در باره روز تاریخی ۱۷ دی، روزی که چادرها به فرمان رضا شاه از سر زنان ایران برداشته شد، بسیار شنیدیم، و از پسِ شنیده های خودم چنین احساس می کردم که در گیلان و در شهر رشت، به ویژه در میان خویشان من، چادر بر سر نداشتن آنچنان مسئلهای نبود و راحت از سرها برداشته شد. شاید چون بندر انزلی در آن دوران دروازه اروپا بود، و در دهات و در شالیزارها هم زنان بدون حجاب دیده می شدند.
هنگامی که پس از انقلاب روزی در پاریس با دکتر فریدون کشاورز به سخن نشستیم، به من گفت که در رشت با خانواده ما از نزدیک آشنا بود و با دو دایی بزرگ من به یک مدرسه میرفتند، بارها به خانه ی هر دو مادر بزرگ من دعوت شده بود و شرح ساختمان و دار و درخت خانه ها تقریبآ همانی بود که باقی مانده بود. اما آنچه که او از فضای آن خانه ها گفت، برای من جالب بود.
می گفت:
زنان خانواده ی شما در آن زمان، درون خانه رو نمی گرفتند و حتی در شهر هم در این باره صحبت می شد و چنین رفتاری در آن دوران پسندیده نبود!
البته خود من هم میدانستم که زنان و مردان در خانواده من یکدیگر را می دیدند و هیچ -کدامشان ندیده ازدواج نکرده بودند و چه بسا که عاشق و معشوق هم می بودند، بی آن که بیندیشم آنان درون خانه هایشان مرتکب کار خلافی میشوند، چون روال زندگی دیگران را نیز اینچنین می پنداشتم.
یکی از مادر بزرگ های من به فرنگ سفر کرده بود، که خود آن داستان جداگانه ایست، و من شرحی از آن را در یکی از داستانهای کوتاه خودم آورده ام.
بیشترین دختران فامیل ما هم در مدرسه دخترانه امریکایی تحصیل کرده بودند، و با آموزگاران امریکایی خودشان در همان دوران به کنار دریا هم میرفتند. زنان فرنگی، حتی زنان اقلیت های مذهبی ایرانی نيز در آن روزها نیازی به حجاب نداشتند، و ظاهراً از این دوران آزادتر بودند.
خانم صفیه فیروز برایم تعریف کرده بود که:
بی حجاب با شوهرش اسب سواری می کرد و در شهر شایع شده بود که شازده یک رفیقه ارمنی دارد و با او به سواری میرود!
از خانم دولتشاهی هم شنیده بودم که:
صدیقه دولت آبادی خودش روزی تصمیم گرفت که چادر از سر بردارد و پیش از روز ۱۷ دی جراٌت کرده بود بی حجاب دیده شود. حتی پدرش که برخلاف پدر و برادران طاهره قرةالعین ــ معمم آزاد اندیشی بود و آگاه به نابرابری حقوق زن و مرد در اسلام، خودش در عقدنامه دخترش برای او حق طلاق را قید کرده بود.
اما در کنار هم خوانده بودم که تعدادی از زنان در تهران، پس از برداشتن اجباری چادر از سر،
مدت ها از خانه هایشان بیرون نمی آمدند.
همسر سالار لشکر، عمه دوستان من که بانوی نازنینی بود و فهمیده و شایان احترام برای آنچه که می کرد و آنچنان که می زیست، می گفت:
روزی که برای نخستین بار بی حجاب ظاهر شده بود، نوکران و غلامان جملگی سرهایشان را به زیر انداختند و چشم بر زمین دوختند که چهره بی حجاب او را نبینند، و مدتی طول کشید تا به خودشان اجازه دهند که به چهره او بنگرند.
و اما شگفتانگیزترین داستان در باره کشف حجاب و روز ویژه ۱۷ دی، داستانیست که دکتر باهری برایم تعریف کرد. درست به خاطر ندارم که این داستان در مصاحبهای که با او برای بنیاد مطالعات داشتم، ضبط شد یا این که خصوصی برایم تعریف کرده بود. چون گاه پس از ساعت ها صحبت درون اتاق و ضبط گفتوگویمان، بر میخاستیم و راهی می رفتیم و در این راهپیمایی هم حرف می زدیم.
او به ملکه مادر نزدیک بود و اغلب به دیدار او می رفت، برایم به نقل از او گفت:
در آن روز ۱۷ دی سال ۱۳۱۴، روزی که رضا شاه می بایست رسمآ ممنوعیت حجاب برای زنان در ایران را اعلام کند، و دست همسر و دخترانش را بگیرد و برای نخستین بار آنان را بی حجاب به همراه خود به دانشسرای دختران ببرد، سخت آشفته و درهم بود. همسر و دخترانش کلاه بر سر در انتظار خروج، در گوشهای نشسته بودند و شاه خشمگین، تند و تند درون اتاق راه می رفت و با صدای بلند می گفت: حاضر بودم بمیرم و یک چنین روزی را نبینم که مجبور شوم دست همسر و دخترهایم را بگيرم و بی حجاب با خودم بیرون ببرم!
هنگامی که من این داستان را برای خانم مهرانگیز دولتشاهی تعریف کردم، او هم در تاٌیید گفته های دکتر باهری به من گفت که خودش هم دقیقآ عین همین داستان را از والاحضرت اشرف شنیده است!
اما خوشبختانه به رغم مشکلِ خود شاه با مسئله حجاب، او توانست بر آن فایق آید و با وجود نارضایانی در کشور بدین خاطر، رفته رفته، با زمان نداشتن حجاب برای زنان پذیرفته شد. و امروز میتوان گفت که خوشبختانه مسئله حجاب زنان در ایران، به ویژه برای نسل جوان، در کشور حل شده است. چون می بینیم که با تمام زور ورزی و فشار حکومت، ملایان نتوانسته اند طی این سالها زنان ایران را درون حجاب پنهان کنند، و دیگر داشتن روسری بر سر، سلاح مبارزه نیست. و زنان امروز با بزک و آرایشی که دیگر با آب و صابون خواهران نکبت زینب هم پاک نمی شود، مبارزه میکنند، حتی دخترانی هم که در دوران حکومت این دارودسته به دنیا آمده اند، پذیرای این امر نیستند، و با روسری های اجباریشان به ریش ملاها می خندند و عیان که در اولین فرصت روسری ها را از سر باز کرده و به دور خواهند افکند.
شیرین سمیعی
به نقل از فصلنامه ره آورد / لوس آنجلس / زمستان ۱۳۹۶