"عشق، عملی انقلابی است، ولی عاشق باید بداند که هفت خوان رستم و هفت شهر عشق بین او و معشوق استقلال و آزادی حائل شده است و این گذر کردن، نه از طریق یآس و خود زنی که از طریق اراده و بصیرت و امید و شادی است که ممکن می شود.
تجربه آموخت که باید آنی باشیم که برای آن مبارزه می کنیم. مردمسالاری امری نیست که در انتهای مبارزه مستقر شود که انقلابی در باور و اخلاق و منش ماست که از هم اکنون و با هر عمل و اندیشه و باور باید در درون ما نفس کشیدن را آغاز کند و اینگونه با فرهنگ آزادی اینهمانی بجوییم و آن آینده ای باشیم که می خواهیم. اینگونه است که آینده حال می شود و حال ما چون آینه تمام قد آینده ای می شود که برای آن مبارزه می کنیم."
به یاد نازنین مسعود و مسعودها
در رابطه با انقلاب زمانی به بیان خشک تحلیلات علمی و اعداد و ارقام و مطالعه ساختارها و نهادها و نقش قدرت و تقسیم قدرت و نوع نگاه به قدرت، نیاز است و زمانی به بیان عاشقانه ای که بازتاب بعد معنوی انسانهاست. چرا که همیشه در لحظات آخر، نه منطق ابزاری بازار و نوعی خرد ورزی ای که بکار چرتکه انداختن و بده بستان می آید، که عشق است، عشق به آزادی، عشق به عدالت و عشق به استقلال، که فدا شدن و فداکاری را در انقلاب، ممکن می کند و مبارز را از اعماق صف به جلوی صف می کشد، چرا که عشق و عاشق تنها در اخلاص و ایثار است اینهمانی می جویند. چرا که چنین عاشقی و معشوقی تنها در چنین وعده گاهی است که می توانند هم را بیابند و در عشق یکی شوند و امروز وقت سخن گفتن از عشق است.
مسعود، برادر نوزده ساله ام در جریان انقلاب، مبارزات سیاسی اش را بیشتر منحصر به شبهای پر وحشت حکومت نظامی و منع عبور و مرور کرده بود. ساعتی بعد از اجرای مقرارات خاموش که در کوچه و خیابان پرنده پر نمی زد و جز نظامیان در خیابانها نبودند، در محله سلسبیل به کوچه و خیابان می رفت و با بلند گویی که داشت در دل شب به دادن شعار دادن بر علیه استبداد می پرداخت و مردم را تشویق به شعار دادن و ملحق شدن و بعد که مردم بیرون می ریختند، باز به کوچه و محلی دیگر می رفت و کار را دوباره شروع می کرد و اینکار را گرگ و میش صبح ادامه می داد. بارها از زیر رگبار مسلسل از پشت این ماشین به پشت آن ماشین می پرید و گاه زمانی زیر ماشینها پنهان می شد و گاه بعد از مورد حمله واقع شدن، از کرکره بانکها بالا می رفت و در فاصله کرکره و دیوار پنهان می شد و نظامیان، در حالیکه زیر محل ایستاده بودند، مات و مبهوت با هم گفتگو می کردند که چگونه این پسر مثل قطره ای آب در دل زمین فرو رفته است.
مسعود دلخواسته
کلانتری شمار یازده او را شناسایی کرده بود و در پی تمام کردن کار او بود و این در حالی بود که خود نیز فهمیده بود که او را بزودی به معمای هستی باز خواهد گشت و وصیتهایش را به خانواده اش کرده بود. چرا که روح استبداد ستیزش و کوشش برای رهایی از استبداد ارزش همه گونه فداکاری را داشت. اینگونه با پیگیری خستگی ناپذیری به کار خود ادامه می داد و شبی در تاریکی نبود که محله سلسبیل و قصرالدشت صدایش و شعارهایش را نشنود. یکی از اهالی خیابان مرتضوی گفته بود که یکبار دیدند که مسعود از دو طرف محاصره شده و به او شلیک می شود. می گفت که من و همسرم از پنجره نگاه می کردیم و قرآن سر گرفته بودیم تا این پسر که ترس را به هیچ گرفته بود جان سالم بدر برد. می گفت بعضی وقتها می دیدیم که گلوله به آسفالت زیر پای او اصابت می کند و جرقهایی در هوا رها می شدند و مسعود در حال دویدن می خندید و با سرعت برق محل خود را عوض می کرد.
بسیاری از روزها به بهشت زهرا می رفت تا در خاکسپاری کسانی که کشته شده اند کمکی باشد و دیدن شهدا او را هر روز بی تاب تر می کرد تا جایی که تصمیم گرفت که مزه بلایی که دارند بر سر جوانان می آورند به آنها نیز بچشاند و برای همین مصمم شد که یکی از نظامیان را خلع سلاح کند. نقشه ای ریخت و در یکی از برخوردها، روی یک نفر از نظامیان تمرکز کرد و با او را به چالش طلبیدن و تحریک کردنش به خشم آورد بطوری که از صف نظامیان خارج شد، مسعود اینگونه نشان داد که ترسیده و به کوچه ای فرار کرد. نظامی خشمگین بطرف کوچه دوید تا کار را تمام کند ولی همینکه داخل پیچ کوچه شد، با مشت سنگینی که مسعود بصورتش زد، بر زمین افتاد و بیهوش شد. مسعود خم شد و اسلحه را برداشت که ناگهان متوجه حلقه ازدواج نظامی شد و بر این باور که نظامی ای که اسلحه اش را از دست بدهد، اعدام می شود، با خود فکر کرد که با گرفتن سلاح، زنی بیوه می شود و مادری بی فرزند و احتمالا کودکانی یتیم. پس تفنگ را بر روی سینه نظامی گذاشت و در دل تاریکی ناپدید شد.
مسعود چند هفته بعد، در مقابل پمپ بنزین سه راه سلبیل در حالی که جلوی نمایش تظاهرات جاوید شاه گویان خانمهایی که در شهر نو کار می کردند و بر چند وانت بار سوار شده بودند و بوسیله نظامیان محافظت می شدند را گرفت و در مقابل جاوید شاه، آنها، مرگ بر شاه گفت که، منصور، یکی از لباس شخصی های سلطنتی از پشت با گلوله به او شلیک کرد و وقتی یکی از کارکنان پمپ بنزین با اعتراض گفت که چرا جوان مردم را برای دادن یک شعار می کشید، او را هم به قتل رساندند.
شاهدان واقعه گفتند که مسعود بر اثر شلیک گلوله بروی زانوانش افتاد و وقتی دست به سینه اش برد و حفره ای خون آلود را در آن دید، حفره ای که نازنین مادر بعدها آن را به شکفتن گل سرخ محمدی تشبیه کرد، لبخندی بر صورتش ظاهر و از پشت بزمین افتاد و چشمان باز عسلی اش نظاره گر خورشید شد.
مسعود رفت و ما ماندیم. ما مانده ایم، تا مبارزه برای استقلال و آزادی و مردمسالاری و حقوق را در این سرزمین استبداد زده امان ادامه دهیم. مانده ایم تا بگوییم که شیران کشته نشدند تا کفتارها میراث خوار آنها شوند. مانده ایم تا به نسل جوان بگوییم که استبداد، چه در شکل سلطنتی و چه در شکل مذهبی و چه در هر شکل دیگری، باید یکبار برای همیشه از این سرزمین که تاریخش ره به افسانه می برد، رخت بر کند.
مانده ایم تا بگوییم که اکثریت کسانی از شرکت در انقلاب توبه می کنند کسانی هستند که نه روح انسانی و عارفانه آن را زیستند و نه دارای عقل نقادی که از طریق نقد، فرهنگ آزادی و حقوق را درونی خود کرده اند. کسانی هستند که اصول راهنمایشان قدرت و زور بوده است و قدرت مانده است. آنها کسانی هستند که اکثرشان جذب گروه ها و سازمانهای قدرت محور و قدرت طلب شده بودند.
امکان ندارد انسانی در آن فضای عاشقانه انباشته از دوستی و وفا و یاری زیسته باشد و آن عطر اهورایی آزادی و امید و شادی را که ملتی فریاد میزد: در بهار آزادی/جای شهدا خالی را استشمام کرده باشد و از شرکت خود نادم باشد.
البته تجربه آموخت که:
عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها.
عشق، عملی انقلابی است، ولی عاشق باید بداند که هفت خوان رستم و هفت شهر عشق بین او و معشوق استقلال و آزادی حائل شده است و این گذر کردن، نه از طریق یآس و خود زنی که از طریق اراده و بصیرت و امید و شادی است که ممکن می شود.
تجربه آموخت که باید آنی باشیم که برای آن مبارزه می کنیم. مردمسالاری امری نیست که در انتهای مبارزه مستقر شود که انقلابی در باور و اخلاق و منش ماست که از هم اکنون و با هر عمل و اندیشه و باور باید در درون ما نفس کشیدن را آغاز کند و اینگونه با فرهنگ آزادی اینهمانی بجوییم و آن آینده ای باشیم که می خواهیم. اینگونه است که آینده حال می شود و حال ما چون آینه تمام قد آینده ای می شود که برای آن مبارزه می کنیم."
سلامها و درودها به کسانی که بر حق ایستادند، شکستها آنها را نادم و پشیمان نکرد و اجازه ندادند که هیچ مصلحت ساخته شده قدرتی، حق را سلاخی کند. کسانی که از طریق بکار گیری عقل نقاد، اشتباهات را به نقد کشیده و اینگونه آنها را به تجربه برای ادامه مبارزه تبدیل کردند. جمهوری شهروندان ایران را که ثمره 120 سال مبارزه نسلهای ایرانی است، اینگونه است که مستقر خواهد شد.