*
*
*
برخاستهای تا شب از ریشه فرو ریزد
خورشید دَمد، ایران، یکپارچه برخیزد
با پرتو پر مهرش، بیدار شود آرش
رستم ز کتاب آید، با خلق بیامیزد
هر خدعه شود عریان، بر مردم با ایمان
تا ظلم بلرزانـَد، بس زلزله انگیزد
سیلاب شهامت را، بیند وطن تشنه
لاجرعه از آن نوشد، بیواهَمه بستیزد
بیداد که میبیند، بیتاب زوالش را
از نو به سخن آید، از خدعه نپرهیزد
از خدعه ولی دیگر، بیچاره شده "رهبر"
فرجام چو میداند، وقت است که بگریزد
برخیز ز نو آید خورشید که می زاید
فردای رهایی را، تا سرو بپاخیزد
ویدا فرهودی
دی ماه ١٣٩٦