*
*
*
ای دستها که بر دلِ ما زخم میزنید!
ای دستها که سنگ به آیینه میزنید!
زیبایی ِ زنانهی ما، دشمن ِ شماست.
ما از تبارِ آینههای شکفتهایم
تصویرها به چهرهی ما سرخوشند وُ مست.
خورشید، از کرانهی ما خنده میزند.
در رهگذارِ حادثه وُ سنگ وُ برگ وُ مرگ
شعری بجز شکفتن ِ زیبا نگفتهایم.
این باغ را ترانهی ما سربلند کرد.
بر برگ برگِ شاخهی ما رقصِ رنگهاست.
ما را ز تُندبادِ حوادث، هراس نیست.
هر چند در گذرگهی ما،غیرِ داس نیست.
ای دستها که از دلِ پاییز، سرزدید!
هر لحظه، ریشههای جوان را تبر زدید!
در هر کجایِ خطّهی این خاکِ خاطره
آوازِ آرزوی درخشان ِ جان ِ ماست.
در روزگارعشق
زیبایی ِ زنانهی ما، دشمن شماست.