در ابتدا، این نکته را لازم میدانم خاطر نشان کنم: بسیاری در تحلیلهای خود از خلاف قانون اساسی و یا قانونهای مصوب مجلس شورای اسلامی، عمل کردن هاشمی رفسنجانی و خامنهای و دور زدن این قوانین سخن میگویند و مینویسند که به جای خود، درست و بجاست است و وجاهت دارد. اما مهمتر از همه، هم در نظر و هم در عمل، عقیده نداشتن آقای خمینی به هیچ قاعده و قانونی بود. او جز قانون قدرت و آنچه که خود بمثابه تجسم قدرت میخواست را قانون میکرد و همان را نیز مرتب تغییر میداد. نمونهها به اندازهای زیاد است که امروز هر آدم بی طرف و با انصافی بخواهد در آن تشکیک کند، آب در هاون میکوبد. بنا براین کسانی که در پی رسیدن به آزادی، دموکراسی، حقوق مداری، عدالت و رشد هستند، یکی از مهمترین کارشان باید نقد روش و منش آقای خمینی و حاصل آناست که رهبری خامنهای و وضعیت امروز کشوراست. البته در این نقد به نکات مثبت وی هم باید پرداخته شود. مگر نشنیدیم وقتی آقای خمینی قدرت را قبضه کرد، گفت: «اگر سی و پنج ملیون بگویند آری، من میگویم نه!؟» و یا «اگر ملت موافقت کند، من مخالفت میکنم»؟. مگر مجلس به او ننوشت که نقض قانون اساسی از سوی شما از حد گذشت و مگر پاسخ نداد بعلت جنگ بود و از این پس به قانون اساسی عمل میشود و مگر پس از آن، به نقض قانون ادامه نداد و دم از ولایت مطلقه فقیه نزد؟ هنوز متوجه نشدهایم که آقای خمینی به هیچ قانونی پایبند نبود؟ یا باز وقتی گفت: «حفظ حکومت اوجب واجبات است» و یا برای حفظ دین باید، «جاسوسی کرد، مشروب خورد و دروغ گفت» بازهم متوجه نشدیم که آقای خمینی به احکام دین نیز پیابند نیست؟ و یا در خرداد ۶۰ که برضد منتخب ملت ایران کودتا کرد یعنی مرحله نهایی کودتا را به انجام رساند، باز هم متوجه نشدیم آقای خمینی قدرتمداری خویش را قانون میداند؟ در آن تاریخ فقط و فقط یک آزادی خواه از اقلیت نمایندگان آزاده و پای بند قانون در مجلس، از طرف مردم درسخنرانی روشنگرایانهاش از جمله فریاد زد: بعد از این کودتا "انا لله و انا الیه راجعون" یعنی فاتحه قانون و دموکراسی و آزادی خوانده شد. آن شخصیت ایراندوست، جز زنده یاد مهندس علی اکبر معین فر، اولین وزیر نفت در حکومت موقت مهندس بازرگان و نماینده بعدی درمجلس که اخیراً چهره در نقاب خاک کشید، نبود.
اینها همه یکطرف قضیه است. طرف دیگر قضیه این است: کسانی که امروز خود دم از قانون اساسی و دور زدن آن و اجرا نشدن قانون و آزادی میزنند، نباید بگویند وقتی رهبر انقلاب خود و حواریونش به قانون اعتناء و حتی عقیده نداشتند، چه توقعی میتوان داشت که قانون اساسی به اجرا در آید؟ در پاریس، در همان زمان که زمان اوج انقلاب بود و آقای خمینی در نقش رهبر و سخنگوی انقلاب در انظار ملت ایران و جهان به مردم ایران وعده استقلال و همه نوع آزادی، برابری، عدالت و رشد میداد، که آن به «بیان انقلاب» و یا «بیان پاریس» مشهور شد، آقای دکتر یزدی (موافق جلد سوم خاطراتش) برنامه قبضه کردن قدرت، تحت نام «برنامه سیاسی راهبردی» را به آقای خمینی میداد و او با اجرای آن موافقت میکرد. یادآور میشود که این طرح تا حدود ۳۵ سال بعد از پیروزی انقلاب از دید عمومی پنهان مانده بود، و به قلم اینجانب در نقد خاطرات آقای دکتر ابراهیم یزدی، سه مقاله در اردیبهشت ۱۳۹۵ و مقاله چهارمی در آذر ۱۳۹۵، با نام «خشونت، خشونت زاست و بر خود میافزاید» انتشار یافت. نقد من، بدون کم و کاست، روشنائی انداختن به آن طرح بود و من از خودم چیزی در نیاورده بودم و هم اکنون هم کتاب خاطرات آقای یزدی در اختیارهمه است و میتوانند خود به قول معروف راستی آزمایی کنند. بنا برآن خاطرات ۵ نفر دیگر به جز خود دکتر یزدی، آقایان: مطهری، بهشتی، بازرگان، اشراقی (داماد آقای خمینی) و احمد آقا از آن طرح اطلاع داشتهاند.
حتی اگر این برنامه هنوز و تا زمانی که آقای خمینی از مردم کمی واهمه داشت و به جایی نرسیده بود که دم از ولایت مطلقه (= دیکتاتوری مطلق) بزند، بطور کامل اجرا نشده بود، بهنگام دم زدن از ولایت مطلقه فقیه اجرا شده بود. او در اعتراض و پرخاش به رهبر فعلى که آن زمان مقام ریاست جمهورى را داشت و همچنان امام جمعه موقت تهران بود، خود را صاحب ولایت مطلقه خواند. در واقع، دریکی از نمازهای جمعه، در ۱۱ دیماه ۶۶ خامنهای دراعتراض پوشیده به آقاى خمینى، گفت: «قدرت ولایت فقیه هم نامحدود نیست» (۱) آقاى خمینى برافروخت و در جواب وی در یک سخنرانی علنی بلافاصله گفت: «شما ولایت فقیه را نشناختهاى» (۲) و هنگامى که خامنهای چنین عتابی را از آقای خمینی شنید، رسماً از بیان خود توبه کرد و گفت: بله! حق با شماست! آقاى خمینى در جواب و برای به اصطلاح دلجویی بخاطر سیلی که به وی زده و به وی هشدار داده بود، گفت: «جنابعالى را که یکى از بازوهاى تواناى جمهورى اسلامى مىدانم و شما را چون برادرى که آشنا به مسائل فقهى و متعهد به آن هستید و از مبانى فقهى مربوط به ولایت مطلقه فقیه جداً جانبدارى مىکنید، مىدانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام و مبانى اسلامى از جمله افراد نادرى هستید که چون خورشید روشنى مىدهید» (۳). اگر آن روز، آنها که مسئول بودند، حقیقت را میگفتند و یا اسناد را مخفی نمیکردند و آن را منتشر میکردند، و مردم از حقایق مطلع میشدند، شاید وضع به این جاها نمیرسید؟ همین نوارهایی که اخیرا از مجلس خبرگان رهبری که مملو از حیله و جعل و دروغ است قبلاً و یا حتی ۷-۸ سالی بعد از آن منتشر میشد (۴)، بعید میدانم جامعه اجازه میداد که چنان دیکتاتوری بنام دین و ولایت مطلقه فقیه که از مصادیق شرک است، و شخص خامنهای که بنا به قول صریح خودش و دیگران حاضر در آن مجلس فاقد صلاحیت لازم بود و گفته شد که جمعی در حل مسائل به او کمک کنند، به حاکمیت خود ادامه دهد و کشور به سمتی که رفت میرفت؟
متأسفانه در کشور ما، کسانی که در ردههای بالای قدرت قراردارند و از اطلاعات دست اول برخوردارند، به موقع و در زمانی که از آن اطلاعات میشود در بهبود وضع موجود استفاده کرد، آن را در اختیار همگان قرار نمیدهند. زمانی که خود در تله گیر افتاده و یا از صحنه قدرت تا حدودی پرت شده و دور میافتند، بخشی از اطلاعات را، آن هم نه کامل آن را و یا تمامی اطلاعاتی که در اختیار دارند را، به خیال اینکه حاکمیت آنها را دوباره به قدرت باز میگرداند، منتشر میکنند. از تاریخ تجربه نگرفتهاند که در دیکتاتوری و حاکمیت قدرت، هر کس از صندلی خود حذف شد، دیگر راهی برای بازگشت وجود ندارد، زیرا برای هر صندلی که خالی میشود، چند نفر از قبل آماده اشغال آن هستند.
بطور مسلم هر وقت آقای خمینی زیر فشار جامعه قرار میگرفت، و یا کسی را میخواست بزند، از قانون یاد میکرد، آن هم قانون خودش. وی این تجربه را به حلقه محارم خود و روحانیت منتقل کرده است. وقتی آقایان رفسنجانی، خامنهای و سایر روحانیهای نشسته بر کرسی قدرت، به تجربه میدیدند که استاد اعظمشان به هیچ قاعده و قانونی وفادار نیست، آنها هم از او درس میگرفتند. برهمین سیاق تا به امروز عمل کرده و میکنند. هر زمان دم از قانون و یا قانون اساسی میزنند، زمانی است که در زیرفشار جامعه قرار گرفتهاند، برای خلاصی از تنگنایی که در آن در افتادهاند، صحبت قانون اساسی را پیش میکشند. و الا در حقیقت قانون اساسی فعلی مرامنامۀ اجرائی منویات ولایت مطلقۀ فقیه است. تمامی اصولی که در قانون اساسی از آن به عنوان ظرفیتهای اجراء نشده و یا حقوق مردم یاد میشود عبارتند از: اصول ۲۰، ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۳۲، ۳۳ و ۱۶۸ که بدون استثنا، آن اصول با اما و اگرِ «مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد» یا «مگر در مواردی که قانون تجویز کند.» یا «با رعایت موازین اسلام» یا «مگر به حکم قانون.» یا «مگر در مواردی که قانون مقرر میدارد.» و چون اسلام و قانون هم خودشان هستند و ریش و قیچی دست خودشان است میتوانند، مانع اجرای این اصول بشوند. آیا تا به حال بر طبق این اصول مجوزی داده شده که مردم برای خواستههای به حق خود، تظاهراتی، اجتماعی و از این قبیل تشکیل بدهند؟ نه. تا به حال دیده شده است که جمعی اجازه تظاهرات بخواهند و اینها مجوز داده باشند؟ جز اجتماعاتی که به خواست خودشان و برای حمایت از خودشان تشکیل میدهند، آیا، یک بار، اجتماع آزادی تشکیل شده است؟ پس با این حکومت و این رژیم صحبت کردن از قانون و دور زدن و یا مخالفت با قانون، دردی را دوا نمیکند. چون از ابتدا تا به امروز به هیچ قانونی حتی فقه خود وفادار نبودهاند و نخواهند بود. به ضرس قاطع میشود گفت: مگر در مواردی که در تنگنا و فشار جامعه قرار بگیرند. حقیقت این است که هرگاه جامعه به حقیقت این رژیم و حق و حقوق و آزادی خود اشعار پیدا بکند و دست به جنبش، نهضت، تشکیل اجتماعات، و... برای رسیدن به حقوق، آزادی، عدالت و رشد خود به هر طریق ممکن بزند، و ازخود ایستادگی و مقاومت نشان بدهد، حکومت قدم به قدم در برابر خواست ملت چارهای جزعقب نشینی ندارد. به اصل موضوع باز گردم.
در قسمت اول این نوشته خاطر نشان شد که نواری که به تازگی در مورد انتخاب رهبری منتشر شدهاست، گفته مرحوم آیت الله منتظری را، در مورد حذف خودشان از قائم مقامی رهبری، به اثبات رساند. او گفته بود: اینها که در حذف من کوشیدند، هدفشان" ولایت بر فقیه" بود و نه «ولایت فقیه». و نیز یاد آور شد که کلید فهم این معما که چرا در آن مجلس خبرگان، آقای خامنهای را به رهبری موقت، «برگزیدند»، بدون توضیح درباره خط سوم و حریص کردن آقای احمد خمینی به رهبری جستن در آینده، به درستی معلوم نخواهد شد. آقای رفسنجانی که روحیه قدرت طلبی احمد آقا را میشناخت، که «الجنس مع الجنس یمیل»، او را آلت دست خود کرد. در نتیجه، بعد از آن که این دو، با همراهی وی، به مشروطه خود رسیدند، به حیات احمد آقا، خاتمه دادند.
آقای رفسنجانی با وجودی که به عنوان نزدیکترین فرد به آقای خمینی مشهور بود و گاه به عنوان «ملیجک آقای خمینی» از او یاد میشد، و نفوذ زیادی بر آقای خمینی داشت، بدون همیاری احمد آقا، قادر به انجام بسیاری از امور نبود. آقای هاشمی رفسنجانی، در یادداشتهای خود، از اینکه در سال ۶۰ احمد آقا به جرگه باند بهشتى - هاشمى - خامنهاى پیوسته و یا ناگزیراو را بدان باند کشانده و پیوند دادهاند، آشکارا، اظهار شادی میکند:
● ۸فروردین۱۳۶۰، «... سپس با احمد آقا صحبتهایى داشتیم. احمد آقا مىخواست بفهمد که بالاخره ما با آقاى بنى صدر چه خواهیم کرد. گفتم ایشان اگر قانع باشد که رئیس جمهور در حد قانون اساسى باشد و از مقام ریاست جمهورى علیه ارگانهاى قانونى سوء استفاده نکند، مىتوانیم ایشان را تحمل کنیم» (عبور از بحران، ص ۴۲)
●۲۳ فروردین ۱۳۶۰، «اطلاع یافتم که حاج احمد آقا خمینى مصاحبه مطبوعاتى انجام داده و برخلاف مصاحبههاى گذشته، ایشان با خط امام نسبتاً هماهنگى نشان داده و موضعگیرى حسین آقا، اخوى زادهاش را محکوم کرده و توضیحی از معنای خط سوم داده است» (عبور از بحران، ص ۶۶.)
●جمعه ۱ خرداد، «شب احمد آقا خمینی بدون اطلاع قبلی به منزل آمد. ضمن حرفهای زیاد، صحبت از استعفای رئیس جمهوری داشت.» (عبور از بحران، ص۱۲۳.)
● چهار شنبه ۲۰ خرداد، «احمد آقا هم حضور داشت. امام از ما خواسته بودند که در باره فرماندهی کل قوا، نظر بدهیم. امام تصمیم به عزل بنی صدر از این سمت را گرفتهاند... گویا ایشان این اعلان را غیر قانونی اعلام داشته اند؛ لابد عزل بنی صدر را هم امام قانونی نمیدانند!»
● پنجشنبه ۱۴ خرداد، «اول شب، در نخست وزیری با احمد آقا خمینی و آقای رجائی جلسه داشتیم. حسابی همراهی میکنند. درمسئله گروه مستقل چمران و مسئله بنی صدر راه حل هایی داشت.» (عبور از بحران، ص ۱۳۷.)
موافق خاطرات آقای رفسنجانی در عبور از بحران و سایر خاطرات تا قبل از بر کرسی رهبری نشاندن آقای خامنهای، در سال ۶۸، آقاى هاشمى رفسنجانى خود اعتراف مىکند که در قلع و قمع همه جریانهایى که در جهت مخالف نظر ایشان بوده، از آمران و عاملان اصلى بوده است. اوهدفى جز دستیابى به قدرت مطلقه و تملک قهرى و انحصارى حکومت و حاکمیت نداشته و با استناد به اعترافات زیر، ولى فقیه واقعى ایشان بوده است:
● براساس مندرجات کتاب "عبور از بحران"، و سایر خاطرات وی، قوه مجریه، مقننه، قضائیه و سازمانهاى مختلف لشکرى و کشورى، در زیر سلطه آقاى هاشمى رفسنجانى بوده و رتق و فتق همه امور بدست وى صورت مىگرفته است. هیچ امرى از امور کشور نبوده است که بدون صلاحدید و خواست ایشان انجام پذیرفته باشد. مسایل کشور را بسته به اهمیت آن، در یکى از مراحل سه گانه زیر به اجرا در میآورده است:
۱- مهمترین امور را با احمدآقا در میان میگذارده و سپس عمل مىکرده است (شوراى دو نفره)
۲- امور و مسایل مهمتر را با احمد آقا و خامنهاى شور مىکرده و به اجرا در میآورده است (شوراى سه نفره)
۳- امور مهم را با مشورت احمدآقا، خامنهاى، نخست وزیر، موسوى اردبیلى و مسئول مربوطه حل و فصل مىکرده است (شوراى ۶ نفره یا...)
مشخص است که آقای رفسنجانی در این سه شوراى مختلف، احمد آقا را براى همراه کردن نظر آقاى خمینى با خود شرکت مىداده است. زیرا رفسنجانی میدانست که بدون همراهی و همیاری آحمد آقا، قادر به انجام بسیاری از امور، از جمله عزل منتظری از قائم مقامی رهبری و بر کرسی رهبری نشاندن خامنهای نبود. از سال ۶۰ تا زمان بر کرسی رهبری نشاندن خامنهای، احمد آقا را در تمامی امور به شرحی که در بالا آمد شرکت میداد. تا بیش از پیش احساس قدرت و توانائیاش را تحریک کند و بدین طریق بتواند او را در جرگه خود نگه دارد. خاطرات سال ۶۸ رفسنجانی «سازندگی و بازسازی» نشان میدهد که بعد از رهبر شدن خامنهای، احمد آقا از شرکت در امور اساسی محروم میشود. بطوری که بارها احمد آقا از حذف خود و دوستانش، نخست از رأس و سپس از رده دوم از سلسله مراتب قدرت گله میکند. چگونگی دست به سر کردن احمد آقا را میتوانید در کتاب «آیا میدانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟» ص ۴۰۱-۳۹۳ مطالعه کنید. حال به توضیح خط سوم و نقش احمد آقا بازمیگردم.
خط سوم و احمد آقا
همچنانکه در بالا آمد، احمد آقا هم سودای نخست وزیری و هم سودای رئیس جمهوری و هم رهبری را در سر داشت. اما شرایط برایش آماده نبود. فکر نکنید که قدرت طلبی احمد آقا را من در ذهن خود بافتهام. خانم زهرا مصطفوى خواهرش، هم در مصاحبهای آشکار کرده است که احمد آقا در پى دستیابى به مقام ریاست جمهورى ایران بوده است. بنا به گزارش واشنگتن پست، خانم مصطفوى طى مصاحبه اى که درتاریخ ۲۲/۳/۱۳۶۸، از رادیو آمریکا نیز پخش شد، گفت: «برادرش حاج احمد آقا ازهشت سال پیش مایل به کسب مقام ریاست جمهورى بود ولى امام خمینى گفته بود تا هنگامى که زنده است به فرزندان خویش اجازه نخواهد داد وظایف سیاسى به عهده بگیرند. وى مىگوید که یک هفته قبل از جراحى امام نیز موضوع ریاست جمهورى احمد آقا را با امام در میان گذاشته و گفته است که برادرش از شرایط لازم براى تصدى ریاست جمهورى برخوردار است، اما امام این بار هم با این پیشنهاد مخالفت کرده و گفته است «بعد از مرگ من مىتوانید خودتان در این باره تصمیم بگیرید.». سوداى رهبرى داشتن فى نفسه گناه نیست و هر کس مىتواند چنین سودایى در سر داشته باشد و از این بابت اشکال و ایرادی بر احمد آقا وارد نیست. ایراد و اشکال در اینجاست که احمد آقا جهت رسیدن به این هدف در یک رشته توطئه و دسیسهها وارد شده و دیگران را برای رسیدن به قدرت، بازی داده و کارهائی را که نباید، مرتکب شود انجام داده است.
از ویژگی نظامهای دیکتاتوری و بویژه نظام دیکتاتوری خائن به انقلاب، این است که در اطراف کسی که رهبر انقلاب است و حلقه قدرت را در دست دارد، به عناوین و شکلهای مختلف، توطئه و دسیسههای مختلف برای ربودن و تصاحب قدرت از چنگ یکدیگر شکل میگیرد. در دستگاه رهبری کسی که قابل اعتمادتر و نزدیکتر به رهبر است، طبعاً امکان بازی بیشتری دارد و هم ممکن است بیشتر آلت دست این و آن شود، اظهرمن الشمس است و نیازی به استدلال و آوردن سند و مدرک ندارد که احمد آقا قابل اعتمادترین و نزدیکترین فرد به آقای خمینی بود. از نظر من، احمد آقا بعد از اینکه حلقه انحصاری قدرت در دست پدرش قرار گرفت، خودش هم در عطش دست یافتن به مقامهای کلیدی قدرت، میسوخت. اما نه شرایط مناسبی داشت و نه شرایط آن زمان مناسب بود. بنابراین او در لباس خدمت به پدرش و حفظ قدرت او، دست به کارِ مرکز حلقه قدرت گشتن شد. اولین بازی آشکار او، بازی خط سوم است. احمد آقا در زمانهای مختلف و بنا به وضعیت جدید و توازن قدرت - به حساب خودش- از خط سوم تعبیرهای گوناگونی کرده است. از زبان دیگران نیز. اما در حقیقت احمد آقا را میشود مبتکر خط سوم دانست. بعد از تشکیل حزب جمهوری اسلامی که از همه قماشی عضو حزب و کادر مرکزی آن شدند و در جامعه نتوانست محبوبیت دلخواهی را که مؤسسین آن انتظارداشتند، کسب کند و حتی در بین بخش مهمی از روحانیت اگر نگویم منفور، مورد قبول واقع نشد و زمانی که مجاهدین خلق به ظاهر - و با تبلیغات دروغین و بزرگ و قدرتمند کردن بی حد خود که خودشان را هم به بیراهه کشاند- به «امام» گرویدند، خط سوم تلفیقی شد از خط آقای خمینی و خط مجاهدین و یاران احمد آقا که در دفتر خمینی و در بیرون از دفتر جمع بودند. نا گفته نماند که ریشه این خط و طرز تلقی آن از آقای دکتر بهشتی است وبه مرداد ماه سال ۵۷ بر میگردد. در آن سال تزی که من آن را تز «سه بعدی» نام نهادم در اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا مطرح شد. آن تز میگفت:
۱- آقای خمینی رهبر ملت ایران تودهها را بسیج میکند.
۲- دکتر شریعتی نهضت فکری و ایدئولوژیک را راهنماست.
۳- سازمان مجاهدین خلق، رهبری مبارزات مسلحانه ملت ایران را راهبر است.
بنابراین تلفیقی از این سه خط باید رهبری و انقلاب ایران را هدایت و کشور را اداره کند. بعدها معلوم شد خط سوم احمد آقا، اجرای تز آقای بهشتی است. (۵)
در آذر ماه سال ۱۳۵۹، جلسهای در منزل مرحوم شریعتی با شرکت احمد آقا، آیت الله لاهوتی، شیخ علی تهرانی، احمدعلی بابائی، خانم متحدین و رضائی، خانم شریعتی و... بر پا شد. در آن جلسه، احمد آقا نظریه خط سوم را به میان گذاشت. بعد هم نوار آن جلسه به بیرون درز کرد. احمد آقا در باره درزکردن آن نوار گفته بود: «بعد شنیدم این نوار را پخش کرده اند».
احمد آقا پیشنهاد کرد جریان مستقلى از جریانات حاکم، که تلفیقی از خط خمینی و مجاهدین و دوستان دکترعلی شریعتی است تشکیل شود. در همان زمان، این مجموعه "خط سوم " نام گرفت. شرح کامل این ماجرا، در کتاب «واقعیتها و قضاوتها» نیز آمده است.
بعد که احمد آقا مدار قدرت آینده را مرحوم منتظری و دوستان منسجم و فعال او و چند نفر از نزدیکان آقای خمینی و دفتر او که بر دورش حلقه زده بودند، دید، خط سوم را که خط درست و نجات دهنده و آینده از آنِ او است میخواند، خط آقایان خمینی و منتظری و یاران دفترش عنوان میکرد.
بعد که بنی صدر با اقبال عامه روبرو شد، در جلسهای که احمد آقا با دوستان و همکاران بنی صدر داشت، خط سوم متشکل از خط آقای خمینی و یاران دوستان دفتر وی و بنی صدر را خواند و تشکیل این مجموعه را پیشنهاد کرد. در روزهای حذف بنی صدر، خط سوم شد: خط خمینی، بهشتی- هاشمی - خامنهای. به این علت است که - همچنانکه در بالا ذکر شد - وقتی احمد آقا در مصاحبه ۲۳ خرداد ۶۰، گفت: «خط سومی که امام راهبر آن است.» آقای هاشمی رفسنجانی از آن اظهار شادی کرد و نوشت: «برخلاف مصاحبه هاى گذشته، ایشان با خط امام نسبتاً هماهنگى نشان داده» یعنی اینکه با خط بهشتی- هاشمی - خامنهای همراه شده است.
چهارمین تغییر خط سوم، درست بعد از به کرسی رهبری نشاندن آقای خامنهای است، شروع میشود: این بار، خط سوم احمد آقا و دوستانش از دفتر امام و غیر آن و مجمع روحانیون مبارز را در بر میگیرد و خط سوم یعنی کسانی که غالب آنها امروز به اصلاح طلبی مشهورند.
احمد آقا نظر به اینکه مشتاق به دست آوردن قدرت بود ومی دید که در این نظام حساب و کتاب، استعداد وشایستگی، علم و کارآئی در کار نیست و تصدی بیشترِمقامات در گرو رابطه داشتن با رهبر و در خدمتِ رهبر و مرکز قدرت بودن است، با خود زمزمه میکرد که خودش از اینهائی که وزیر، نخست وزیر، رئیس جمهور میشوند، چه کم دارد؟. چند باری هم برای نخست وزیر شدن و حسب گزارش خواهرش رئیس جمهور شدن خیزبرداشت. اما آقای خمینی در این یک مورد سدی جلو راه احمد آقا بود. و باز حسب این گزارش، آقای خمینی گفته است: تا من هستم خیر! و «بعد از مرگ من مىتوانید خودتان در این باره تصمیم بگیرید». بنابراین و با این شرایطی که احمد آقا در پی تصاحب قدرت بود، با امکاناتی که در رابطه با رهبر داشت و مورد اعتماد او و تنها کانال ارتباطی آقای خمینی با دیگران بود، انحصار گران اصلی هم که از این قدرت طلبی او آگاه بودند، برای حفظ و نگهداری انحصار خود، او را به بازی گرفته و اغفال میکردند. وی نیز برای فراهم کردن زمینهِ به دست آوردن رهبری بعد از آقای خمینی وارد توطئهها و دسیسه سازیها میشد. این است که مشاهده میکنیم از فروردین سال ۶۰ همیشه حداقل تا مدتی کمی بعد از اینکه آقای خامنهای را رهبر کردند، به امید رهبر شدن، در کنار آقای هاشمی رفسنجانی و در واقع آلتِ فعلِ باندِ او بوده است.
آقای خمینی بر اثر کهولت سن و بیماری مزمنی که داشت و از آن رنج میبرد، خود کمتر با مردم و حتی مسئولین درجه اول جز در مواقع بسیار ضروری رابطه داشت. بنابراین، همه امور از کانال دفتر آقای خمینی رتق و فتق میشد و امر و نهیها و دستورات درست و نادرست آقای خمینی و یا بنام او، از طریق این دفتر صادر میشد. اگر شما به یادداشتهای آقای هاشمی رفسنجانی توجه کرده باشید، دریافتهاید که ایشان به طور مداوم مینویسد: احمد آقا آمد. فرمان و یا نظر و یا پیام امام را در مورد فلان و یا بهمان مورد آورد. وی نیز چون احمد آقا را در اختیارِ خود دارد، پیامهای شفاهی و یا غیر شفاهی آقای خمینی و یا بنام خمینی را به وکلای مجلس، نخست وزیر، قوه قضائیه، سپاه و ارتش و سایر ارگانها فرمان میداد و صدایشان را میبُرید. بدین ترتیب دفتر رهبرى انقلاب به تنها کانون قدرتمند در کشور تبدیل شده بود و قدرت آن مافوق قواى سه گانه به حساب مىآمد و متأسفانه همه هم آنرا پذیرفته و سر خود را مانند بچه خوب پائین انداخته و جرأت نُطُق کشیدن نداشتند. طبیعی است که احمد آقا که متولی دفتر و تنها شخص مورد اعتماد آقای خمینی بود، عملا نقش تعیین کنندهاى دراداره امور داشت. بویژه که بنا بر قول فلاحیان قائم مقام وزیر اطلاعات «این یک دو سال آخر ما هر کاری با امام داشتیم با احمد آقا حل میکردیم و به اسم امام منعکس میکردیم.» (۶) بر اساس خاطرات و کتابهای آقای هاشمی رفسنجانی جای شک نمیماند که در آن دوران احمد آقا بنا به خواست و فرمان آقای هاشمی رفسنجانی برای رسیدن به مشروطه خودعمل میکرده است.
همچنانکه در بالا آمد، احمد آقا هم سودای نخست وزیری (۷) و هم رئیس جمهوری شدن را در سر داشت. اما چون آقای خمینی موافق نبود، ممکن نشد که آن مقامها را تصاحب کند. پروای رسیدن به قله رهبری کشور در ذهنش پرورانده شد. در این اندیشه با آقایان هاشمی رفسنجانی و خامنهای که در صدد به دست گرفتن انحصاری دولت، بعد از خمینی بودند، همدست شد. این است که موافق رویدادها و خاطرات آقای رفسنجانی، اینها با هم تا رهبر شدن خامنهای همآهنگ و یکصدا عمل کردهاند.
آقای هاشمی رفسنجانی که از سال ۶۰ تا فوت آقای خمینی و انتخاب آقای خامنهای به رهبری، مهمترین امور را با احمد آقا در میان میگذاشت و سپس عمل میکرد (شورای دو نفره) و مسائل مهمتر را با احمد آقا و خامنهای شور میکرد و به اجرا در میآورد (شورای سه نفره)، حال هم به تصور اینکه آقای خامنهای بعد از رهبری، مثل خمینی با او عمل میکند. در حذف احمد آقا از باند هاشمی- خامنهای- احمد آقا و دست به سر کردنش با او همداستان شد.
احمد آقا که در انتظار فرصت برای اشغال کرسی رهبری بود، اینک میدید که دو «رفیق راه»، وظیفه او را خاتمه یافته تلقی میکنند. او متوجه میشد که او را چنان دست به سر کردهاند که گمان آنرا به خاطر قدرتمدار خود خطور نیز نمیداد. بعد از گذشت مدتی کوتاه، بارها، صدایش را به گله و شکایت بلند کرد. در تاریخ ۱۹ آبان که احمد آقا گله کرد، آقای هاشمی گزارش کرد: «حاج احمد آقا از اینکه در جلسه هفتگی من و رهبری حضور ندارند، گله کرد.» که چرا او را در جلسات دو نفره خود شرکت ندادهایم. قرار بر شرکت دادن صوری او میگذارند. بدین ترتیب که قبل و یا بعد از جلسه سه نفره بلافاصله جلسه دو نفره طبق روال گذشته بر قرار میشود. مقایسه مختصری ازموضوعات و مسائل مطرح شده در شوراهای سه نفره و دو نفره، خود مشخص کننده دست به سرکردن احمد آقا است. او هم خود متوجه این مسئله شده و در رابطه با عزل و نصبها و بویژه حذف یاران نزدیکش و خط سهایها ازمقامهای درجه اول، زبان به گله گشود. چون کار دیگری از او بر نمیآمد - و شاید هم خودش فهمیده بود که وظیفهاش خاتمه یافته است - به گله و گله گذاری بسنده کرد. بعضی از این نقد و گله گذاری را با هم بخوانیم:
● ۲۰آبان ۶۸، «تلفنی با رهبر در مورد شرکت احمد آقا در جلسه خصوصی مان صحبت کردیم.» (سازندگی و بازسازی، ص ۴۰۸.)
همچنانکه در فوق آمد از این تاریخ به بعد قرار بر شرکت دادن صوری احمد آقا در جلسههای خود میگذارند. بدین ترتیب که بعد از هر جلسه سه نفره، قبل و یا روز بعد جلسه دو نفره طبق روال گذشته بر قرار میشود. به گلههای احمدآقا، از قلم هاشمی رفسنجانی، توجه کنیم:
● ۲۳دی ۶۸، «شب با احمد آقا مهمان رهبری بودیم... احمد آقا از لزوم توجه بیشتر رهبری به نیروهای خط ۳ گفت که فعلاً مورد توجه کمتری هستند.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۰۲.)
● ۱۴بهمن ۶۸، «عصر شورای امنیت ملی جلسه داشت... بعد از جلسه با احمد آقا جلسه خصوصی داشتیم از بعضی از عزل و نصبهای رهبر گلایه داشت.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۳۵.)
در آن دوران شایع بود که آقای هاشمی رفسنجانی چراغ راهنما را به چپ میزند ولی به راست میپیچد. کنایه از اینکه در حرف چپگرا و حرفهای تند و تیز میزند و در عمل راستگر است و به راستیها گرایش دارد. علت شایعه آن هم این بود که آقای خامنهای بعد از نشستن بر کرسی رهبری برای یک کاسه کردن قدرت در دست خودش، با دستیاری آقای هاشمی مجمع روحانیون مبارز و دوستان آحمد آقا و خط سومیها، یعنی کسانی که غالب آنها امروز به اصلاح طلبان مشهورند را از مدیریتهای مهم دستگاه دولت به مرور کنار گذاشت:
● ۸ شهریور ۶۸، «با احمد آقا به دفترم آمدیم.... و تأکید داشت که نگذاریم امثال آقای خوئینی و محتشمی بیکار و منزوی باشند.» (سازندگی و بازسازی، ص ۲۹۵.)
● ۱۲ مهر ۶۸، «آشیخ قدرت عالیخانی آمد. وضع روحی خط سه و نگرانیها و ناراحتی آنها از رهبری و انزوا را گفت. دلداری دادم و گفتم آقای خامنهای مایلند آنها نرنجند.» (سازندگی و بازسازی، ص ۳۴۵و۳۴۶.)
●۱۸ دی ۶۸، «آقای احمد جنتی [ رئیس سازمان تبلیغات اسلامی] آمد... از وضع پیش آمده در خصوص ملامت رهبری از خط ۳ اظهار رضایت کرد.» (سازندگی و بازسازی، ص ۴۹۶.)
● ۹ دی ۶۸،: «آقای قدرت الله علیخانی آمد. مراتب ناراحتی خط ۳ را از اظهارات رهبری اطلاع داد و تحلیلهای آنها را گفت... آقای عبد الله نوری وزیر کشور برای امور جاری کشور آمد و همان مضامین آقای علیخانی را گفت»
● ۳۰دی ۶۸، «عصر شورای امنیت ملی جلسه داشت... بعد از جلسه، احمد آقا در باره کم مهری رهبری به نیروهای خط ۳ گله کرد.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۱۳.)
● ۱۴بهمن ۶۸، «عصر شورای امنیت ملی جلسه داشت... بعد از جلسه با احمد آقا جلسه خصوصی داشتیم؛ از بعضی از عزل و نصبهای رهبر گلایه داشت.» (سازندگی و بازسازی، ص ۵۳۵.)
حال که روشن شد با حمایت وهمیاری احمد آقا، آقای خامنهای بر کرسی رهبری نشانده شد و موافق نوار منتشره، رهبری موقت بود، اولاً چرا موقت و ثانیاً موقت بودن چه ربطی به احمد آقا و رهبر شدن وی دارد؟
با توجه به اینکه با کمک احمد آقا، منتظری رقیب قدرتمند و سرسخت حذف شده بود. آقای رفسنجانی، در ۱۱ فروردین ۶۸، گزارش میکند: «اخبار را گرفتم. مسأله آقای منتظری در صدر گزارشها است. رسانههای غربی چهره ایشان را معتدل، آزادیخواه و ترقی خواه و چهره امام را خشن ترسیم میکنند و عزل ایشان را غلبه خشونت و رادیکالیسم بر اعتدال تفسیر مینمایند.» (۸) شاید آقای رفسنجانی هم بعد از طرد شدن خود توسط دوست و رفیق و هم باند و به قول خامنهای «رفیق پنجاه ساله»، به همان نتیجه رسیده باشد و شاید هم در همان موقع حرف واقعی خود را در لباس خبر آورده باشد. و باز هم با حمایت وی قانون اساسی باب ذائقه آنها فراهم شده است. پای او را در پوست گردو گذاشته شد. اما
بعد از حذف منتظری از رهبری، از جانب دوستان احمد آقا که سر دسته آن هم کرباسچی کسی که بعداً شهردار تهران شد، کوشش به عمل آمد تا اینکه مستقیماً بعد از فوت آقای خمینی وی سکان رهبری را در دست بگیرد. وقتی هم بعضیها عنوان کردند که ایشان جوان است، دلیل آورده شد که امام جواد هم ۹ ساله بود که به امامت رسید و حتی برای تبلیغاتش هم پوستر آماده شده بود. باندی که قصد انحصاری قدرت را در سر داشت، فوری دست بکار شد و جلو بیشتر آفتابی شدن آن گرفته شد. و احمد آقا را هم قانع کردند که در حال حاضر وضعیت از چند جهت بسیارخطرناک است: یکی اینکه شما هنوز درجه اجتهاد ندارید، دوم اینکه گرفتار فقهایی میشوید که حتی مخالف پدرت بودند و در کمین نشستهاند. سوم اینکه جامعه ناگهان متوجه میشود، که مسئله، مسئله وراثت است و نه قانون تا زمینه فراهم نشود، زیر بار رهبری شما نمیروند.
و بنا به نقل قولها به او میگویند شما که خود میدانید و مصاحبه هم که کردهاید که «ما منسوبین حضرت امام باید توجه داشته باشیم که فقط به علت نزدیکى با ایشان است که با ما مصاحبه مىشود و یا به ما احترام مىشود و الا خود ما که چیزى نیستیم و ویژگی هایى نداریم. نه زندان رفتهایم و نه شکنجه شدهایم، نه در فلسفه غرب و شرق اهل نظریم ونه در فقه و اصول مجتهد، نه ادیبیم، نه منطقى، فقط و فقط منسوب امامیم. پس باید دقیقا توجه کنیم که اگر امام نبودند هرگز کسى ما را بدان صورت نمى شناخت تا با ما مصاحبه کند. پس من من نکنیم که هیچیم. من چون فرزند امام هستم مىآیند و با من مصاحبهاى مىکنند، چاپ مىکنند و آن را تیتر مىکنند و الّا از قبیل من زیادند و از من بهتر بسیار بیشتر، در حوزه هاى علمیه سراسر ایران از قبیل ما فراوان است که کسى با آنان مصاحبهاى نمىکند، لذا باید توجه کنیم که از انتساب سوءاستفاده نکنیم که خلاف شرع مبین است.» (۸)
پس فعلاً شما مدتی صبر کنید تا ما از بحران و از دست این غُولهای فقیه خلاص شویم و وقتی همه چیز آرام و سر جایش قرار گرفت و زمینه برای شما مهیا شد، آنوقت شما را رهبر میکنیم. برای دلگرم کردن وی جهت شرکت و همیاری در توطئه تا تثبیت آقای خامنهای به عنوان رهبر، رهبری موقت و یا به تعبیر من «رهبری محلل» اعلام شد.
و چون احمد آقا به دنبال دستیابی به قدرت است باز هم توسط آقایان هاشمی و خامنهای واقمارشان اغفال میشود. لاجرم به منظور به چنگ آوردن قدرت در آینده چارهای جز حمایت از رهبری خامنهای نمیبیند. به خود میقبولاند که اینها دوستان من هستند و بیوفائی نخواهند کرد. غافل از این که از خصیصه قدرت طلبی او، در فریب او استفاده میکنند. در واقع، باند هاشمی- احمد آقا- خامنهای راه حل محلل را برای پیشبرد هدف که تصاحب کردن رهبری است انتخاب میکنند. بدین معنی که آقای خامنهای برای «رهبربعدی»، نقش محلل را بازی میکند. بنا میشود بعد از آن که زمینه مساعدتر شد و از یک و یا دو مجتهد جیره خوار، درجه اجتهادی برای احمد آقا گرفته شد، آن وقت محلل کنار رفته و به اصطلاح «حق به حقدار برسد». غافل از اینکه بسیاری از محللها بعد از تصاحب خانم خوش اندام و زیبا هرگز حاضر به طلاق نشدهاند. و چه خانم خوش خط و خالی زیباتر و جذّاب تر از رهبری کشور؟
و بویژه محللی که اسباب قدرت را در اختیار بگیرد، دیگر آن را به «دارنده حق» بازپس نمیدهد.
به همین علت، شنیده شد بعضی از مخالفین خامنهای گفتهاند: «حق را به حقدار» بدهد یعنی رهبری را به حسن خمینی واگذار کند. چون که وی قبلاً موقت و به عنوان محلل انتخاب شده است. پس از آنکه بدست احمدآقا رهبری و دولت را از آن خود کردند، او را حذف کردند و بعد از چندی بنا به افشاگریهای سعید امامی وی را بقتل رساندند که از شرش برای همیشه آسوده گردند. در آخرین قسمت این بحث، شما را به محتوای نوار منتشره و دروغ هایی که در آن گفته شد و تا به امروز از صاحبان حق که ملت ایران باشد مکتوم مانده بود، جلب میکنم.
محمد جعفری
[email protected]
نمایه و یادداشت:
۱- نمازجمعه آقاى خامنه اى، کیهان، شنبه ۱۲ دیماه ۱۳۶۶، شماره ۱۴۰۸
۲ - نامه آقاى خمینى، مورخ ۱۶/۱۰/۶۶، صحیفه نور، جلد ۲۰.
۳- نامه آقاى خمینى به خامنه اى، مورخ ۲۱/۱۰/۶۶، صحیفه نور، جلد ۲۰.
۴- https://youtu.be/11Hlmq6pv3w
۵- ده سال با اتحادیه در آلمان، از: محمد جعفری، ص ۲۵۹؛ برای اطلاع از کم و کیف آن به همین سند، ص ۲۶۷-۲۵۹ مراجعه کنید.
۶- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه ۲۰۰۱، ص ۳۱۷.
۷- ر. ک. آیا میدانید چرا چنین رژیمی بر پاست؟ ص ۲۶۳-۲۶۱.
۸- سازندگی و بازسازی، هاشمی رفسنجانی، خاطرات سال ۶۸، چاپ اول ۱۳۹۱، ص ۵۹
۹-روزنامه جمهورى اسلامى ۲۴/فروردین/۶۰، شماره ۵۳۴، ص ۵؛ این همان مصاحبهای است که آقای هاشمی گفت: «اطلاع یافتم که حاج احمد آقا خمینى مصاحبه مطبوعاتى انجام داده و برخلاف مصاحبه هاى گذشته، ایشان با خط امام نسبتاً هماهنگى نشان داده».