محسن مخملباف در نامه سرگشاده ای از شاهزاده رضا پهلوی خواسته با سلطنت تعیین تکلیف کند. هرچند این درخواست لااقل از نظر بسیاری ناظران و از جمله سلطنت طلبان عجیب می نماید اما به نظر می رسد نامه آقای مخملباف قبل از هر چیز تعیین تکلیف او با 14 نفر دیگر از امضاکنندگان بیانیه رفراندم است. اساسا بیانیه رفراندم گذار از جمهوری اسلامی به نحوی تنظیم و نوشته شده که راه را برای به رای مردم گذاشتن شکل نظام آینده برای هرنوع ساختار سیاسی بازگذاشته است. در پی صحبت ها و موضع گیری های محسن مخملباف علیه امکان بازگشت سلطنت و نقش شاهزاده رضا پهلوی در این راستا، سه نفر از دیگر امضاکنندگان این بیانیه حشمت الله طبرزدی، محمد نوریزاد و حسن شریعتمداری نیز نسبت به مواضع محسن مخملباف که ظاهر حقی برای رضا پهلوی و هوادارانش برای به رفراندم گذاشتن سلطنت آینده و بازگشت احتمالی به نظام سلطنتی قائل نیست، واکنش و مخالفت نشان دادند. دیگر امضاکنندگان نیز تاکنون در این مورد سکوت کرده اند.
موضوع یا معضل سلطنت طلبی اما از همان آغاز جمهوری اسلامی مشکلی برای انقلابیون و روشنفکران مخالف جمهوری اسلامی بوده است. آنها بویژه از نیمه دوم دهه 70 که موضوع اصلاحات، جامعه مدنی و دمکراسی به گفتمان مسلط در صحنه سیاسی ایران تبدیل شده بود، در پی آن بودند که چگونه بدون متهم شدن به مخالفت با دمکراسی، خود را از دست مدعا و مطالبات سلطنت طلبان رها کنند. برخی بر این نظر تاکید می کردند که چون سلطنت در پی انقلاب 57 توسط مردم سرنگون شده، طرح بازگشت دوباره آن محلی از اعراب ندارد. عده ای دیگر مخالف با سلطنت و فعالیت های سیاسی آقای رضا پهلوی را چنین تئوریزه می کردند که چون پادشاه مشروطه نباید اصولا در سیاست دخالت کند و او هم در چنین جایگاهی همین وعده عدم دخالت در سیاست می دهد، از الان یعنی در جایگاه اپوزیسیون هم اصولا نباید به فعالیت های سیاسی بپردازد. جمعی دیگر نیز بنا به مواضع دمکراسی خواهانه شاهزاده رضا پهلوی و از آنجا که ذات موروثی سلطنت با دمکراسی و انتخاب مردم منافات دارد، به او پیشنهاد می کنند که از موقعیت خود بعنوان وارث پادشاهی کناره گیری کند و در عوض از سرمایه سیاسی خود را در صف جمهوری خواهان و در قامت یک شخصیت سیاسی جمهوری خواه استفاده کند. سختی و تلخی پذیرش سلطنت و حق و حقوق سلطنت طلبان ناشی از عوامل مختلف است. اما مهمترین دلیل بعد از ترس از امکان بازتولید استبداد در ایران، ریشه در شرکت نیروها و سازمان های سیاسی در سرنگونی سلطنت در انقلاب 57 دارد. کم نیستند کسانی که تنها چیز مثبتی که درمورد انقلاب ایران می توانند بگویند این است که سلطنت استبدای و موروثی را سرنگون کرد. گویا پذیرش حق شاهزاده رضا پهلوی و هوادارانش برای به رای گذاشتن نظام سیاسی آینده ایران توهین به مبارزات گذشته آنان، برباد رفتن آن رنج ها و خون های ریخته شده و از دست دادن تنها افتخاری است که از انقلاب 57 برای این انقلابیون زخم دیده و تار و مار شده برجای مانده است.
هنوز هستند کسانی که نقش مردم در اصلاح نظام های سیاسی را تعیین کننده می دانند اما به نظام شاه که می رسند می گویند این نظام راه را بر همه اصلاحات بسته بود و قابل اصلاح نبود. این درحالیست که شاه از پاییز 1356 اصلاحات را با تعویض امیرعباس هویدا نخست وزیر آغاز کرد، فضای باز سیاسی را تا حدودی پذیرفت و در تابستان تا اوایل پاییز 57 دولت شریف امامی تقریبا به تمامی خواسته های صنفی کارگران و کارمندان دولت پاسخ مثبت داد. زندانیان سیاسی کم کم آزاد شدند. اما گفتمان انقلابی مسلط بود و اکثریت قریب به اتفاق مردم انقلابی بودند و خواهان سرنگونی و درهم شکسته شدن ماشین حکومت نظام پادشاهی. گروه بسیار اندکی که سخن از مصالحه با دولت بختیار می گفتند مارک غیرانقلابی یا سازشکار که فحش سیاسی زمانه بود می خورند و صدایشان به گوش کسی فرونمی رفت یا مجبور به سکوت می شدند.
آقای مخملباف نیز درحالیکه مبارزه غیرخشونت آمیز با جمهوری اسلامی را توصیه می کند وقتی نوبت نظام سلطنتی می رسد همان محسن چریک می شود و هنگامی که تناقض گفتارش مورد اعتراض قرار می گیرد، جامه ستارخان می پوشد و اسب باقرخان سوار می شود تا مبارزه خشونت آمیز را تبدیل به احسن کرده و چریک گشتن مجدد خود را در قالب پسندیده و قابل دفاعی عرضه کند.
ما بخاطر بسته بودن جامعه ایران برای انجام نظرسنجی های علمی، آمار واقعی از هواداران نظام سلطنتی در دست نداریم. چنانکه آمار دقیق در بسیاری از حوزه های دیگر سیاسی و اجتماعی نیز در دسترس نیست. اما شواهدی اینجا و آنجا نشان می دهد که بخشی از مردم ایران بخاطر مصائبی که در جمهوری اسلامی بر آنها رفته است و با درنظر گرفتن نوسازی شدن چهره سلطنت از شاهی مستبد به شاهزاده ای دمکرات، خواهان بازگشت سلطنت هستند. طبیعی است که روشنفکران طیف های مختلف سیاسی ایران از این موضوع نگران باشند. همچنین این حق بلکه وظیفه سیاسی و اخلاقی آنان است که درمورد ساختارهای سیاسی مانند سلطنت که مستعد بازتولید دیکتاتوری و استبداد هستند به مردم هشدار دهند. اما نه حق دمکراتیک مردم اگر سلطنت بخواهند را می شود نادیده گرفت و نه حق شاهزاده رضا پهلوی برای آزمودن شانس خود در صحنه سیاسی ایران.
اتفاقا درمیان اپوزیسیون سرنگونی طلب یا طرفدار تغییر رژیم جمهوری اسلامی، سلطنت طلبان جمع و جورترین آنها هستند. هم هواداران قابل ملاحظه ای در داخل کشور دارند، هم چهره ای که گرد آن جمع شوند و هم گذشته و خاطره ای جمعی که بر آن غبطه بخورند. هم رادیو و تلویزیون های مردم پسند خود را دارند و هم تماس ها سیاسی با کشورهای مخالف جمهوری اسلامی بویژه با امریکا و دشمنان منطقه ای جمهوری اسلامی. چرا در چنین موقعیتی سلطنت طلبان این همه را رها کنند و همراه با رهبر و سمبل خود به ته صف جمهوری خواهان بروند؟
نمی شود از یک سو ژست دمکرات بودن گرفت و خواستار به رفراندم گذاشتن نوع نظام سیاسی آینده شد اما یکی از آکتورهای نسبتا مهم صحنه سیاسی ایران را از این رفراندم کنار گذاشت و مودبانه شاهزاده رضا پهلوی را به بازنشتگی سیاسی دعوت کرد. این مانند آن است که از یک بازیگر که در موقعیت مناسبی است خواست از تمام برتری های موقعیت خود دست بکشد و بیاید درکنار دیگران بازی را از صفر- صفر یا با امتیاز برابر شروع کند؟ آقای مخملباف که حاضر نیست حتی به قیمت گزاف دوباره چریک شدن خود در برابر بازگشت سلطنت کوتاه بیاید، چرا و چگونه از آقای رضا پهلوی می خواهد بدون مقاومت یا آزمودن شانس خود، صحنه را ترک کند؟