دختری روسری سفیدش را بر سر چوب کرد و در هوا تکان داد و به گمان من، به قلب تاریخ این جنبش عدالتطلبانه راه یافت. عدهای این حرکت زیبا و در عین حال بشدت علیه ستونهای نظم موجود را برنتافته و نوشتند او برای "نشان دادن خود" چنین کرده است، میپرسم، مشکل شما با دیده شدن این زنان و اعتراضشان به تحمیل نوع پوشششان چیست؟
اما این به اصطلاح منتقدان، بستر تقابلشان با این حرکات خود جوش این است که میگویند، حجاب موضوع بسیاری از زنان ایرانی نیست و این گفتمان از سوی برخی زنان خارجهنشین بدون شناخت از مطالبات زنان روستاها و زنان طبقات پایین مطرح میشود.
این گفتمان بهسادگی با ترسیم یک خط کاذب میان زنان داخل و "خارجهنشین" مرز میکشد. دقت کنید در این قید مکانی، به شکلی تحقیرآمیز زنان تبعیدی و همه زنان مقیم خارج از ایران منفعل و "نشسته" فرض میشوند. تفکیکی بین زن مهاجر، تبعیدی کشیده نمیشود تا دلایل سیاسی "خارجهنشین" شدن ما کتمان شود و تبعید به عنوان یک عمل سیاسی انکار شود.
اما این مرزکشی بین خارج و داخل دروغین است. مرزی است که هر وقت بخواهند داخله نشینی خود را به رخ ما بکشند و از آن به عنوان مشروعیت! نظراتشان استفاده کنند به کار میآید و هر گاه لازم باشد از ما دعوت به همراهی و همصدا شدن کنند، مرز را نادیده میگیرند.
این گفتمان، متعلق به جمهوری اسلامی است که برای بی اعتبار کردن قدرت نفوذ تبعیدیان سالهاست که در مورد آنها فیلم میسازد و در تولیداتی چون "سراب " و قلاده طلا و ... تلاش دارد آنها را بیاعتبار کند.
این مرز دروغین است چون در همان داخل کشور کسانی به نهادهای دولت دزد و غارتگر حمله میکنند و شیشه بانکهای سرمایه در هم میشکنند و شعار مرگ بر دیکتاتور "اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تموم ماجرا" سر میدهند و "خارجه نشینانی" به عنوان تحلیلگر سیاسی واقع بین بر صفحه تلویزیون ها ظاهر میشوند تا بگویند، اینها مشکوک هستند و بایستی دولت تمهیدات لازم را برای سرکوبشان فراهم کند و دیگرانی از بین همین "خارجهنشینان" به صدای آن مردم بدل میشوند و به افکار عمومی و نهادهای مترقی و مردمی از کشتار و سرکوب معترضین شکایت میبرند تا این ماشین کشتار را متوقف کنند. به یک معنا جامعه ایرانی خارج از کشور، نماد پیچیدگیها و چندگونگیهای سیاسی و فرهنگی (و نه طبقاتی)داخل ایران است.
در تندپیچهای تاریخی، ما میتوانیم متحدین و دشمنان و افراد میان دوجبهه را بازشناسی کنیم و یاران خود را از نو تعریف کنیم.
چنین است که تظاهرات چند روز آغاز زمستان 96 که نوید رفتن زمستان میداد، به من نشان داد که هنوز بسیاری از مدعیان چپ که از چپ بودن فقط ضد غرب بودنش برایشان مانده، چه در داخل و چه در خارج از ایران، نتوانستهاند با خواستهها و منافع زنان به عنوان امری برخاسته از جنسیت آنان و امری فراطبقاتی کنار آمده و حقوق حقه آنان را درون مطالبات خود جاری کنند. اینان بسادگی در تحلیلهایشان کنار امثال علی مطهری، فاطمه راکعی، و گرایش ضد زن و مدافع حاکمیت قرار میگرفتند، هر چند ظاهرا نقطه حرکتشان متفاوت بود.
اظهار نظرهایی که ظاهرا از موضع طبقه کارگر و منافع معترضان رادیکال این چند روز، قصد تخریب حرکت شجاعانه یک زن معمولی در خیابان انقلاب را داشت و همچنان با تداوم دهندگان این شکل از حرکت موجز و موثر برای ازادی زنان از سلطه دارد، نمونهای از چنین تحرکاتیاست. تحرکاتی که با همکاری فعال کامنتنویسان حرفهای در دنیای مجازی، به انحراف و ابتذال بخشی از مباحث انجامید.
استدلال آنها این بود که آنها اقشار متفاوت زنان را میشناسند و رفع حجاب اجباری مطالبه هیچیک از زنان طبقات محروم و شهرهای کوچک و روستاهای ایران نیست.
به بیان دیگر و از نظر این دوستان، زنان طبقات پایین و شهرهای کوچک را مدافع حجاب اسلامی اجباری می داند، یعنی گذارهای که سالهاست جمهوری اسلامی سعی دارد به ما قالب کند. اینکه مساله حجاب، وارداتی از زنان غربی، بورژوا و یا غرب زده است و زنان "کشور اسلامی ایران" با آن مشکلی ندارند.
حتی اگر فرض کنیم که چنین باشد، باید به این دوستان گفت، دقیقا به چنین جامعهای میگویند یک جامعه عقب نگه داشته شده و ناآگاه. جامعهای که زنانش با ابتداییترین حق خود یعنی حق آزادی پوشش و حق بر بدن خود آشنا نبوده و متوجه سرکوب و سلطه نمیشوند، سرنوشتی مفلوک خواهند داشت و در سیاست نیز قربانی سلطه مردسالاری و مدار قدرت خواهند بود.
استدلال دیگرشان این بود که کسانی که حجاب را برای زنان عمده میکنند، مثل جمهوری اسلامی که حجاب را از سوی دیگر سکه برجسته میکند، هر دو آبشخورشان نیاز به دور کردن زنان از مسائل اساسیتر است. اول اینکه اتفاقا در اینجا تشخیص شما درست است، جمهوری اسلامی به اندازه مخالفین حجاب اجباری به موضوع حجاب علاقمند و حساس است. آنها برای اجرای قوانین مرتبط با حجاب میلیاردها هزینه کرده و دهها نهاد و دستگاه سرکوب و کنترل ایجاد کردهاند. همه ما به تجربه و در عرصه نظری میدانیم که انقیاد بدن زنان و تحقیر آنان، آن نقطهای ست که سرکوب در تمام دیگر عرصههای زندگی آنان را ممکن میکند، از سوی دیگر با سرکوب زنان و برتر قراردادن حق مردان بر همسران و خواهران و زنان جامعه، امتیازی به مردان اعطا میکند که در 40 سال گذشته توانسته است به لحاظ فرهنگی در همین یک زمینه لااقل آنها را به همدستان و مجریان سیاست خود علیه حقوق زنان بدل کند.
از چنین منظری نه تنها طرح موضوع حجاب و لغو حجاب اجباری درست، بلکه ضروری است. نکته دیگری که در همین رابطه مکررا بیان شده است، موضوع اولویت بندی مطالبات است. این دوستان دموکرات و ظاهرا چپ ما فراموش میکنند که اولویتبندی مطالبات برای هر سازمان، تشکل و حزبی ضروری است و میتواند مطالباتش را بر اساس ضروریات طبقاتی، ملی،جنسی، جنسیتی و نژادیای که برای خود تعریف کرده است، تعیین کند، اما نمیتواند از دیگران هم بخواهد که بنا بر اولویت مورد نظرآنها عمل کنند. مثلا یک حزب کوردی ممکن است در راس مطالباتش موضوع حق تحصیل به زبان مادری و یا حق خودمختاری را قرار دهد، یک تشکل همجنسگرایان، می تواند در چالش نظری با این حزب، بدرستی، از آنها بخواهد که در کنار مطالباتشان مطالبات مربوط به حقوق اقلیت های جنسی را نیز منظور کنند، اما نمی تواند از آنها بخواهد که در اولویت بندی مطالباتشان ابتدا حق آزادی گرایش جنسی را طرح کنند و مسئله حق تدریس به زبان مادری و لغو ستم ملی و ... را که به نوعی از ضروریات وجودی و پایگاه ملی این جریان است را فراموش کرده و از آن فاصله بگیرند.
بدین معنا شما میتوانید برای خودتان، حزب و یا تشکلتان اولویت مبارزاتی و ردیف مطالبات خود را تعیین کنید، اما نمی توانید از اقشار و گروه های گوناگون و متنوع اجتماعی بخواهید که بنا بر اولویتبندی شما مطالبات خود را طرح کنند. ممکن است برای یک زن بهایی، که همسر و خواهرش را بدلیل سرکوب و بهایی ستیزی دولتی از دست داده است، موضوع آزادی مذهب و آزادی بهاییان در اولویت قرار داشته باشد و برای نویسندهای که سالهاست سانسور شده و کتابهایش ممنوعه اعلام شده است، آزادی بیان و آزادی نشر در اولویت باشد و یا برای زنی که از 13 سالگی شوهر داده شده و با تجاوز رسمی روبرو بوده، بالا بردن سن قانونی ازدواج و لغو قوانینی که تجاوز و کودکآزاری را رسمیت میبخشند در اولویت باشد و زندگی خود را وقف ایجاد چنین گفتمانی کند. ایا می توان به بهانه داشتن نگاه طبقاتی علیه این انتخاب اولویتها نوشت، زنانی که موضوع زنان را به ازدواج کودکان تقلیل می دهند و مسائل زیربنایی را که باعث چنین وضعیتی است را فراموش میکنند، عملا آب به آسیاب حاکمان میریزند" آری، می توانید بنویسید، ولی یقین داشته باشید، آن زن، هر چند خود از طبقه کارگر باشد، به احزاب و جریاناتی که چنین یکی از مطالبات فردی او را تحقیر میکنند اعتماد نخواهد کرد.
اینان به همجنسگرایان و ترنسجندرها هم میگویند، الان وقت طرح مطالبات شما نیست، موضوع علنی سازی و آشکارسازی و پذیرش همجنسگرایی موضوع مردم ما نیست، این حقوق را مطالبه نکنید!
این متخصصان الویت بندی مطالبات نه از تکثر خواستهها و ایجاد پیوند منطقی بین آنها، بلکه ازاولویتبندی مطالبات بر اساس درک ایشان و در بهترین حالت، محدود کردن شعارها، فعالیتها و مطالبات، به امر اقتصادی طبقه کارگر حرکت میکنند و متاسفانه حتی رابطه بین طرح مطالبات اقتصادی طبقه کارگر را با پیشبرد مطالبات سیاسی و اجتماعی ای که اقشار دیگری نیز در آن ذینفع هستند نمی فهمد.
این بینش رابطه بین خواستههای طبقاتی، ملی، جنسیتی و ... را نه درک می کند و نه بر نیاز به گسترده کردن متحدین واقعی در هر مرحله از مبارزات روزمره جنبشهای گوناگون واقف است.
کسانی که این امر ابتدایی را پس از این همه سال متوجه نشدهاند، در سیاست همواره قربانی تاخیر حضورشان در تحولات تاریخی خواهند بود. آنها در بزنگاههای مهم مشغول تنظیم جدول اولویتبندیشان خواهند بود.
آری، کسانی که در این روزها اول از بی اهمیت بودن موضوع حجاب و سپس از خودنمایی "دختر خیابان انقلاب" و سپس "قهرمان سازی" رسانههای جریان اصلی نوشتند، و بعد از مشکل روحی او و بعد از "سو استقاده" کمپینهای زنان خارجهنشین از این زنان و ... گفتند، دست آخر نیز دستگیری این زنان را بدلیل طرح و انتشار تصاویرشان وانمود کرده و غیرمستقیم آدرس امثال مسیح علینژاد را به عنوان عامل دستگیری این زنان دادند. این همه مرا یاد روزهای تلخ پس از کنفرانس برلین میاندازند و تحلیل منفعتطلبانه کسانی که دستگیری برخی از میهمانان این کنفرانس را پس از بازگشت به ایران، بدلیل اعتراض ما به این کنفرانس میدانستند و بدینطریق در تطهیر سیاست سرکوب جمهوری اسلامی از هیچ استدلالی علیه ما فروگذار نکردند.
کسانی که کمپینهای اعتراضی گروههای گوناگون را دلیل و یا عامل ایجاد خشونت سازمانیافته دولتی میدانند، از ما دعوت میکنند که سکوت کنیم. آری انها میگویند، علیه حجاب اجباری کمپین براه نیندازید، نیم میلیون زنی که از داخل ایران به این کمپین پیوستند را از ارزیابیهایتان خارج کنید، اگر کسی هم دستگیر شد، نامش را نبریم چون ممکن است دوباره دستگیر شود! واقعا اگر این استدلالها را ترجمه کنید و به یک کودک که در محیطی آزاد رشد کرده بدهید، به شما خواهد گفت که بشدت گرفتار خودسانسوری و همراهی با دستگاه سرکوب هستید.
اینها با چنین اظهاراتی تاریخ زنان کشورمان در مقابله با حجاب اجباری را نیز منکر میشوند. تاریخی که تنها چند هفته بعد از قدرت گرفتن جمهوری اسلامی با تظاهراتی عظیم آغاز شد، با دهها حرکت دیگر تداوم یافت، به اصلی ترین دلیل شکل گیری تشکلهای پایدار زنان در خارج از کشور بدل گشت، و همواره یکی از مهمترین موضوعات جدل در سمینارها، مصاحبهها و کمپینهای ما بوده است. کمپینهایی که بدلیل ضعف سازماندهی و یا ناشناس بودن گردانندگانش یا بنا بر نیاز دوره تاریخیشان نتوانستند، همچون کمپین "آزادی های یواشکی" و یا "چهارشنبههای سفید" صدادار شوند، اما همواره موضوع حجاب اجباری و مبارزه با آن را در تمام این سالها زنده نگه داشتند. امیدوارم مسیح علینژاد نیز با این گفته من موافق باشد که در سالی که او خود هنوز گرفتار اجبار بر سر گذاشتن کلاه به جای روسری بر موهای خود و آن هم در خارج از کشور بود، بیش از 30000 زن در ایران بدلیل بد حجابی و یا بی حجابی دستگیر و بیش از 460 هزار زن توبیخ و مجازات شدند.[1] و البته همه اینها باعث میشود مسیح خود رنج این اجبار را حس کرده و جزیی لاینفک از بدنه کمپیناش شود و همه این مسیر بایستی با محوریت منافع زنانی باشد که از جان و دل خطر میکنند تا از حق خود بر بدن و زندگی ازاد سخن گویند و آن را علنی و در تقابل با همه دستگاه پلیس و گشت ارشاد و لباس شخصیها و ... شجاعانه به نمایش میگذارند. و چنین است که این حرکت، از آن همه زنانی است که دلشان برای رهایی تنگ شده و برای آزادی قدم بر میدارند.
در این چند روز همه این استدلالات رنگارنگ را با ظاهر دفاع از حقوق واقعی زنان و خواستههایشان خواندم و بر وضعیت جامعهای که به چنین حرکت غرورافرینی چنین با دیده تردید مینگرد تاسف خوردم. کسانی که مینوشتند:"ببینید، این همه زن از کنار این دختر بی تفاوت رد میشوند، این اثباتی بر این است که حجاب مسئله زنان ایران نیست"
وای بر ما که بیتفاوتی سیاسی و عدم دفاع از حق آزادی یک زن بر بدنش را چنین تجلیل و تشویق کنیم. اما باز سوی دیگر ماجرا این است که همه مردان و حاضرین در محل، حتی در یک کلام معترضانه، از او نمیخواهند که حجاب برگیرد و "عفت عمومی" را "خدشه دار" نکند! و این آن نکتهای است که امید میدهد. امید اینکه این جماعت ظاهرا خاموش، به فریادی بدل شوند.
و هنوز چند روزی از این واقعه و استدلالهای در پس آن نگذشته بود که زنانی با تکرار این حرکت، در روزهای گوناگون، با رنگهای گوناگون و در میادین مختلف نشان دادند که این موج را سودای ایستادن نیست. و ما همچنان نظاره میکنیم این مقاومت و شجاعت عظیم را در بین زنان و دخترانی که با حرکت پارچه های نمادین بر چوبهایی در دست، از ما دعوت می کنند:" گل همینجاست، همینجا برقص!"
دوم فوریه 2018
[1] ۳۵ سال در حجاب؛ نقض گسترده حقوق زنان در ایران، عدالت برای ایران، قابل دسترسی در آدرس زیر: http://justice4iran.org/persian/wp-content/uploads/2014/03/Hijab-report-Final-FA.pdf)