جویا آروین - رادیوزمانه، خط میدان تجریش-میدان ولیعصر است. در اتوبوس آدمها از پیر و جوان چپانده شدهاند؛ در هر ایستگاه مسافران جدیدی میکوشند بهزور خود را به درون اتوبوس بچپانند. پیش خودت فکر میکنی برای این آدمها چه کرامتی باقی مانده است. پیرمردی غرولند میکند. جوانکی زیرلب میگوید: «میخواستید انقلاب نکنید». پیرمرد میشنود و بلند پاسخ میدهد: «خب شما هم برو انقلاب کن. مگه نمیگی ما انقلاب کردیم. حالا هم شما برو انقلاب کن».
برای نسلی که پس از انقلاب بزرگ شده آسان نیست دوران پیش از انقلاب را بشناسد. حکومت اسلامی با روشهای گوناگون، از طریق آموزشهای رسمی و رسانههای گروهی، میکوشد قرائت خود از پیشاانقلاب را در ذهن این نسل جا بیندازد. درس تاریخی را که نسل پس از انقلاب بهناچار میخواند حکومت اسلامی نوشته است. بخش کوچکی از نسل پس از انقلاب بهراستی قرائت حکومت از پیشاانقلاب را درونی کردهاند و دوران پیش از انقلاب را سراسر بدی و زشتی میدانند. اما این گروه تحت تأثیر آموزههای رسمی ممکن است حتا ولی فقیه را هم بهراستی متصل به خدا بدانند. گروه بسیار بزرگتری از نسل پس از انقلاب به قرائت رسمی به دیدهی تردید مینگرند و کم نیستند کسانی که دوران پیش از انقلاب را بهمراتب بهتر از دوران کنونی میشمارند و انقلاب را یک اشتباه افسوسبار.
نسل پس از انقلاب معمولاً ناکامیهای خود را به نظام اسلامی ربط میدهد و ناخرسندیاش از اوضاع اقتصادی و اجتماعی او را به این باور میرساند که در دوران پیش از انقلاب اوضاع بهتر بوده است. اطلاعاتی که این نسل از منابع غیررسمی به دست میآورد نیز کمابیش این باور را در او تقویت میکند.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
بیشک برای نسلی که پس از انقلاب بزرگ شده، بهویژه برای بخش بزرگی از این نسل که دانشگاه رفته و دانش آموخته است، چندان دشوار نیست دلالتهایی را دریابد که در واژههایی چون «شاه» و «شاهزاده» و «دربار» هست. دلالتهایی که از چنین واژههایی برمیآید هیچ سنخیتی ندارد با بسیاری از ارزشهایی که امروزه بهطور گسترده در جهان جا افتاده، ارزشهایی چون مردمسالاری و عدالت اجتماعی. اما نکتهی بسیار پراهمیت این است که مسئله برای این نسل فقط مقایسه میان دو نوع حکومت نیست. نسل پس از انقلاب گاهی چنان به پیش از انقلاب مینگرد که گویی دورانی طلایی را مینگرد، دورانی که حتا مردمانش و مناسبات میان مردمانش نیز با امروز متفاوت بوده است. حتا تصور میشود آن روزها اخلاق عمومیِ ایرانیان نیز بهتر از اکنون بوده است. بگذارید این نکته را با یک مثال روشن کنیم. نسل پس از انقلاب حتا در مقایسه میان استادان دانشگاه در پیش و پس از انقلاب هم تفاوت معناداری احساس میکند. امروزه دانشجویِ منتقد حتا استادان دانشگاهها را نیز بهطور گسترده آلوده به انواع فسادها مییابد. اما همان دانشجو در کسانی که پیش از انقلاب در رشتهی تحصیلیِ او استاد بودهاند انسانهای اصیلتری مییابد که آثار ارزشمندی آفریدهاند و به فسادهای استادان پس از انقلاب آلوده نبودهاند. پس گاهی مقایسه نه صرفاً میان دو نوع حکومت بلکه نیز میان دو نوع زیستجهان، دو نوع مردمان، دو گونه خلق و خو، دو نوع عالم و آدم است. از این رو نخستین پرسش این است که انقلاب با ما چه کرده است؟ آن روزگاران چگونه بوده است؟ آیا انقلاب پنجاه و هفت حتا اخلاق عمومی و مناسبات انسانی را هم به پستی کشانده است.
انقلابگران چه میگویند؟ میدانیم که بسیاری از آنان از آنچه مبارزاتشان در پی آورد خشنود نیستند. از این میان، برخی آشکارا به خطای خویش معترف اَند. نظر این گروه از انقلابگران به بهترین شیوه در سخنانی از داریوش شایگان پژواک یافته است. او معتقد است انقلابگران درک درستی از جامعهی خود نداشتند و در نتیجه جامعهی خود را خراب کردند:
«ایران در سالهای دهههای چهل و پنجاه داشت جهش میکرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آنها پیش افتادند و موفقتر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمیدانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعهی خود در جهان نداشتیم. ... میتوانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیبهای جامعهی ما در آن هنگام چپزدگی شدید بود که با اتفاقات بیستوهشتم مرداد هم تشدید شد، و قهرمانگرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. ... باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد.» (ماهنامه اندیشه پویا، شماره ۴۵)
در مقابل این نظر، برخی از انقلابگران هم با انقلابیگریِ خویش همدلانه برخورد میکنند و آن را واکنشی بهجا به واقعیتهای آن زمانه میشمارند. برای مثال بنگریم به سخنانی از محمدرضا نیکفر و عبدالکریم سروش.
نیکفر در واکنش به سخن شایگان این گونه از عاملیت انقلابگران دفاع میکند:
«... البته اینهایی را که گفتم، سرزنش اخلاقی و اظهار پشیمانی سانتیمانتال نیست. انسان به توصیف گروهی از فیلسوفان، از متأخرانْ تامس نیگل، در دو نقش عامل و ناظر ظاهر میشود. میان نظارت کنونی و عاملیتی که از آن سخن رفت، فاصلهای وجود دارد نزدیک به نیم قرن و در نتیجه اظهار پشیمانی در آن شکلی که مثلا اخیر شایگان گفته است − «نسل ما گند زد» − پوچ و بیارزش است و به توبه در پیرانهسری میماند. عاملیت ما به عنوان مخالفت با نظام مستقر درست بود؛ هم آن هنگام هم بیکله و فاقد عقل ناظر نبودیم. چپ بااخلاقترین، بافکرترین و بافرهنگترین جریان سیاسی در ایران بوده است. آنچه گفتم در مقام نظارت بر نظارت است، اندیشه انتقادی عملگرا به عنوان اندیشه ناظر، ناظر بر عمل است برای بهترگردانی آن.» (منبع)
عبدالکریم سروش نیز در سخنانی پس از مرگ ابراهیم یزدی حتا همدلانهتر از انقلاب و انقلابگران دفاع میکند:
«مگر اینکه کسی عالمانه و عامدانه خیانتی کرده باشد، والا نفس انقلابی بودن، در انقلاب شرکت داشتن و یک قدرت ستمگر را برانداختن غرور هم داره، افتخار هم داره، و جای هیچ ملامتی نیست. ... اما اینکه انقلاب چرا به این راه رفت و به اینجا رسید قصهی بلند و پروندهی سنگینی است که به پای یک نفر و چند نفر نمیتوان نوشت [که] ما امروز بنشینیم و بگوییم چون آقای یزدی آقای خمینی را یاری کرد و در کنار او ایستاد بنابراین جزو خائنان به این مملکت است. نه این طور نیست. اینها خادمان این مملکت بودند، بدون تردید از آیتالله خمینی گرفته تا یاران او. [آنان] آمدند و در کمال شجاعت و شهامت و شرافت وقتی به داد مردم رسیدند که ملت به ستوه آمده بود و میزان رنج و ستمی که بر آنها میرفت غیرقابل احساب و شمارش بود. شما بسیاریتان جوان هستید و آن ایام را به خاطر نمیآورید میزان بیپناهی که این مردم حس میکردند در حد انفجار بود و هیچکس نبود که به آنها پناهی بدهد یا به آنجا تکیهای بکنند.» (منبع)
باید به نسل پس از انقلاب، یعنی همان بسیارانی که آن ایام را به خاطر نمیآورند، حق داد که مفهومهای «مردم» و «بیپناهی» و «ستم غیرقابل احساب و شمارش» را درک نکند و حتا در آن تردید کند. اما، از این نکته که بگذریم، به نظر میرسد حتا اکنون که چهار دهه از رخداد انقلاب میگذرد برای هیچ یک از این دو گروه، نه آنانی که به خطای خود معترف اند و نه آنانی که با انقلابیگریِ خویش همدل اند، آسان نیست که با نقش خود در انقلاب مواجههی روشنی بیابند. از همین رو ست که از سوی آنان فقط سخنان و برداشتها کلی میشنویم و نه واکافتهای باریکبینانه. بدینسان دومین پرسش از انقلابگران این است که چرا انقلاب کردید؟ در ادامه هریک از این دو پرسش اصلی را در شکل چندین زیرپرسش طرح میکنیم:
۱. انقلاب با ما چه کرد؟
نخستین پرسش این است که بهراستی انقلاب اسلامی با ما چه کرده است؟ پاسخ به چنین پرسشی فقط از راه مقایسهی پیش و پس از انقلاب ممکن است. این پرسش را میتوان در چند زیرپرسش شرح داد:
- در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب فساد تا چه اندازه در حوزههای مختلف شایع بود؟
- در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب فاصلهی طبقاتی چگونه بود؟
- در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب توسعهی سیاسی (مشارکت مردمی، آزادیِ اندیشه و بیان، ...) چگونه بود؟
- در مقایسه با دوران کنونی، در دوران پیش از انقلاب اخلاق عمومی ایرانیان چگونه بود؟
- آیا واقعاً در آن زمان، چنانکه عبدالکریم سروش میگوید، میزان بیپناهی که مردم حس میکردند در حد انفجار بود؟
۲. چرا انقلاب کردید؟
دومین پرسش از ذهنیت انقلابگران در آن زمان و هم از برداشتی که آنان اکنون از انقلابگریشان دارند میپرسد. روشن است که انقلابگران در آن زمان فقط واقعیتها در آن زمانه را میدیدند و چشماندازی چندان روشن نسبت به آیندهی انقلاب نداشتند، گرچه این را هم میتوان به نقد گرفت. بیشک در آغاز آنان همه رخداد انقلاب را جشن گرفتهاند. اما اکنون دیگر باید فرصت کافی برای بازاندیشی یافته باشند. دومین پرسش را در چند زیرپرسش شرح میدهیم:
- تا چه اندازه کنشگریِ انقلابیِ شما آگاهانه بود؟
- مهمترین انگیزههایی که شما را به انقلاب برمیانگیخت چهها بودند؟ اقتصادی؟ سیاسی؟ مذهبی؟ ...؟
- نسبت شما انقلابگران با روابط قدرت در سطح جهانی چگونه بود؟ انقلابیگریتان تا چه اندازه تحت تأثیر این روابط بود و تا چه اندازه برخاسته از آرمانهایتان؟ یا، تا چه اندازه آرمانهایتان خود محصول گفتمانهای برخاسته از روابط قدرت بود و تا چه اندازه محصول نگاه واقعبینانه به وضعیت جامعه؟ و آیا این واقعاً شما بودید که انقلاب کردید؟