حزبِ بلشویک، پس از بدست گرفتنِ قدرت در ۷ نوامبر۱۹۱۷، که به انقلابِ اکتبر شهرت یافته است، در واقع توانست بر امپراتوری روسیه غلبه و زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنرا زیر و رو کند. اما تاریخِ رسمیِ اتحادِ جماهیرِ شورویِ سوسیالیستی، سعی بر آن داشته است تا ظرفیتهای درخشانِ پارهای از زنانِ انقلابی را نادیده انگارد و به این نقش آفرینان، تهمت و افترا روا دارد.
گی کنوپ نیکی" ۲"
انقلاب ِ روسیه بر پایهی چهرههای مردانه بنا شده است. لنین، رهبرِ مقتدر، تروتسکی، سازمان دهندهی ارتشِ سرخ و صد البته، استالین، که عنوانِ " پدر تودهها "را به او دادند. ولی با آن حال، دو زن را که وفادار به لنین بودند، میتوان نام برد: همسر وی نادجدا کروپسکای " ۳" و دلباختهاش انیس ارمان " ۴". در میان این زنان، مسلما نباید الکساندرا کلونتای"۵"، فمنیستِ مشهور را فراموش کرد که از آرمانها یش عدول کرد تا بتواند سفیر شورویِ سوسیالیستی و شخصِ مورد اطمینانِ ِ استالین و مشاور ش در تهیهی توافق نامه با هیتلر شود. شخصیت وی، الهام بخش ِ ارنست لوبیچ " ۶" و بیلی وایلدر" ۷" برای نوشتن سناریو و تهیهی فیلمی کمدی بنام نینوچکا شد که یکی از شاهکارهای بی بدیل ِ سینمای سیاسی جهان ست. نینوچکا، چون کلونتای، از ایده آلهای انقلابی و فمینیستی خود چشم پوشی، و به ماموریتهای پیش پا افتادهای چون دست یابی به گنجینههای مهاجران ِ سفید، دل خوش میکند. علاوه بر آن، این دیپلمات عالی رتبه، به جمع آوری طلاهای خاندان ِ رومانوف میپردازد که بعدها، کِرنسکی آنها را به فنلاند منتقل میکند.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
کلونتای، بخوبی یک مبارزِ دفاع از حقوق زنان بود که در دولتِ بلشویک، پست ِ عضوِ کمیسیونِ دفاع از خلق را اشغال و سقط جنین را آزاد اعلام کرد. ولی شانس زیادی برای پیشبرد هدفهایش نداشت و مدت زیادی نتوانست در این سمت باقی بماند. لنین در گفتمانی مقابلِ کنگرهِ جوانانِ انقلابی، با لحن تندی به تئوریهای آزادی خواهانهی الکساندرا کلونتای حمله کرد و پروژههای عدمِ الزام به ازدواج و بهره وری از عشق ِ آزاد را، به عنوان یک نهادِ بر آمده از بورژوازی، ممنوع اعلام کرد. لنین و تروتسکی، از انقلابِ جنسی سخن به میان میآوردند و در مخالفت با تئوریهای کلونتای، از اصطلاحِ انحطاطِ بورژوازی برای کوبیدن وی بهره میگرفتند و از اصولِ سنتیِ ازدواج و وفا داری همسران دفاع میکردند. البته، اصولی را که به دفاع از آن برخاسته بودند، تنها زنان را در بر میگرفت و مردان، با سلطه گری مردانهشان، از این اصل مستثنی بودند و فقط آنرا به عنوان ابزاری برای ریا کاری بکار میبردند.
رفیق کلونتای، عضوِ کمیسیونِ ِ دفاع از خلق، مقرر میدارد که بساطِ روسپیگری برچیده شود. ولی، بی آنکه چنین شود، طی هفتاد سال، رژیمی آکنده از خودکامگی و فرسوده از فساد، یکه تازی میکند. بعد از شکستهای پی درپی در مقامِ رهبرِ "ُاُپوزیسیون ِ چپ " در دلِ حزبِ بلشویک، الکساندرا کلونتای، در مقابل فشارهای چکا (پلیسِ سیاسی-امنیتی حزبِ بلشویک)، حتی قبل از به مسند نشینی استالین، تسلیم میشود و میپذیرد که به عنوانِ سفیرِ دولتِ بلشویک، از منافع آن در خارج از روسیه، دفاع کند. در این مرحله، چیزی از آنچه را که او بنام یک فمینیست از آن دفاع میکرد، باقی نمانده بود. استالین، برهمهی دستاوردهای بدست آمده از انقلاب در رابطه با دفاع از حقوقِ زنان، خطِ بطلان کشید. نخست، سقط جنین را به بهانهی کم شدن جمعیتِ حاصلهِ از جنگِ ۱۹۱۴، ممنوع اعلام کرد و سپس گام به گام تمامِ کتابها و متنهای مطالبه گرِ حقوقِ زنان را به سیاه چال ریخت و هیچگاه تجدید چاپ آنها را الکساندرا کلونیای در دورانِ زنده بودنش ندید. سفیرِ استالین، الکساندرا کلونیای، شباهت زیادی به نینوچکای ارنست لوبیچ دارد، انقلابیی سرخوردهای که، هرچند دامنهای شیکِ پاریسی را به لباسهای یکنواختِ و بی ریختِ بلشویکها ترجیح میداد، ولی تا دمِ مرگ، به حزب و کشورش وفادار ماند. وی در تمامِ مذاکرات فی مابین کشورش با آلمان و توافق نامههای پایانی جنگ دوم جهانی، نقش مهم و حساسی را ایفا کرده است. پس از مرگش در سالِ ۱۹۵۲، روزنامههای مسکو، تنها به نوشتن چند سطری بعنوانِ یک سیاست مدار از او یاد میکنند، بی آنکه از نقش وی در انقلاب و یا از پیشگام بودنش در جنبش زنان، حرفی به میان آورند. اولین بار در سالِ ۱۹۷۳، کتابِ وی تحتِ عنوانِ "مارکسیسم و انقلاب جنسی" توسطِ فرانسوا ماس پِرو، در فرانسه منتشر شد، زیرا الکساندرا کلونتای پس از مرگش، در این کشور بعنوانِ چهرهای انقلابی و فمینیستی شناخته شده بود.
الکساندرا کلونتای
بررسی وقایع
میتوان گفت که زنان، در به قدرت رساندنِ بلشویکها در روسیه، سهمِ به سزائی داشتهاند و بطور نمونه میتوان از ورا ژاسولیچ " ۸" نام برد که برای اولین بار با ترجمهی آثارِ مارکسیستی، به معرفی آنها همت گمارد و کتابِ مانیفستِ کمونیست را در ژنو به چاپ رساند. وی، چون بسیاری از پایه گذارانِ سوسیالیسم روس، در ابتدا یک نیهیلیست بود و با تپانچهاش در ماهِ مارسِ ۱۸۷۸، رئیس پلیسِ سنت پیترزبورگ را به خاطر تازیانه زدن به یک زندانی سیاسی، زخمی کرد. دادگاه بطورِ غیر عادی و استثنائی، مجازاتِ سبکی برای وی تعیین کرد، شاید به این خاطر که به کار گیری تازیانه، از مواردِ تنبیه بشمار نمیآمد و ناشی از تصمیمِ شخصیِ فرماندهی پلیس بود. پس از آزاد شدن، ورا ژاسولیچ، پیروزمند و سر بلند، موردِ استقبالِ جمعیتِ انبوهی قرار گرفت. استبدادِ تزاری، تابِ دیدن این صحنه را نداشت و با فرمانی که صادر کرد، وی را به تبعید فرستاد. در تبعید، او نه تنها آثارِ کارل مارکس را کشف کرد و به ترجمه آنها نشست، بلکه مشاورِ وی در زمینهی اقتصاد روس شد. سپس، به حزبِ کارگرِ سو سیال - دمکراتِ روسیه پیوست، و در میانِ زنانِ آن دوره، جزء نادر کسانی بود که به دفاع از آنچه را که از متنهای مارکس فهم کرده بود، پرداخت. ورا ژاسولیچ که با پلخانف، نخستین تئوریسینِ مارکسیستِ روس، هم صدائی داشت، توجهی تروتسکی را به خود جلب کرد و او را یک بورژوای انقلابی خواند که آثار مارکس را به ظن خود تفسیر میکند. تروتسکی از این هم فراتر میرود و در کتابش بنامِ تاریخِ انقلابّ روس، با تحقیر از وی یاد میکند، که در آن چیزی جز زن ستیزی نمیتوان دید. او از نخستین زنانی بود که پس از کنگرهِ ۱۹۰۳، خود را بلشویک اعلام کرد. ورا ژاسولیچ، کمتر از کلونتای فمینیست نبود و نمیتوانست روایتِ مارکسیسمِ دگماتیک (جزم گرا)ی لنین را بپذیرد. مسلما، حمایتِ وی از دولتِ کرنسکی در سالِ ۱۹۱۷ و همزمان با آن، تنگ شدن عرصهی آزادیِ بیان، بسته شدنِ روزنامهها و قدرت گیری روز افزونِ بلشویکها، شرایط را برای او بیش از پیش نا مساعد میکرد. سر انجام، بیمار و تنها، در سال ۱۹۱۹در پطروگراد چشم از جهان فرو بست. پس از مرگش، کتابهای مارکس در حجم وسیعی منتشر شد بی آنکه از مترجم این آثار، روا ژاسولیچ، نامی برده شود و گوئی او هرگز وجود نداشته است. زمان برای زنان که میخواستند وارد سیاست شوند، مناسب نبود، در حالیکه، آنها طی پنجاه سال، نقش آفرینانِ جنبشهای انقلابی بشمار میآمدند.
سومِ ماهِ مارس ۱۸۸۱، تزار الکساندر دوم، به دنبالِ یک سوء قصد که توسطِ شاخهی مسلحانهی جنبشِ ِ " اراده ِ خلق " برنامه ریزی شده بود، کشته شد. الکساندر اولیانف، برادر بزرگ لنین را که در این سوء قصد نقش مهمی نداشت، اعدام میکنند. این حادثه، گامِ آغازینِ درگیریِ لنین را رقم زد و از نخستین صحنههای بر افروختن شعلهی انقلاب بود. برنامه ریزی و دام گذاری این سوء قصد، اساسا کارِ سوفیا پروسکائی " ۹ " بود، که دوبار، در کیِف و اودسا، به ناکامی کشیده شد و نتوانست به ثمر برسد. سوفیا بروسکائی در آوریل ۱۸۸۱ دستگیر و به سیاه چالهای تزار فرستاده و سرانجام اعدام شد. تولستوی او را " ژاندارک ِ انقلابِ روس " مینامد. ولی در ۱۹۱۷، انقلاب، شکلِ مردانه به خود گرفته بود و تلاش بر این بود تا چهرهی زنانِ انارشیست را که شجاعت به خرج داده بودند، تار و کم رنگ نشان دهند و از ژندارکِ تولستوی، حرفی به میان نیاورند. زنانی که در مقابلِ بلشویکها سر خم نکردند، دست و پا گیر شده بودند، چرا که میخواستند روشی خود گردان پیشه کنند.
" ظرافت و شجاعت "
در اکتبر ۱۹۱۷، ماریا اسپیریدونووا" ۱۰"، تنها زنی بود که در حزبِ سوسیالیستهای انقلابی، به ریاست رسید. وی با دولتِ کرنسکی، که با لیبرالها سازش کرده بود، میانهای نداشت. او نیز چون لنین، موافق یک صلحِ فوری با آلمانیها بود. تروتسکی در کتابش از او به عنوانِ " ظریف و شجاع" یاد میکند و میگوید: " او مردم پسند بود زیرا توانسته بود یک شکنجه گر را از پا در آورد. " ماریا اسپیریدونوا، در سال ۱۹۰۶ ژنرال لوجانوویسکیِ، بانی سرکوبِ دهقانانِ تظاهر کننده را، کشت. او در نوامبر ۱۹۱۷، با فروپاشیِ دولتِ کرنسکی، به شوراها پیوست. روزنامه نگارِ آمریکائی، جان رِد در کتابِ " ده روزی که جهان را لرزاند " مینویسد " ماریا اسپیریدونوا قدرتمند ترین زنِ روسیه بود. " لنین، پشتیبانی حزبِ سوسیالیستِ انقلابی را پذیرفت تا به کمک آنها بتواند در کنگرهی شوراها از قدرتِ بیشتری برخوردار شود. ماریا اسپیریدونوا وارد کابینهی دولتِ لنین شد و سپس به عنوانِ نمایندهی مجلسِ موسس، سعی کرد ریاست آن را بدست گیرد. ولی درخشش ِ او کم دوام بود و سریعا متوجه شد که داشتن هیچگونهِ قدرتی در دولتِ لنین، امکان پذیر نیست. لنین که شرایط را نامساعد میدید و علیرغمِ پشتیبانیِ حزبِ سوسیالیستِ انقلابی نتوانسته بود اکثریت را در مجلس بدست آورد، آن را منحل کرد. درماه ِ مارس۱۹۱۸ماریا اسپیرودونوا، از دولتِ لنین خارج شد. در این راستا لنین، مرکزِ قدرت را، از پطروگراد، که داشت سرکش هائی میکرد، به کر ملین منتقل کرد. دیری نپائید که حزبِ سوسیالیستِ انقلابی، به حزبی مخالف (ا پوزیسیون) تبدیل شد و حملات شدیدی را به بلشویکها آغاز کرد. ماریا اسپیرودونوا دستگیر میشود و برای جلوگیری از یک دادگاهِ علنی، او را بیمار روانی اعلام میکنند. این از ابتکاراتِ فیلیکس درژینسکی، رئیسِ "چکا" بود که از آن پس به عنوانِ یک رویه جا افتاد. ماریا اسپیریدونوا در سالِ ۱۹۲۳ از زندان آزاد میشود و به بهانهی خطرِ خروج از کشور، او را به تبعید ِ داخلی مجبور میکنند. در پی پاکسازی بزرکِ سالِ۱۹۳۷ بار دیگر دستگیر و به بیست و پنچ سال زندان محکوم میشود. هنگامی که او در زندانِ اُورِل در جنوبِ روسیه بود، آلمانها، شوروی را اشغال کرده بودند. یازده سپتامبرِ ۱۹۴۱، زندانیان سیاسی، جز چند نفری، از آن جمله، ماریا اسپیریدونوا و کریستیان روکویسکی، آزاد میشوند و این دو را به دستور استالین تیرباران میکنند.
استالین و لنین
آمد و شُدهای چهرههای مردمی
اِما گلدمن" ۱۱"، که به آمریکا مهاجرت کرده بود، از چهرههای شناخته شدهی فمینیستی و جنبشِ کارگری به شمار میآمد که امیدِ زیادی به انقلابِ روس بسته بود. او در کتابِ " خاطرهها "، اشاره به یک قدرتِ نظامی گرای دولتی در روسیه میکند، که در آن، جائی برای زنان باقی نمانده بود. وی پس از اخراج از آمریکا، و در بحبوحهی انقلابِ روسیه، با شور و شوقِ زیادی به پطروگراد میآید، به امید اینکه بتواند بینِ نیروهای مختلف و متعارض در جامعهی روسیه، - انارشیستها و بلشویکهای انقلابی- وحدتِ عمل ایجاد کند. خطِ مشی وی با استقبال روبرو نشد: هر چند که لنین میخواست از او، به مثابهی دیگر چهرههای مردمی، برای پروپاگاند (تبلیغِ ِ) خارج از روسیه استفاده کند، ولی تعقیبِ انارشیستها و دستگیری و زندانی کردن شانِ، مانعِ از تحقق این امر شد. پس از سخنرانی در تظاهراتِ انارشیستها و حضور در مراسمِ خاک سپاری پروپوتکین، اِما گلد من، شدیدا تحت نظرِ "چکا" قرار گرفت. بعد از کشتارِ انارشیستها در کرون ستاد، او به فرانسه مهاجرت کرد و در آنجا بود که کتابِ "خاطرات " را نوشت و سپس به کانادا عزیمت کرد. زنانِ انقلابی، چهرههای افسانهای در مبارزه علیهی تزارو فشارها و تنگناهای ایجاد شده توسطِ این رژیم بودند.
ورا فیگنر " ۱۲"، از بازماندگانِ گروهِ " ارادهی خلق "، که پس از سوء قصد به الکساندر دوم، به مرگ محکوم شده بود، مجازاتش به حبسِ ابد و سپس در ۱۹۰۵به تبعید تخفیف یافت. وی پس از رفتن به روسیه، در فوریه ۱۹۱۷، به اروپا سفر میکند تا شرایطِ دوران زندان و رژیمِ رومانف را افشا کند. ورا فیگنر، بر این اعتقاد بود که بهای سنگینِ تحملِ زندان و تبعید را پرداخته است. ولی انقلابیهای انارشیست (دولت ستیز) هنوز تحتِ فشار و سرکوب بودند و در میان آنها، کم نبودند کسانی که در رژیم سوویتیک، به زندان، اقامت اجباری در اردوگاها و یا حداقل به تبعید محکوم شدند. در این شرایط بود که کتابِ ورا فیگنر، در ۱۹۳۲به نامِ " خاطراتِ یک انقلابی " منتشر شد. در این کتاب، سعی برا ین شده است تا با افشای فاجعههای رژیمِ سابق، بتوان مقایسهای انجام داد با آنچه را که در رژیمِ بلشویک اتفاق افتاده است. در راستای این مقایسه، چه از نقطه نظرِ خودکامگیها، رقمِ زندانیان و یا شرایطِ زندانها، همه و همه، وضعیت دل خراش تری را در رژیمِ فعلی، به ما نشان میدهد. شاید بهتر بود همانطور که بودیم، میماندیم، آری این را ورا فیگنر شهادت میداد که در مسکو به سالِ ۱۹۴۲، در سنِ۹۰ سالگی، دیده از جهان فرو بست.
در سالِ ۱۹۵۷، در فیلم شکوهمندی بنامِ چهل و یکمین، از گری گوری چوخرای، زنِ انقلابی، چهرهای از انقلابِ روسیه بود که همواره در حرکت و جهش از نقطهای به نقطهی دیگر به ارزش مندی انقلاب میافزود. ولی هیچ زنی در دورهی حکمرانی استالین، به پولیت بورو (دفتر سیاسیِ) حزبِ کمونیست، یعنی پر قدرت ترین اُرگانِ سوویتیک، راه نیافت. در این راستا و بر اساسِ سیاستِ سهمیه بندی و بدون داشتن قدرت، زنان فقط میتوانستند در شورای عالی حضور پیدا کنند و تشکیلِ جلسه دهند. کمونیسم سوویتیک، از نینوچکاهای انقلابِ اکتبر، چشم پوشی کرده است.
------------------------------------------------------------------------------
۱- هفته نامهی خبری و تحلیلی که برای اولین بار در سالِ ۱۹۹۷ بوسیلهی روزنامه نگار و نویسندهی سر شناس فرانسوی، ژان فرانسوا کان، منتشر شد. خطِ برتر مقالهها و سرمقالهها یش، قشر وسیعی از فرانسویهای طبقهی متوسط با تمایلاتِ چپ را، به خود جلب میکند.
۲- روز نامه نگار و نویسندهی شصت و هشت سالهی فرانسوی که کار خود را نخست با همکاری در هفتهِ نامهی ادبی و فرهنگی حزبِ کمونیست آغاز کرد و تا سالِ ۱۹۷۸، عضوِ این حزب بود و با سازمانِ فرهنگیِ س. ژ. ت. (سندیکای چپ ِ) فرانسه همکاری میکرد. او در مطبوعاتِ فرانسه، کارنامهی پر باری دارد و با روزنامههای لیبراسیون، صبحِ پاریس، گلوب، همکاری داشته است. سالها، سرپرستی و اجرای برنامهی پانوراما، در رادیوی پر اعتبارِ فرانس کولتور، به عهده وی بود. او دارای دهها کتاب و رساله است که در میان آنها میتوان از: سکوتِ شب، یادداشتهای پراگ، نام برد. وی از سالِ ۱۹۹۹تا کنون با هفته نامهی ماریان همکاری میکند و این مقاله، در شمارهی ۱۸ اوتِ ۲۰۱۷در این هفته نامه، منتشر شده است.
Nadejda kroupskaia- ۳
Ines Armand- ۴
Alexandra Kollontai -۵
۶- کارگردانِ آمریکائیی آلمانی ا لاصل، در سالِ ۱۸۹۲در برلین بدنیا آمد و در سالِ ۱۹۲۲به آمریکا مهاجرت کرد و درسالِ ۱۹۴۷ در آنجا در گذشت. وی ۴۵ فیلم را کارگردانی و تهیه کرده است.
۷- کارگردانِ آمریکائی که در سالِ ۱۹۰۶بدنیا آمد و در ۲۰۰۲در گذشت. در سالِ ۱۹۲۶به آلمان رفت و پس از مستقر شدن نازیها، به پاریس پناه آورد.
Vera Zassoulitch - ۸
Sofia Perovskaia -۹
Maria Spiridonova-۱۰
Emma goldman-۱۱
Vera Figner-۱۲