در جهانی که در آن شمار حکومتهای ملی هنوز بسیار ناچیز بود4. در حقیقت همهی پیروان آیین یهود در جهان خود نیز به وجود چنین قوم یا ملتی باورنداشتند و بهجرأت میتوان گفت که سخن از قومی بهنام قوم یهود، با ویژگیهای یک قوم یا ملیت عیناً مانند آنچه دربارهی نژاد آریایی گفتیم، چیزی جز یک ایدئولوژی نبود5.
شناخت این مثالها به ما میآموزد که دادههای نظری را که پیش از وارسی نقادانه، کلیشههایی بیش نخواهند بود، نپذیریم.
بهکاربردن مفاهیمی چون ملیت برای بخشهایی از هممیهنان ایرانی ما که دارای زبانهای مادری دیگری جز زبان فارسی هستند از همین پیشداوری های وارداتی بود و هست که در زمان ترویج آنها، بهویژه و نخستینبار از طرف ارگانهای تبلیغاتی وسیع حزب توده و دستگاههای ایدئولوژیک شوروی سابق، از سوی بخشی از هموطنان خالیالذهن و خوشباور ما، عیناً مانند برتری «نژاد ژرمنی» برای نژادپرستان نازی، بهسادگی و همچون حقایقی بدیهی پذیرفتهشد.
این خوشباوران که از سابقهی تاریخیـجغرافیایی این مفاهیم بالکل بیخبربودند البته نمیدانستند که در امپراتوری جدیدالتأسیس روسیهی تزاری که سوسیالدموکراتهای آن اینگونه مفاهیم را خود از سوسیالدموکراتهای غرب و مرکز اروپا، خاصه امپراتوری چندملیتی اتریش ـ مجارستان، اقتباسکردهبودند، دربارهی اقوام بیشماری بهکار میبردند که حکومت بزرگ و تازهنفس استعماری روس در دو ـ سه قرنی که از تأسیس آن میگذشت بهزیر سلطهی خود درآوردهبود. بر طبق آمار 1897 جمعیت امپراتوری روسیه که بالغ بر 128 میلون تن بود از 100 قومیت مختلف تشکیلمیشد. علت این امر پیچیدهنبود. این امپراتوری که در این تاریخ از تأسیس آن در شروع سلطنت پتر کبیر در سال 1721 تنها 170 سال میگذشت توانستهبود در اندکی بیش از یک قرن و نیم، افزون بر شاهزادهنشینهایی که در زمان ایوان مخوف، در نیمهی دوم قرن هفدهم، بهضرب کشتارهای بیرحمانه در شاهزادهنشین مسکو ادغام شدهبودند6، همهی سرزمینهای شرق مسکو، از سیبری(تا اقیانوس آرام در1640)، تا بخش مهمی از آسیای مرکزی و استانهای ایرانی قفقاز و خراسان شمالی را نیز، با همهی مردمان و اقوام و فرهنگها و ویژگیهای بسیار متفاوت آنها، بهسرعت و با نیروی سرنیزهی کازاکها (که در ایران قزاقان نامیدهمیشوند) به متصرفات خود ضمیمهسازد. در واقع در این دوران روسها که چندان زمانی نبود خود را از سلطهی طولانی امپراتوریهای مغول و تاتار آزادساختهبودند، پس از چند قرن تحمل این سیادت و درگیریهای دور و دراز با آن، همهی عادات و رسوم جنگی، کشورگشایانه و «حکومتی» آنان را فراگرفته با همان خشونت بهکارمیبردند7. و این وضعی بود که با وجود اصلاحات پتر کبیر و آنچه در دوران کاترین بزرگ از فرهنگ غرب اقتباسشد، بهبود چندانی نیافت. بگونهای که لنین هم که در دوران مهاجرتش در غرب به عقبماندگی مردم روسیه بسیار حساستر شدهبود، در بسیاری از نوشتههای این دوران خود لحنی بدبینانه دربارهی هموطنان خویش بهکارمیبرد و حتی گاه این بدبینی خود را با بهکاربردن صفت تاتار دربارهی مردم روسیه نشانمیدهد8. با چنین تنوع قومی و فرهنگی مردمانی که بیش از نیمی از آنها کوچکترین سنخیت فرهنگی و روحی با یکدیگر و خاصه با حکام روس خود نداشتند، پیداست که پیروی سوسیال دموکراتهای روس از هممسلکان غربی خود در زمینهی مسائل مربوط به اقوام دستنشاندهی امپراتوری، که آنجا هم با تطبیق نظریات آنها با اوضاع و شرایط خاص روسیه همراه بود، اگر صمیمانه پیشمیرفت، بسیار بجا و خردمندانه میبود.
اما در میان ملت باستانی ایران که زاییدهی قرون اخیر نبود و اکثریت بزرگ مردمان آن خویشاوندان چندین هزارسالهی یکدیگر بودند و با هم پیوندهای ژرف و استوار تاریخی و فرهنگی داشتند و دارند، از آنهمه تنوع و بهعبارت درستتر، بیگانگی کامل با یکدیگر، که در میان اقوام و ملل امپراتوری جوان و تازهنفس روسیه تزاری وجودداشت، کمترین اثری دیدهنمیشد. زیرا مردمان نواحی مختلف ایران هیچیک از بیرون این کشور بدان منضم نشدهبودند و همگی آنان از نزدیک به سههزار سال پیش در بنیادکردن و نگهداری این کشور فعالانه سهیم و شریک بودهاند، بگونهای که، خواه آنان که از دوران باستان در این سرزمین زیستهبودند و خواه آن بخشهای کوچکتری که در طول هزار و پانصدسالهی گذشته در نتیجهی حوادث گوناگون به این سرزمین آمده و در کنار ساکنان دیرین آن در ایران سکنیکردهبودند چنان ایرانیشدهبودند که تا پیش از ورود و رواج مصنوعی کلیشههای نامربوط دربارهی قومیت و ملیت هیچگاه در آنان سودای جداسری دیدهنشدهبود؛ سهل است، حتی آن ازهمگسیختگیهای سیاسی نیز که بهدنبال ایلغار اقوام متجاوز بیگانه به آنان تحمیلشدهبود هربار در سایهی کوششها و مبارزات چندین نسل از مردم همهی مناطق، و با تأسیس حکومت مرکزی جدیدی به وحدتی نوین، که گویای یگانگی هویت و فرهنگ آنان بود، انجامید. این فرآیند که با مخالفت قدرت خارجی حاکم، مانند دورانهای خلافت اموی و عباسی، روبهرو بود گاه بدین علت با تأسیس حکومت های منطقهای آغازمی شد، اما همواره به سوی تشکیل یک قدرت سیاسی سراسری سیرمیکرد، و چندان تکرارمیشد تا به نتیجه برسد، چنان که در دوران صفوی رسید. این وحدت، که جز در مورد ایتالیا به عنوان وارث تمدن رم باستان که نزدیک به دو هزار و پانصد سال سابقه دارد، چین که وحدت آن نیز به حدود بیست و سه قرن میرسد، و یونان که، جز در دوران سلطهی فیلیپ دوم مقدونی و پسرش اسکندر، هیچگاه دارای حکومت واحد نبوده، اما امپراتوری رومی بیزانس حول فرهنگ باستانی آن ساختهشدهبود، سابقهی دیگری در جهان ندارد. اینجا ما تمدنهای کهن پیشاکلمبیایی قارهی آمریکا را کنار میگذاریم. در اروپا، به استثنای ایتالیا با سوابق رومی فرهنگ و تمدن آن، بیشترِ کشور ـ ملتها دارای سابقهی تاریخی که از پنج قرن تجاوز کند نیستند. در این مورد تنها در کشورهای فرانسه و انگلستان قدرت سیاسی سابقهای که به حدود هزار سال برسد دارند. سلطنت مرکزی انگلستان با فتح جزیرهی انگلستان بهدست ویلیام فاتح در سال 1066م. پایهگذاری شد. سلطنت فرانسه نیز با آنکه در سال 481 م. به دست کلویس تأسیس شدهبود، اما تا اواخر نیمهی اول هزارهی اول م. هیچگاه نه وسعتی قابل قیاس با امروز را داشت نه به قوام و وحدت ثابتی رسید، بگونهای که بر روی هم میتوان قدمت آن را حداکثر در حدود هزار سال دانست. پیدایش دیگر کشور های اروپایی بهمثابهی یک قدرت سیاسی، از اسپانیا گرفته تا آلمان و ممالک شمال اروپا و اسکاندیناوی اکثراً سوابقی کمابیش در حدود پنج قرن دارند. زبان فرانسه که روزگاری زبان علم و فلسفه و مهمترین زبان بینالمللی و زبان دیپلماسی بود و اینک نیز در بیش از پنجاه کشور بدان تکلممیشود، از سال 1539 م. ، آن هم از طریق یک فرمان قانونی فرانسوای یکم پادشاه فرانسه، به زبان اداری و قضایی تبدیلگردید و نخستین کتاب اساسی دستور آن در سال 1660 نوشتهشد. با اینهمه فهم زبان فرانسهی آن روزگار، چه از جهت املاء و چه از جهت واژگان برای فرانسهزبانان کنونی، اگر در دوران آموزش خود با آن آشنا نشدهباشند، دشواراست. زبان روسی در سدههای نخست هزارهی دوم م. مرکب از دهها زبان عامیانهی محلی بود که گویشگران آنها یکدیگر را نمیفهمیدند و شکل مشترک و عالمانهی آن نوعی اسلاوی (اسلاوُنی قدیم کلیسا) متعلق به کلیسای ارتودوکس و متعلق به روحانیت بود، که تا دوران پتر کبیر تنها زبان ادبی روسی بود و استفاده از آن بهتدریج به مسائل دینی و مراسم مذهبی محدودشدهبود. پیش از پتر کبیر رفتهرفته زبانی که بهتدریج قواعد منظمتری مییافت و به زبان روزمرهی منطقهی مسکوا نزدیکتر بود ظهور کرد و نخستین کتاب دستور آن در سال 1740 نوشتهشد. واژگان آن نیز با اقتباس از واژگان لهستانی و از طریق آن از واژگان زبانهای اروپای باختری دگرگونی وسیعی یافت. در دوران پطر کبیر و اصلاحات او زبان روسی، با افزایش واژگان علمی و فنی بسیاری که از زبانهای غربی عصر روشنایی وامگرفت غنا و توان بیشتری یافت. زبان ادبی کنونی روسی از پایان قرن هژدهم به بعد با کارهای دانشمندان، نویسندگان و شاعران بزرگی که در آثار پوشکین و لرمانتوف به اوج کمال رسید بهوجود آمد و در قرن نوزدهم با ظهور رماننویسان و نمایشنامهنویسان بزرگی گسترشیافت. با اینهمه گفتهمیشود که تا قرن نوزدهم هنوز دستور زبان روسی دچار آشفتگیهایی بوده که نمونههای آن را مترجمان داستایفسکی در آثار او دیدهاند9. در تبدیل اقوام روسی به ملت روسیه کیش مسیحی در شکل مذهب ارتودکس که در قرن نهم م.، در دوران حکومت کوتاهمدت کیِف، از بیزانس گرفتهشدهبود، نقشی اساسی داشت.
به وارونهی کشورها و زبانهایی که نگاهی سریع به تاریخ تکوین آنها افکندیم، چنان که بالاتر اشارهشد هویت و فرهنگ ایرانی دارای گذشتهای بسیار دراز بوده و هست. نخستین کتاب دستور زبان عربی، با عنوان الکتاب، در قرن دوم هجری ـ قرن نهم میلادی ـ بههمت سیبویه دانشمند ایرانی، زادهی بیضای فارس، نوشته شد. پیش از او استاد دانشمندش خلیلابن احمد فراهیدی که او را از دودهی ایرانیان یمن میدانند که در دوران انوشیروان بدان سرزمین گسیلشده بودند، خط عربی را که تا آن زمان بسیار ناخوانا و دشوار بود با افزودن نشانههایی از نوع اِعراب اصلاح و قابلاستفاده ساختهبود.
فارسی که از همان دورهی ساسانی چندین فرهنگ لغت داشته10و زبان دانشمندان ایرانی صرف و نحو عربی آن دوران چون سیبویه و کسایی، و نیز، به احتمال زیاد فراهیدی نیز، بود. بهسبب گذشتهی طولانی این زبان که حامل یک تمدن وسیع و بزرگ بود، در پیِ تکلم مردمان بسیار بدان در سرزمینهایی وسیع و در درازنای سدههای طولانی، ناچار بسیاری از دشواریهای دوران عتیق خود را از دست دادهبود. تحولات ژرف در ساخت نحوی و خوشاهنگشدن آواشناسی آن، که از این راه حاصلشدهبود، ویژگیهای ناسودمند و دستوپاگیر اشکال باستانی آن11را برافکنده و قواعد دستوری آن را، در سنجش با زبانهایی که به شکلی عتیق ماندهبودند، به نهایت سادگی رسانده بود. چنین بود که این دانشمندان به دلیل سابقهی برخورداری زبان خود از قواعدی روشن و مدون، و سادهتر از دیگر زبانها، میتوانستند بهسرعتی شگفتانگیز زبان هنوز نارسای فاتحانی را که بر کشورشان تسلطیافتهبوند بهتر از خود آنان آموخته، به اصلاح آن و تدوین قواعدش بپردازند. بیدلیل نبود که بهرغم سلطهی تدریجی عربی چون زبان دیوانی از پایان قرن یکم هجری، و کاربرد تدریجی آن در نوشتههای علمی و نظری که می بایست از سوی مرکز یا مراکز قدرت پشتیبانی میشد، از همان سدههای نخستین شاعران پارسیگوی بزرگی چون رودکی، سنایی، فرخی، منوچهری، اسدی، دقیقی، ناصرخسرو، و فردوسی شاهکارهایی آفریدند که توان، رسایی و شیوایی بیمانند این زبان را در تاریخ ادب و زبانهای جهان جاودانه ثبتکرد. سخن این شاعران، از همان زمان و از چند قرن پیش از عمر خیام، خاقانی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ، آیینهی گویای فرهنگ و جهانبینی ژرف و دیرین ایرانی و نگاه ویژهی او به هستی، انسان، سرنوشت، کیهان، زیباییهای طبیعت، شادیها و دردهای زندگانی، زشتیهای جهان و باورها و تردیدهای مشترک مردمان این سرزمین بود. این پیوندهای ژرف و استوار بود که بهرغم تفاوت شرایط زندگی، اختلافات طبقاتی و ضربات حوادثی مرگبار، همچنان بنیاد احساس یگانگی آنان را میساخت و آن را هزاران سال پایدار نگاهداشتهبود. اگر زبانهای فرانسوی قدیمی بهضرب فرمانها و فشارهای دولتی پادشاهان فرانسه رو به نابودی گذاشت در کشور ما هرگز اقدامی علیه زبانهای ایرانی نشد و تدریس زبان فارسی در مدارس ـ و در گذشته در کنار عربی ـ که با آموزش کتابت همراه بود، و هر کس داوطلبانه به مراکز آن می رفت، همواره راهی بوده برای تفاهم بیشتر نه دشمنی یکی با دیگری، یا زبانی با زبانهای دیگر. خاصه این که اکثر این زبانها، مانند فارسی، گیلکی، بلوچی، زبانهای کردی، همگی از یک خانوادهی بزرگ ـ خانوادهی زبانهای ایرانی ـ بودهاند و آذری ـ ترکی هم از آمیختن ترکی با آذری قدیم(چنان که احمد کسروی با پژوهش وسیع خود در آن نشاندادهاست) به یک زبان ایرانی دیگر تبدیلشدهاست. برخاستن شاعران و نویسندگان بزرگ و فارسینگار ایرانی در همهی قرون از مناطقی که زبان مادری دیگری داشتهاند و عشق سرشار آنان به زبان مشترک بهترین نشان این حقیقت است12.
چنین پیوند یگانگی هرگز میان ژرمنها از یک سو و مجارها و اسلاوهای امپراتوری اتریشـمجارستان از سوی دیگر، یا گروههای فرهنگی گوناگون اسپانیا که که وحدتشان با زناشویی میان ایزابلِ کاستیل و فردینانِ آراگون، در پایان قرن پانزدهم برقرارشد و بهکندی قوام یافت، و بهطریق اولی میان دهها میلیون رعایای تزار روسیه که به ضرب سرنیزهی کوزاکها به تاج و تخت رومانوف ها ضمیمه شدهبودند ـ کشورهایی که مردمانشان نه فرهنگ مشترکی داشتند و نه زبان مشترکی برای بیان آن، و جز کیش مسیحی در میان برخی از آنها، هیچ عامل دیگری برای اشتراک هویت در میانشان حکمفرما نبود ـ بهوجود نیامدهبود.
نکاتی
پیرامون مفاهیم
ملیت، اقلیت، خودمختاری
بخش دوم
احساس ایرانیبودن
ـــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله قبلاً در میهن منتشر شده است.
1در جامعهی ما در بسیاری موارد حتی مشاهدهمیشود که فعالان سیاسی میان خودِ مفاهیم علوم انسانی و واژگانی که برای بیان آنها بهکار میروند تفاوتی نمیبینند؛ و چون بسیاری از واژهها پیش از برخورد با مفهوم جدیدی که از راه تسامح درمورد آنها بهکار میروند در زبان وجوددارند گاه چنین تصورمیشود که آن مفاهیم جدید مدلول اصلی آن واژهها بوده و این مفاهیم نظری نیز در همهجا معتبراند و در جامعهی ما نیز الزاماً مصداقدارند. بهعنوان مثال در سدههایی که ایران دارای حکومت سرتاسری نبوده در ادبیات ما حکومتهای منطقهای آن ملوکِ طوایف نامیده شدهاند. بعدها هنگام ترجمهی مفهوم اروپایی فئودالیسم، یعنی رژیمی که هم در فرانسه و هم در انگلستان با یک سلطنت مرکزی نیز همراه بوده، صفت ملوکالطوایفی را از همان واژه مشتقکردهاند و این سببشده که برای چندین نسل این تصور خطا به وجودآید که در ایران نیز رژیمی از نوع فئودالیسم وجودداشتهاستد. در گذشته در علوم طبیعی نظیر این اشتباه دیدهشدهبود. بهعنوان مثال، پیش از قرن بیستم در فیزیک واژهی اِتِر(اثیر) که از فلسفه و فیزیک قدیم باقیماندهبود هنوز مورد استفاده قرارمیگرفت و تصور میکردند که جسمی است که مانند مایعی فضای فاصل میان اجرام سماوی را پرکردهاست؛ فیزیکدانان جدید نیز با کشف امواج کآهنربایی (الکترومغناتیسی) در قرن نوزدهم، که امواج نورانی بخشی از آنها بود، میپنداشتند که همانگونه که امواج صوتی در فضای جسمانی پیرامون انتشارمییابد، امواج نور نیز در اترِ موجود در فضای میان ستارگان حرکتمیکند و پخشمیشود. اما در پایان آن قرن دانستند که این تصور با قوانین حرکت تناقضدارد چه چندین آزمایش دقیق این تناقض را نشانداد و به مردود دانستن وجود چنین «مایعی» انجامید. پایهی تجربی نظریهی نسبیت خصوصی آینشتین با رد این مفهوم کاذب و پذیرفتن انتشار امواج نور در خلاء بهوجودآمد. و میتوان گفت فیزیکدانانی که باز هم از مفهوم اتر دلنمیکندند به نوعی فتیشیسم دچار بودند.
2 این اصلی است که از همان آغاز علوم جدید طبیعت در نظریات نیوتون بیانگردید. تا زمان نیوتون فلاسفه، بهپیروی از نظریات یونانی باستان و ارسطو، جهان را به دو بخش تقسیم میکردند که در آن هر چه پایین تر از ماه قرارداشت جهان تحتالقمر نامیدهمیشد که محل کونوفساد شمردهمیشد و اینگونه نیز نامیدهمیشد؛ و هر آنچه را که «بالاتر از ماه» قرارداشت، ابدی و تغییرناپذیر میدانستند. نیوتون این قاعده را کنارگذاشت و در کتاب بزرگ خود، اصول ریاضی فلسفهی طبیعی اعلام کرد که همهی طبیعت تابع قوانین یکسانی است، و بر همین اساس بود که نظریهی جاذبهی خود را قانون جاذبهی عمومی (Loi de la gravitation universelle) نامید، که در آن صفت عمومی بیانکنندهی شمول آن بر همهی اجسام جهان است. بهعنوان مثال همانطور که هر مولکول آب در زمین از یک اتم اکسیژن و دو اتم هیدرژن ساختهشده، در هر جای دیگر کیهان که آب یافت شود ترکیب مشابهی خواهدداشت؛ یا در شرایط یکسان در دمای صد درجه خواهدجوشید.
برخلاف طبیعت که از این اصل تبعیتمیکند، پدیدههای انسانی و اجتماعی ـ و حتی بسیاری از پدیدههای مربوط به موجودات زنده ـ، که علاوه بر پیروی از اجبارهای طبیعی، بهعلت گونهگونی دارای ویژگیهای خود هستند، تابع قوانین کاملاً یکسان نیستند و در موارد بسیار برای فهم آنها ابداع مفاهیم جدید یا دگرگونی در مفاهیم از پیش ساخته، که به کشف قوانین متفاوتی میانجامد، ضرورتمییابد. این اصطلاح که در تأیید عادی بودن امری میگوییم «طبیعی است» در اصل بدین معنی است که گفتهباشیم «مطابق منطق طبیعت، یا ناموس طبیعت» است، اما این عبارت در مورد امور انسانی، یعنی اموری غیر طبیعی نیز، از راه تسامح بهکار میرود.
3 چنان که میدانیم از پایان قرن هژدهم و آغاز قرن نوزدهم پژوهشگران غربی ابتدا به وجود شباهتهای وسیع میان زبانهای هندی و ایرانی از یکسو و زبانهای اروپایی از سوی دیگر پیبردند و سپس نظریهی خویشاوندی این دو گروه زبانها را بهپیشکشیدند. همهی پژوهشهای بعدی این نظریه را تأییدکرد، تا جایی که دستهی اول را زبانهای هند و ایرانی، و گروه بزرگتر مرکب از آنها و زبانهای اروپایی را خانوادهی زبانهای هندواروپایی نامیدند. سپس این فرضیه را برساختند که همهی این گروههای زبانی شاخههای گوناگون درخت واحدی هستند که خود آن امروز از میان رفته است. آنان تا کنون به حدود هزار ریشهی مشترک میان این زبانها که آنها را بخشی از ریشههای موجود در آن زبان مفروض میدانند دستیافتهاند. از سوی دیگر از آنجا که معلوم شد ایرانیان باستان خود را اِرِه یا آریا مینامیدهاند و بههمین جهت نیز سرزمین محل سکنای خود را اِران یا ایران نامدادهبودند، این تصور پیشآمد که همهی کسانی که به زبانهای هندواروپایی تکلممیکنند باقیماندهی نژاد واحدی هستند که همان آریاییها بودهاند. اما این تصور اخیر هیچ پایهی علمی درستی نداشت، و تنها نتیجهی غلط تعمیم یک فرضیهی قوی زبانشناختی به یک موضوع زیستشناختی و مردمشناختی بود. خطا بودن این تصور زمانی آشکارتر و مسلم تر شد که دانستهشد اساساً برای تعریف علمی از نژادهای خانوادهی انسانی، که برای دستیافتن به آن جز تاریخ طبیعی و زیستشناسی جایینداریم، هیچ پایهی علمی وجودندارد.
3 در فارسی این مفهوم با واژهی نادرست «دولت ـ ملت» بیان می شود، زیرا دولت ترجمهی درست «استیت ـ اِتا به فرانسه (حکومت؛ کشور)، نیست، و بهتر است که در برابر مفهوم فرانسوی اِتا ـ ناسیون ـ واژهی کشور ـ ملت بهکار رود.
4 مخالفان این ایدئولوژی میگفتند و میگویند که پیروان آیین یهود در جهان نه دارای یک اصل نژادی یگانه هستند نه فرهنگ ملی یکسانی دارند، و تصور آنان دربارهی نیاکان مشترکی که گویا پس از راندهشدن از فلسطین، همان ارض موعود، در دوران سلطهی امپراتوری رم سبب پراکندگی آنان در جهان شد، هیچ مبنای لحاظ تاریخی بیپایهاست، زیرا اساساً این واقعه هیچ مبنای تاریخ درستی ندارد. از سوی دیگر پژوهشگران برجستهای که بیشترین آنان خود از خانوادههای یهودی بودهاند در آثار پرارزشی که نوشتهاند کوشیدهاند نشان دهند که :
1 ـ اولاً در درازنای تاریح کلیتی بهنام قوم یهود وجود نداشته و آنچه از مردم فلسطین باستانی که پیرو آیین یهود بودهاند باقیمانده هیچگاه شکل ملیت یا قومیت متشکلی نداشته است. برجستهترین اثر تحقیقی در این زمینه کتاب پرارزش استاد فقید ماکسیم رودنسون است، زیر عنوان قوم یهود یا مسئلهی یهود :
Maxime rodinson, Peuple juif ou problèm juif, la Découverte & Siros, Paris, 1997.
2ـ برخلاف پیشداوری های رایج همهی پیروان آیین یهود از اصل واحدی نیستند و تقسیم آنها به دو بخش اصلی سفاردی یا یهودیان اندلس، (که باید مزراحیها، یهودیان خاورمیانه، آسیای مرکزی و قفقاز) را نیز به آنان افزود و اشکنازها، یکی از نشانههای منشاءِ متفاوت آنهاست. دانشمند بزرگ فرانسوی تاریخ، مارک بلوک(یا: بلوخ)، یکی از بنیادگذاران مکتب تاریخنگاری موسوم به آنال، که از اعضاءِ نهضت مقاومت فرانسه نیز بود، پیش از آن که به اسارت اشغالگران نازی درآمده و بهدست آنان کشتهشود، خود از هواداران این نظریه بود که اشکنازها از نسل مردمان امپراتوری خزرها، مردمانی از تبار ترکهای آسیای مرکزی، هستند. این امپراتوری میان قرون هفتم و دهم میلادی در نواحی شمال دریای خزر برپاشد و پس از پیوستن امپراتور آنان به آیین یهود، بخش بزرگ نفوس آن وارد این آیین شدند. پژوهشگران بر این باورند که با فروپاشی این امپراتوری که در دوران قدرت آن دامنهاش تا نواحی دریای سیاه گستردهشدهبود، بخش مهمی از مردم آن در اروپای شرقی که کشورهای کنونی آن، حتی روسیه، هنوز وجود نداشتند، پراکندهشدند و یهودیان اشکناز اروپای شرقی که بعداً به باختر اروپا نیز کوچیدند، فرزندان آناناند. مارک بلوک این نظر خود را در یک گفتار رادیویی نیز که سند صوتی آن در پاریس در مؤسسهی اینا موجوداست بیان داشتهاست. یکی از کاملترین پژوهشها دربارهی این واقعهی تاریخی را آرتور کوستلر در کتاب مهم خود، قبیلهی سیزدهم،
Arthur Kostler, Treizième Tribu, (TheThirteenth Tribe), Tallandier, Paris, 2008.
که منظور از عنوان آن همان اشکنازها، یا بخشی از پیروان آیین یهود است که از تبار دوازده قبیلهی اسطورهای یهودی نیستند، گردآورده است. مخالفت برنارد لِویس با این نظر که بیشتر نوشتههای او دارای جنبهی جدل ایدئولوژیکی صهیونیستی است در برابر موضع مورخان بزرگ و معتبری چون مارک بلوک کمترین اعتباری ندارد.
یکی دیگر از پژوهشگران برجستهای که با کارهای خود روشنی بسیاری بر این مسائل افکنده است شلوموساند، استاد اسرائیلی دانشگاه تلآویو است، که در چندین کتاب، و از جمله:
ملت اسرائیل چگونه اختراع شد :
Schlomo Sand, Comment le peuple juif fut inventé, Flammarion, Paris, 2012.
و، سرزمین اسرائیل چگونه اختراع شد:
Schlomo Sand, Comment la terre d'Israël fut inventé, Flammarion, Paris, 2012.
ساختگی بودن پایههای مفاهیمی چون خاک اسرائیل و ملت اسرائیل را، به نحو انکارناپذیری مدللساختهاست.
5 البته، اکنون که هفتاد سال از تأسیس کشور ـ ملت اسرائیل گذشته، انکار وجود آن عملی غیرواقعبینانه و بیخردانهخواهدبود؛ جز این که بهیادداشتهباشیم که حقوق مردم فلسطینی راندهشده از سرزمین و خانومان خود بهشکل دلخراشی پایمالشده و تا احقاق حق ملت فلسطین برای تأسیس کشور خود، اسرائیل حالت شبهِاستعماری خود و مبنای نظری آن حالت ایدئولوژیک خود را از دست نخواهدداد.
6 اولین قبایل روسی که اصل آنها از ویکینگهای سوئدی بود وارگها یا وارانگیان نامیده شدهاند که با جنگ و تجارت از طریق ولگا به به ناحیهی کیِف رسیدهبودند. آنها پس از رهایی از سلطهی امپراتوری خزرها و کوششهایی که از آخرین قرون هزارهی یکم م. برای تشکیل حکومت در اوکرایین کردند، در قرون نخست هزارهی دوم زیر ضربات مغولها از همپاشیده شدند و چندین قرن، یعنی تا قرن شانزدهم، دستنشاندهی تاتارها بودند. در میانهی این قرن بود که سرانجام با جنگهای ایوان چهارم، که در نتیجهی کشتارهای بیرحمانهاش به لقب ایوان مخوف موسومشد، شاهزادهنشینهای روس به تبعیت سلطانی در آمدند که از آن پس تزار نامیدهشد، و عنوان رسمی او، تزارِ همهی روسیهها، یا تزار کل روسیه، خود نشاندهندهی گوناگونی شدید اقوامی بود که از همین زمان به این سلطنت ضمیمهشده بودند. بهدنبال اردوکشی پادشاه لهستان و تصرف مسکو در 1612 که منجر به جنگ یک سردار روسی با ارتش او و بیرون راندن آنها شد، در 1613، میخائیل رومانوف به مقام تزاری رسید و از این پس بود که سلطنت روسیه در خاندان رومانوف، که در 1917 سقوط کرد، باقیماند.
7 قبایل روسی در چند دوره بارها به ایران نیز حمله کردهبودند. اما در ناحیهی قفقاز حملات آنان، که نظامی گنجوی در اسکندرنامهی خود، از آن یادکردهاست مستمر بودهاست. نظامی از آنان بهعنوان هفت روس، که منظور از آن هفت طایفه یا هفت ولایت است، نام میبرد. این دستبردها بسیار خشن و وحشیانه بوده و مهاجمان روسی طی آن به غارت شهرها و اسارت زنان ایرانی میپرداختند. اسکندرنامهی نظامی، که اساس آن اسکندرنامههای قرون پیشتر بوده و او در آنها به سلیقهی خود تصرفاتی کرده، داستانی نیمهتاریخی ـ نیمه خیالی است، زیرا اسکندرِ آن با آنکه در اصل شخصیتی تاریخی است، اما در این داستان، که در قرن دوازدهم میلادی سرودهشده، در دوران نامعلومی حکومتمیکند که در آن روسیان نیز به صورت طوایف پراکنده وارد تاریخ شدهاند. چنین است که در ابیاتی در شرح جنگ اسکندر با روسیان، در توصیف روحیات آنان میگوید:
یکی لشگر انگیخت از هفت روس // به کردار هر هفت کرده عروس(...)
به لشگر چنین گفت قنطال روس // که مردافکنان را چه باک از عروس(...)
کجا پایدارند با روسیان // چنین نازنینان و ناموسیان(...)
جگر خوردن آیین روسان بود // می و نقل کار عروسان بود(...)
چو روسان سختیکش سخت مغز // فریبی شنیدند اینگونه نغز(...)
ز دیگر طرف شاه لشگرشکن // به تدبیر بنشست با انجمن
چنین گفت کاین لشگر جنگجوی // به پیکار شیران نکردند خوی(...)
به دزدی و سالوسی و رهزنی // نمایند مردی و مردافکنی(...)
نظامی گنجوی، کلیات خمسه، اسکندرنامه، امیر کبیر، تهران، 1366، صص. 1099 ـ 1097.
قطعهی بسیار زیبای «رقص کنیزکان ایرانی» در اپرای مشهور خوانچینا (Khovanshchina) اثر مودست موسورسکی آهنگساز بزرگ روس اشاره به همین زنان به اسارترفتهی ایرانی دارد.
محمدعلی جمالزاده نیز در تاریخ روابط ایران و روس از این حملات آنها یادکردهاست.
8 این عقیدهای بود که سفیر الیزابت یکم پادشاه انگلستان در دربار ایوان مخوف، پس از مدتی زندگی در مسکو دربارهی این کشور تازهتأسیسشده و چگونگی حکومت آن نوشتهبود.
9 این نظری است که یکی از مترجمان جدید آثار داستایفسکی در توضیحی ضمن یک مصاحبهی رادیویی دربارهی سبب ترجمهی جدیدی که خود از آثار این نویسندهی بزرگ انجام داده بود ارائهمیداد. بنا بهگفتهی او در کار مترجمان پیشین برخی آشفتگیهای موجود در نثر داستایفسکی، که خود زاییدهی وضع دستور زبان روسی بوده، سبب فهم غلط و ترجمهی نادرست نوشتههای او شده بود.
10 ابراهیم پورداود، مقدمه بر فرهنگ پهلوی ـ فارسی دکتر بهرام فرهوشی.
11 از آن جملهاند ، قواعد موارد هشتگانهی صرف اسامی، موارد سهگانهی جنس یعنی مؤنث و مذکر و خنثی، موارد دوگانهی صیغهی جمع، یعنی تثنیه برای دو و جمع برای بیش از دو، و قواعد مطابقت صفت با موصوف،که بسی از آنها هنوز در بسیاری از زبانهای هند و اروپایی برجاماندهاست.
در موارد اخیر، نک.
دکتر پرویز ناتل خانلری، تاریخ زبان فارسی، چاپ دوم، نشر نو، 1366، سه مجلد .خاصه مجلد یکم، صص.193ـ 184.
همچنین: ژیلبر لازار، تکوین زبان فارسی( بهفرانسه):
« تکوین یک زبان ملی همواره فرآیندی بسیار پیچیده است، خاصه اگر یک زبان بزرگ تمدن باشد.»، ص. 6.؛ « فارسی شفاهی که منشاءِ آن جنوب غربی بود، در قلمرو خود رفتهرفته در سراسر ایران رواجیافت. این حرکت که در دوران اسلامی نیز ادامهداشت تا ماوراءالنهر گسترشیافت بهطوری که زبان سغدی تقریباً به حاشیه راندهشد.» ص. 65. « پس از سلطهی اعراب چشماندازها از پایه دگرگون شد؛ تضاد دیگر میان پارسیان و پارتیان و زبانهای آنان نبود، میان اعراب و ایرانیان بود. این درگیری در معارضهی شعوبیه به شدت نمایانگردید.»، ص. 66.
Gilbbert Lazard, La formaion la langue persane, Institut d'études iraniennes de l'université de la Sorbonne nouvelle, Paris, 1995, p. 5, & pp. 65-66.
در مورد تاریخ روابط فارسی و عربی و تأثیر آنها بر یکدیگر، نک.
دکتر محمد محمدی ملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، تهران، انتشارت توس، 1379، شش مجلد، خاصه مجلدات یکم و دوم. همچنین: خانلری، در زیر، شمارهی 20.
12 در دوران معاصر اثر بزرگی چون ترجمهی فارسی حیدربابایَ سلامِ شهریار، یکی از شاهکارهای همهی دورانهای زبان فارسی که، در فراسوی غزلیات شیوا و مثنوی تختجمشید او، از عشق پرشور و احاطهی این شاعر تبریزی و ایرانی به زبان مشترک ملی حکایتمیکند، نشانهی انکارناپذیر این پیوند و شیفتگی همهی ایرانیان به این زبان است. دکتر محمدعلی مهرآسا (نک. پایینتر)، زادهی سنندج می گوید« ما زبان کردی را از دامن مادر و در محیط خانه و خانواده، و زبان فارسی را در مدرسه آموخته ایم و می آموزیم و بسیار هم شیرین است. اگر بحث برسر نوشتن با زبان مادری است، آنهم مشکل نخواهد بود؛ زیرا مهم باسواد بودن و اشراف داشتن برخواندن و نوشتن است. هنگامی که آدمی سواد خواندن و نوشتن را دارباشد، می تواند هرزبان و گویش دیگر را نیز بنویسد و بخواند. کما اینکه هم اکنون ما پارسی را با رسم الخط لاتین می نویسیم و ازراه ای میل برای هم می فرستیم. مگر اشعار ترکی زنده یاد شهریار مانند«حیدربابا و...» را هم اکنون و همیشه با رسم الخط فارسی نمی نویسند؟ پس این ادعا که ما میخواهیم بازبان خود بنویسیم نیز بیربط است.»