این اگر نه عبرت آموز، حداقل تأمل برانگیز است که تاریخ ایران، به مثابه کهن ترین کشور جهان، پس از سیزده قرن که از استقرار دولت ـ پادشاهی مادها ـ در ان میگذشت، در قرن هفتم میلادی ناگهان به دو دوره تقسیم شد: قبل و بعد از اسلام! و مثل طنزواره یا شوخی تلخی، یکبار دیگر ایضاً باز پس از سیزده قرن، برای بار دوم، تقسیم شد و این بار به قبل و بعد از پادشاهی!
نه تقسیم اول قابل بازگشت بود و نه تقسیم دوم هست. یعنی ایران نتوانست به آن ساختار سیاسی و آن فرهنگ ویژهی خود بازگردد زیرا که متأسفانه یا باری به هرجهت، ادیان در سراسر جهان حوزههای قدرت خویش را در پایههای حکومت و تارهای جامعه میتنیدند و گسترش میدادند.
حضورشان به اشکال بنیادین یا تحول پذیر، بخشی از سیاست و فرهنگ و اجتماعی را میساخت. ایران نیز دیگری شکل میگرفت نه به تمامی برکنار از آنچه بود و نه منطبق با انچه فاتحان مسلمان میخواستند و به هر حال جامعه دیگری تحت تأثیر ترکیب دین تازه و فرهنگ ریشه دار قدیم تکوین مییافت.
تقسیم دومی نیز به معنای قبل و بعد از پادشاهی بازگشت نمیپذیرد و این بار به حکم تاریخ جهان که مسیر ناگزیرش به نفی همهی حکومتهای مبتنی بر امتیازات آسمانی و زمینی میانجامد و نه تنها بازگشت به نظام سلطنتی را بیهوده و عبث میکند بلکه یقین است که ولایت و فرد محوری نوع دینی را نیز به گذشته میسپارد.
چند سالی پیش از این، با یکی از مبارزان دیروز که به باورمن در نتیجهی فترت و خستگی سالیان دوری از مبارزه، یا میدان اصلی مبارزه، به خیالی که هنوز نفهمیدهام، نشست و برخاست با حامیان نظام پیشین را تجربه میکرد؛ در یک همایش بزرگ سیاسی، بودیم. در تشویق دیگران به همکاری با ایشان (هواداران پادشاهی) یا شاید مزمت ما که این رفتار او را نه با ضرورت زمان و نه با توازن قوا همسو میدیدیم، پشت میکروفن قرار گرفت و فریاد زد که چرا نمیخواهید با هواداران پادشاهی همکاری کنید؟ مصدق که امروز مورد احترام شماست، پشت قرآن نوشت که من مشروطه خواهم!
پرسش که فقط ظاهراً منطقی به نظر میرسید؛ پاسخی منطقی نیز دریافت کرد بر این منوال که: مصدق راست گفت! اما شما راست نمیگویید. او مشروطه خواه بود و وفادار به پادشاهی. هیچ کاری هم نداریم که پادشاه مشروطه با او چه کرد؛ اما ما هفتاد سال پس از مصدق در قرن بیست و یکم دیگر جمهوری خواه هستیم. نه به این علت که پاسخ وفای مصدق به ملک و مملکت حکومت چنان پرداخت شد؛ بلکه بیشتر به این دلیل که اینک هفتاد سال از ان تاریخ گذشته ست و در دهه دوم قرن بیست و یکم ما نمیتوانیم از شکل گیری هیچ دستگاه مبتنی بر امتیازات خاص حمایت کنیم بویژه که هر نیروی سیاسی موظف به ایجاد شفافیت پیرامون هویت و برنامه خود هست. بخشی از چنین تلاشی باید متوجه تفاوتهای نظری و سیاسی میان ما و دیگران باشد، تا به «آزادی انتخاب» ملت خیانت نکرده پاشیم و خاک در چشم شناخت مردم نپاشیده باشیم.
هنوز باید انقلاب بهمن شکافته شود. شکل و محتوای آن، بایدها، نبایدها و اگرهایش، بی شک روزی به کار خواهند آمد حتا اگر از دریچههای مختلفی به آن نگریسته شود؛ حتا اگر برای امروز دیر باشد، همیشه فردا و فرداهایی هست.
انقلابی که جان و جهان ما را تسخیر کرد و فریادهای شوق مان را به چشم بر هم زدنی به نگرانیها، ترسها و حسرتها پیوند زد. جوانی مان را چون صاعقهای به میان سالی پرتاب کرد و آنک جای خالی عزیز ترین یاران مان که میخواستیم با هم دنیای بهتری را بسازیم ذهن و قلبهامان تا ابد.
بازگشت ما به آن روز و روزگاران، از پس پردههای بغض و شوق و اشک، دلگزا اما ناگزیر است؛ و بویژه و این روزها!
پروسه انقلاب مثل هر دوران گذاری از فرصتها و تهدیدها سرشار بود و ااینک نیز در ایامی به سر میبریم که با توهمات پراکنده در فضای سیاسی ایران میتواند حاوی فرصتها و تهدیدها باشد. از توهماتی میگویم که فرزند شاه سابق را پس از چهل و اندی سال دوری از کشور و اقامت در فرنگ، به سودای انقلابی ـ بگو تقاصی ـ درانداخته است که جز به کار افروختن آتش نمیآید. آتشی که با هیزم جان و تن مردم ایران راه دزدان و مفسده جویان را در داخل و خارج روشن تر کند.
متوهمین دیگر دارو دستهی همیشه بازیچهی مجاهدین خلق که همهی شکوه و عزت تاریخ خود را در پای جاه طلبیهای یک شکست خورده سیاسی قربانی کرده است و به امید عبث برخاستن از خاکستر، به هر دیو و ددی پناه میبرد. هیچ ابایی ندارد تا همچنانی که تحت امر صدام حسین به میهن خود تاخت، به هر اشاره سلطان سعودی یا بی مایگان کاخ سفید دست به هر عملی بزند تا فقط اعلام وجود بکند تاوانش را گو که مردم از جان و مال خود بپردازند.
جامعهی امروز ایران با مطالبات هر روز فزایندهاش و مشکلات انبوه شدهاش، آماج این توهماتی است که به یمن جهل منتشر و مستتر در لایههای مختلف حکومت ایران افزون و افزون تر میشود.
انبوهی آن مطالبات و این مشکلات میتواند کشور ما را به ورطهای بکشاند که در این جهان بی شیرازه تر از روزگار ما، دیگرنه از تاک نشان بگذارد و نه از تاک نشان.
خطیر آن است که نه فرزند شاه سابق و نه مجاهد خلق سابق، ندانند که آمریکا آنها را به بازی میگیرد ولی با هیچیک از آنان بازی را به پایان نخواهد برد.
آمریکاییها خوب میدانند که طبیعتی ترین حالت وجودی سازمان رجوی، زیستن در ترور و جاسوسی و فرصت طلبی است. از سوی دیگر آنها پس از همهی آتش هایی که در هر کجای جهان افروختهاند و تجربیات دور و نزدیکشان، دریافتهاند که حکومت پادشاهی با تغییرات رو به رشد فرهنگی و اجتماعی در هیچ کشوری بقا و ثبات نخواهد داشت. آنها دیدند که افغانستان پس از طالبان، پذیرای ظاهر شاه نشد که نه با انقلاب مردمی که با کودتا برافتاده بود؛ و خوب سنجیدهاند که هر مخالفتی با پادشاه یعنی مبارزه با سیستم پادشاهی و یعنی انقلاب! و یعنی خوف از آینده روندها... حال آنکه میتوان چلیبیهای داخلی یا خارجی داشت و کم هزینه تر جا بجایشان کرد. میتوان مانوئل نوریگا نصب کرد و هر زمان لازم بود خلع.
خطر این است که هر دو این گروهها ندانند که به هر شکل و تا هرکجا میتوانند بازیچه قراربگیرند و هزینهاش را با بی ثباتی و تنش داخلی، سالهای سال مردم ایران پرداخت کنند.
دشوار نیست دیدن این حقیقت که در صورت وقوع حادثه در فضای سیاسی ایران، گذشته از شباهتهای ماهوی میان امروز و گذشته به لحاظ داخلی که عدم وجود نیروی سیاسی مستقل و دمکراتیک است، در مقام آلترناتیو، اوضاع جهان و اوضاع پیرامون ما بسیار مخرب تر از سال ۵۷ است.
با هشدارها آغاز کردهام و این شاید نقیصه آشکاری در ساختار مطلب باشد اما تقدم و نأخر را نیز از هیمن وخامت شرایط امروز گرفتهام.
پیش از این نیز بارها در این مقطع یعنی یادمان انقلاب ۵۷ به آن پرداخته و نوشتهام و مضمون اصلی، اغلب با اسفها وای کاشها گره خورده است.
با وجود آنکه نگاه من و بسیاری از هم نسلان من به تاریخ انقلاب با این حسرت گره خورده است که چرا اندیشه اصلاحات در میهن ما نضج نیافته بود تا با استبداد شاه از آن راه مبارزه کند؛ اما هرگز شک نکردهام که مهمترین عامل وقوع آن انقلاب که مانند هر انقلابی با خسرانهای فراوان توأم بود، همچنان آن حکومت بی درایت و مستبد است؛ با شاهی که در سویس تحصیل کرده بود و نمیدانست عدم تحمل هیچ حزب سیاسی و هیچ منتقدی، سرکوب و سانسور کتاب و مطبوعات، بغض و کین هایی را که انباشته میکند، به کدام سو میبرد! همچنانکه اگر بار دیگر ایران دچار بلای انقلاب و زیانها و خسرانهای آن گردد، علیرغم هر دشمنی و دوستی و هر خیر و شری، حاکمان امروز متهم ردیف اول خواهند بود. اما! باز هم متهمینی در ردیفهای بعدی خواهیم داشت که میتوانند از هم اکنون مسئولیت خویش را تعریف کنند. گروهی از آنان از دید من نیروها و جریان هایی هستند که اینک همه تلاش خود را به کار گرفتهاند تا جامعه را از امکان اصلاحات ناامید کرده و پیروزی هایی را که مردم تا کنون داشتهاند، بی ارزش کنند.
بیش از یکی دو بار به این نکته اشاره کردهام که علیرغم شکل گیری هر روز پیچیده تر استبداد پهلوی، نسل پدران ما در ملی یون خوب نکرد که به سیاست پشت و کرد و به قول شاعر دنباله کار خویش گرفت. مبارز فرهیختهای چون بازرگان به جای اعلام پایان مبارزه قانونی باید همچون مبارزین امروز علیرغم زندان و محدودیت و محکومیت، همچنان براصلاحات قانونی و موظف کردن شاه طبق قانون اساسی مشروطه، اصرار میکردند.
برای نسل ما الگویی و راهبری جز مبارزه مسلحانه باقی نمانده بود. راهی که در هیچ کجا به دمکراسی و عدالت منجر نشده و در کشور ما نیز سرانجام راهی جز سرازیر شدن در جبهه یک انقلاب دینی نیافت و طرفه آنکه کسی نمیتواند هم نسلان من را اندیشه دینی نداشته و ندارند، اقناع کند که جاندارترین مطالبات مردم پس از کودتای ۲۸ مرداد دینی یا اسلامی بود. همچنانکه مطالبات مبارزان فرهیخته مسلمان از بازگان و سحابی گرفته تا دکتر پیمان و یزدی دینی و مذهبی نبود. اما انقلاب یعنی شکست خشونت توسط خشن ترینها که همواره از نیروی توده ناراضی وام میگیرند و توده نه یعنی همیشه آگاه به خیر و شر خود.
باری! حکومت پهلوی همه نحلههای سیاسی جز بله قربان گویان را منکوب کرده بود؛ انقلاب برآمد تدریجی اما سازمان نیافتهی مطالبات آشکار و نهان گروههای مختلف مردم بود. ما مردمی که در گوناگونی نگاهها، وابستگیها و خواستههامان تنها عاملی که به عیان میدیدیم، استبداد پهلوی بود! «عیان» و «آسان» همانگونه که میشود در غیاب آزادی و در محدودیت دید.
همه به نتیجه رسیدیم که پایان استبداد پهلوی پایان همه مشکلات و آغاز دستیابی به هر آنچه است که ما (مردم) میخواهیم. هنوز شک دارم که ما قادر نبودیم یا نمیخواستیم ببینیم که مشکلات و خواستهها و خاستگاه اجتماعی مان آنقدر متفاوت است که گاه حضور یکی انکار دیگری است.
واژه جادویی (مردم) که هنوز هم کار برد دارد و همه به نامش سخن میگوییم، کلید واژه مقدس همه مان بود و از نگاه هر گروهی مردم هم او بود با تمام سلایق و خواستهها و ناخواستههایش. همه باور داشتیم که دیگرانی اگر هستند وقتی ببینند ما چقدر بر حق و خوبیم، به کسوت ما در میآیند.
یادم هست که اولین اعتراضات سیاسی در تهران سیزدهم شهریور در تپههای قیطریه و به دعوت گروهی از روحانیون و مشخصاً دکتر محمد مفتح آغاز شد. تجمع و راهپیمایی بعد از نماز عید فطر آغاز میشد. حوالی ساعت ده صبح آنجا بودیم و منتظر که نماز تمام شود و ما که چپ و معتقد به انقلاب سوسیالیسیتی بودیم به «مردم» بپیوندیم و البته هیچ مشکلی نداشتیم که با چادر مشکی آنجا حاضر شدهایم. مطئنم که نه تنها ما به عنوان مارکسیست که حتا مجاهدین هم مطمئن بودند که روحانیون همانند نهضت مشروطه تنها در کنار مردم و عامل اتصال آنها با یکدیگر خواهند بود و حکومتی که در آن عهد به آنها نرسیده بود در این زمان به طریق اولی ربطی به آنان نخواهد داشت.
حتا در ماههای بعد از آن روز نیز دیدیم که صحبت از رفتن به قم و ادامه درس و دیانت بود. درست است که در تعریف مردم به کسوت خود اشتباه میکردیم و مردم ما نبودیم ولی این نیز واقعیت است که اکثریت جوانانی که من در راهپیماییها میدیدم در باره اینکه خمینی چه کسی است و کجاست، پرسش داشتند؛ یعنی آنها هم نبودند اما در غیاب هر گونه آزادی فقط مسلک آنها بود که در اشکالی به هر حال علنی زیسته و امکان تغذیه داشت و خبردار شدن.
امروز وقتی ما در دهه دوم قرن بیست و یکم خواست بازگشت سلطنت را مخالف روند رشد و توسعه سیاسی میبینیم، حامیان پهلوی به ما خرده میگیرند که مگر سوئد و انگلستان و دانمارک پیشرفته تر و دمکراتیک تر از بسیاری جمهوریها نیستند؟
راست میگویند اما سلطنت در این کشورها به علت وجود پارلمانهای هر روز نیرومند تر گام به گام عقب نشسته و به اختیارات مردم افزوده میکرد. شاهنشاهی پهلوی نبود که هر روز تسمهها را محکمتر کند و سرانجام با انهمه توهین و تحقیر در صفحه تلویزیون ظاهر شود که:
حزب فقط حزب ما!
انقلاب بهمن میتوانست اجتناب ناپذیر باشد اما بر اساس امکانات نارسای فرهنگی و سیاسی ما که فقدان یک استراتژی و راهبرد پیگیر اصلاحات باشد و کمبودهای مادی ما که وجود احزاب و سازمانهای سیاسی بر پایه این اندیشه باشد اجتناب ناپذیر شد.
منظور من از پیگیری اصلاح طلبانه کشش و کوششی است که امروز در میهن ما مهمترین اهرم مبارزات سیاسی است. ما نسل ما که نیروی اجرایی آن انقلاب شد، اصلاح طلبان پیگیر را که بر مبارزه مسالمت آمیز تأکید بی چون و چرا داشته باشند، کم داشت. مبارزانی که آماده پرداخت هزینههای مکرر باشند. به زندان بروند و بازگردند و بر مطالبات و ایضاً روش مطالباتی خود اصرار بورزند.
بدون شک من به خود چنین اجازهای را نخواهم داد که نسل گذشته و مبارزان صادقی چون بازرگانها و سحابیها را به لحاظ شهامت و از خود گذشتگی از مبارزان اصلاح طلب طلب امروز کم بگذارم. بحث من در تفاوت دو برداشت از مبارزه است و آنچه امروز میبینم این است که نسلی از اصلاح طلبان (نه هر مدعی اصلاحاتی) بوجود آمده و در میدان مبارزه هستند که اولاً بر امکان تأثیرگذاری در هر ساختاری هر چقدر صعب و سخت، و البته بیش و کم باوردارند و دوم؛ بر اساس همان باور بر پیمان خود با مشی مسالمت آمیز و و پرهیز از انقلاب پایبندند.
اگر میخواهیم ایران بار دیگر به مصائب انقلاب گرفتار نیاید؛ از این اندیشه دفاع کنیم. از این اندیشه که اصلاحات گرچه مانند انقلاب لحظه موعود ندارد اما این عدم قرار موعود فضیلت آن نیزهست؛ چرا که پایان ندارد و میتواند راه هر روز هموار تر و هر روز کم هزینه تری بسوی هدفی رشد یابنده باشد.
ملیحه محمدی
در آستانه بهمن ۱۳۹۶
این مقاله پیش از این در [دو ماهنامه میهن] منتشر شده است.