Saturday, Mar 10, 2018

صفحه نخست » طاهره: سرنوشت توأمان یک مُرتَدِ مقّد‌س، احسان منوچهری، ترجمه‌ی فواد روستائی

Tahereh_Ghoratolein.jpgبیش از یک قرن و نیم از روزی که زنی فرهیخته و شجاع- در زادگاه خود ایران- سدّ‌های سنّتی، مذهبی، اجتماعی و قانونی بر پا شده در برابر زنان را شکست می‌گذرد. سدّ شکنی و سرپیچی‌ی که به قیمت جان او تمام شد. این زن "طاهره" نام داشت.


با برخاستن صدای سُم اسبانی که چهارنعل می‌تاختند و نزدیک می‌شدند، زنِ جوانِ برخوردار از یک "جمالِ جادوئی" از جای بر خاسته و آماده‌ی رفتن می‌شود. طاهره که از سه سال پیش در طبقه‌ی فوقانی منزلِ محمود خان کلانتر، کلانترِ تهران، زندانی ست به یقین می‌داند چه سرنوشتی در انتظار اوست. این زن که از باورهای دینی عصرِ خویش رویگردان شده و نَسخ و تجدید حیات د‌ینِ حاکم را علناً اعلان و از این اندیشه پشتیبانی کرده، تابوهای متعد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌د دینی و اجتماعیِ مرتبط با خاستگاه زن در ایران سده‌ی نوزدهم را نیز شکسته و سرنوشتی دوگانه و اجتناب ناپذیر را برای خویش رقم زده بود. سرنوشتِ مرتدی مطرود و به قربانگاه اعزام شده از یک سو و حق طلبی تکریم و تقدیس شده از دیگر سو. در آن شبِ سرشار از حرارتِ هفدهم ماه اوت ۱۸۵۲، طاهره - بانوی جوان، دانشمند و شاعر ایرانی- در اوجِ ایمان و اعتقاد آماده‌ی آن می‌شد که به بهای عبور از آستانه‌ی مرگ به جاودانگی و نامیرائی رسد.


چهار ساعت از غروبِ آفتاب گذشته است. آن گاه که فراشان حکومتی فرا می‌رسند و بر در می‌کوبند، زنی دیگر- همسر کلانتر- که در دوران اسارتِ میهمانِ برجسته‌ی خویش با او پیوندِ یک دوستیِ توأم با احترام بر قرار کرده است و نخبگان و سرآمدانِ جامعه‌ی زنان تهران را با او آشنا کرده است از وحشت به خود می‌لرزد. با گام هائی لرزان وارد اتا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قِ زندانی می‌شود. همسرِ کلانتر بعدها در باره‌ی این آخرین دیدار گفته بود: به محضِ آن که مرا دید، به من نزدیک شد و مرا بوسید. واپسین وداع بود و [... ] از چشم من پنهان شد. چه اضطرابی بر من مستولی شد آن گاه که شاهد ناپد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ید شدن قامتِ رعنای او در دور دست بودم.



طاهره، در جامه‌ای ابریشمین به رنگِ سفیدِ برفگون به باغِ موسوم به باغِ ایلخانی- در حاشیه‌ی دروازه‌های تهران- هدایت شده و به عزیز خان سردار، فرمانده وقتِ گارد سلطنتی که مأمور اعدامِ اوست سپرده می‌شود. غلامی از غلامان سیاه که مست نیز بوده است طاهره را با یک روسری خفه می‌کند تا شاید بدین نحو گناه بزرگِ او یعنی بدون حجاب ظاهر شدنِ در ملاء عام را بهتر کیفر دهد و صدائی را که الغای نظم مستقر، نظمی که در آن زنان زندانیِ خانه نشین بودند، را فریاد کرده بود خاموش کند. به گفته‌ی همسرِ کلانتر، طاهره افزون بر این از سر برکردن عصری نو خبر داده بود که در آن زنجیرهای گذ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شته از هم می‌گسست. جنازه‌ی او را به اعماق چاهی افکنده و خروارها سنگ و خاک بر آن می‌ریزند تا هیچ اثری از وجودِ او بر جای نماند که بتواند با نیروی کلام جان‌های شورمند و شیفته را مجذوب کند. او که به گفته‌ی دکتر ژاکوب پولاک (۲)، پزشک اتریشی شاه، با توانی اَبَر انسانی با مرگِ هولناکِ خویش رو به رو شد تازه پا به سی و شش سالگی گذاشته بود.


امّا دَ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مِ مسیحائی شور و عشقِ او که به نحوی نامحسوس در وجدانِ مجروحِ یک تاریخِ انکار شده در اهتزاز است امروز زندگی بخشِ موجِ مطالبات ِ آزادی و برابری خواهیِ زنان میهنِ اوست. یک قرن و نیم پس از مرگ‌اش، طاهره برای بسیار کسان نخستین سیمای برجسته‌ی تاریخِ جنبشِ فمینیستی زنانِ ایران است. افزون بر این پرشمارند زنان، مدارس و انجمن هائی که در پنج قاره‌ی جهان به نام او نام گذاری شده‌اند.

به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید


یک روشنفکرِ جلوتر از زمان خویش


طاهره در خانواده‌ای از عالمان دین پای به عرصه‌ی وجود گذاشت. خانواده‌ای درگیر اختلافات و چند دستگی که چون آئینه‌ای تصویری جامع از جامعه‌ی پیچیده‌ی ایران در سده‌ی نوزدهم را نشان می‌دهد. خانواده‌ای که در آن پدرش ملا محمد صالح بَرَغانی و ملا محمد تقی بَرَغانی، عموی بزرگ او، که از روحانیون برجسته‌ی شهر قزوین بودند با شدّت و حدّت با جریان موسوم به شیخیّه می‌جنگند. شیخیّه‌ای که مادر طاهره، عموی کهتر او و مدتی بعد خود او و خواهر و شوهر خواهرش بدان می‌پیوندند.


به رسمِ تمامی خانواده‌های مذهبی و سنّتی آن دوران، طاهره هنوز به سنِّ چهارده سالگی نرسیده است که به عقد محمد علی بَرَغانی، پسر عموی خود، در می‌آید. پسر عموئی که به نوبه‌ی خویش ملائی محافظه کار است. این در حالی است که طاهره شیفته و شیدای عشق خویش به یادگیری و دانش اندوزیِ رهائی بخش و آزاد کننده است.


طاهره که پیش از رسیدن به نوجوانی و تن دادن به ازدواج "حافظ" قرآن است یعنی کلِّ کتاب را از بر کرده است، بر شعر و ادبیات فارسی، علوم دینی، فلسفه و عرفان نیز تسلط دارد و در گیرِ مکاتباتی منّظم با شماری از علمای آن دوران به منظور گسترش و هر چه ژرف تر کردن دانش خویش است.


فعالیّت و تبلیغِ شیخیّه


ساکن شدن طاهره، شوهر او و تنی چند از دیگر اعضای خانواده در شهرهای مقد‌‌‌‌‌‌‌‌‌سِ شیعیان در عراق کنونی - مقرِ بلند‌‌‌پایه ترین و معتبر ترین نهادهای آموزش دینی یا به دیگر سخن حوزه‌های علمیّه‌ی آن دوران- فرصتی دیگر برای تکمیلِ مطالعات و ژرف تر کردن اطلاعاتِ دینی طاهره است. با وجود این، طاهره بر خلاف شوهرش- که به مطالعه و تحصیلِ در محضر علمای اصولی می‌پردازد- وارد محافلِ شیخی می‌شود که در آن زمان در جوششی چشمگیر است. طاهره به یکی از چهره‌های برجسته‌ی شیخیّه بدل می‌شود.


پس از ده سالی اقامت در اماکن مقدسه‌ی شیعیان در عراق، خانواده به ایران باز می‌گردد و طاهره به خاطر نا سازگاریِ فکری و معنوی روز به زور از شوهرش دور تر می‌شود. چنین به نظر می‌رسد که پایه‌ی این وصلت از همان آغاز سست بوده است.


طاهره با شجاعت به دفاع از اعتقاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و باورهای خود بر می‌حیزد و خواستار آن می‌شود که به او درجه‌ی اجتهاد داده شود. بزرگ ترین مجتهدانِ عصر در پاسخ به این درخواست ضمن اذعان به کفایت علمی او یادآور می‌شوند که اعطای چنین درجه و مقامی به یک زن ممکن نیست.


طاهره، در اقدامی غیر قابل تصّور و ناپذ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یرفتنی برای یک زن در آن زمان، بچه‌ها را به شوهر خود می‌سپارد و همراه با خواهرش، مرضیّه، و شوهر او به به کربلا مراجعت می‌کند تا به سیّد کاظم رشتی- رهبر شیخیّه- بپیوند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌د. طاهره و همراهانش در ژانویه ۱۸۴۴، ده روز پس از درگذشت سیّد کاظم رشتی به کربلا می‌رسند. اداره‌ی کلاس درسِ سیّد کاظم رشتی به طاهره سپرده می‌شود و او کارِ تدریس را از پشت یک پرده آغاز می‌کند. این نخستین باری ست که چنین اتفاقی در زندگی یک زن رخ می‌دهد و به خودی خود یک انقلاب به شمار می‌رود.


مریدان سیّد کاظم در جستجوی "موعود"‌ند و این موعود را در شخصِ سیّد علی محمد‌ شیرازی می‌یابند که از این پس به لقبِ "باب" (دری برای ورود به شناختِ حقیقت) ملّقب می‌شود. باب منادی احقاقِ حقوقِ زنان و مبلّغ اصلاحاتِ اجتماعی و اخلاقیِ گسترده‌ای ست. طاهره به باب می‌گِرود و علناً با شور و شوق به تبلیغِ ندائی برمی خیزد که به سرعت، خود به یک دین بدل می‌شود. طاهره "تقیّه" [ پنهان کردنِ اعتقاد خویش در صورتِ به خطر افتادن جان و مال] را رد می‌کند. بر باور خویش می‌ایستد و آن را اعلام می‌کند.


شور و نشاط او بی کرانه و عشق و دلبستگیِ او عظیم است. توده‌ها را شیفته کرده و به دنبالِ خویش می‌کشد. این امر، توجه مقامات مذهبی را جلب می‌کند و آنان را به هراس می‌اندازد. به خواستِ بابِ عالی (دربار عثمانی)، والی بغداد دستور تبعید طاهره و همراهانش به ایران را صادر می‌کند. طاهره در راه بازگشت به وطن در هر شهر و هر قریه به بحث و گفت و گو با علما و مردم پرداخته و آنان را به پیوستن به جنبش جدید فرا می‌خواند. طاهره قصد رفتن به دربار و تشویق شاه به پشتیبانی از آرمان تازه را دارد امّا خانواده او را به قزوین می‌کشاند.


گسستن "زنجیرهای گذشته"


به نوشته‌ی یک نشریه‌ی فرانسوی (۳) در پنجم ژوئن سال ۱۸۹۲ جنبش بابی با "پیشرفتی غیر قابل انکار" رو به رو بود و بر "شمار پیروان آن روز به روز افزوده می‌شد". بابی‌ها را به صورت "انقلابیون"‌ی می‌دیدند که "قوانین پیامبر" [شریعت پیامبر] و شاید هم تاج و تختِ شخصِ شاه را تهدید می‌کردند. باب دستگیر و در قلعه‌ای صعب العبور و دور از دسترس در منطقه‌ی کوهستانیِ شمال غرب کشور زندانی می‌شود. شماری از متنفذ ترین پیروان او در ژوئن ۱۸۴۸ در دهکده‌ی "بَدَشت" در مازندران گرد می‌آیند تا امکان آزادی او را فراهم کنند. در جریان این گردهمائی ست که به خواست طاهره و به رَغمِ کوشش‌های گروهی از پیروان طرفدار رعایتِ جانب احتیاط‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، جدائی کامل و مطلق از شریعت اعلام می‌شود. طاهره برای مُهر تأیید زدن بر "نسخِ شریعتِ اسلام" در این اجتماع بدون حجاب ظاهر شده و آن روز را "روزِ شادی و سرور جهانی، روزی که زنجیرهای گذشته گسسته می‌شود"می خواند.


بدون تردید این اقدام شجاعانه و غیر قابل تصّور طاهره مُهرِ خود را بر تاریخ این جنبش دینی و در عینِ حال بر تکوینِ جنبشِ احقاق حقوق زنان ایران می‌زند. پرشمارند کسانی که امروز در مورد معنا و سمت و سوی این حرکت خود را با یک پرسش رو به رو می‌بینند: اعتقاد و باور مذهبی برای اجرای یک بشارت دینی یا تعّهدی اجتماعی برای آغاز یک تحّول؟ آیا ممکن است بدون تحریف اندیشه و تفّکر او، در تمایز میان این دو به یقینی رسید؟ طاهره دارای روحی از بند رسته و آزاد و آشتی ناپذیر با محافظه کاری و جانی جویای پیشرفت بود. همین جانِ آزاد بود که او را به پیمودن راه هایی دشوار و پر نشیب و فراز برای "گسستن زنجیرهای گذشته" رهنمون شد. این گذشته در آن واحد دینی، اجتماعی و فرهنگی ست.
باب در ۹ ژوئیه‌ی •۱۸۵به جوخه‌ی اعدام سپرده می‌شود. چهار تن از پیروان او در سوء قصدی به شاه شرکت کرده بودند. سوء قصدی که شاه با برداشتن چند زخم سطحی از آن جان سالم به در می‌برد. پس از این سوء قصد به نوشته‌ی خانم "کارلا سِرِنا" (۴) " سیاست ترور" آغاز می‌شود. از این پس، "جز اعدام و کشتار" چیزی نیست. طاهره بازداشت و در طبقه‌ی فوقانی منزل کلانتر تهران زندانی می‌شود. فتوای قتل او را حاجی ملا علی کَنی و حاجی میرزا محمد اَندرمانی، که با توجه به وضعیتِ خانوادگی و جایگاه علمی طاهره مأمور وادار کردن او به توبه‌ای هر چند ظاهری بودند پس از نومید شدن از نیل به این هدف صادر می‌کنند. طاهره به این توبه تن در نمی‌دهد. طاهره گفته بود: " شما آزادید که مرا اعدام کنید، امّا هیچ گاه نمی‌توانید زنان را از نیلِ به آزادی‌شان محروم کنید. "

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - این مقاله بقلم احسان منوچهری، روزنامه نگار، در تارنمای فرانسوی رادیو بین المللی فرانسه به مناسبت هشتم مارس، روزجهانی زن، منتشر شده است.
۲-Jacob Eduard Polak
۳- Le Journal des Voyages
۴- Madame Carla Serena
برای مطالعه‌ی بیشتر:
Jalal Alavinia et Thérèse Marini, Tahereh lève le voile- Vie et œuvre de Tahereh, la pure(1817-1852), poétesse, pionnière du mouvement féministe en Iran du XIXe siècle, Editions L'Harmattan, 2014
Madame Carla Serena, Hommes et Chose en Perse, Editions Charpentier, 1883
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy