بنیاد اسماعیل خویی به مناسبت روز جهانی زن در روز دهم مارس برنامه ویژه ای را شهر درآتلانتا برگزار کرد.
برنامه در ساعت سه بعدازظهر آغاز شد وآقای سیاوش عبقرپس از خوش آمد و شادباش روز جهانی زن بنیاد اسماعیل خویی را معرفی کرد .
سپس خانم شهلا عبقری بیانیه ی "شبکه همبستگی برای حقوق بشر در ایران"* به مناسبت روز جهانی زن را که به وسیله ی 23 نهاد و نیز بنیاد اسماعیل خویی امضا شده بود، خواند.
پس از خانم عبقری، خانم مهین خدیوی بخشی از دلنوشته ی سفر اخیر خود به تهران را که در زیر آمده است، خواند .
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
"تهران - ایران آبان و آذر 96"
فاجعه یا تراژدی؟ کدام را بنامم؟ ایران خانوم
ایران خانوم چهارسالی بود ندیده بودمت. دلم برایت تنگ بود. خیلی تنگ .
دیدمت. اما ...چه سخت بود این دیدار. چه تلخ بود این دیدار. پریشانم کرد پریشانی ات. پریشانی یا ویرانی؟ ویرانی ایران جانم. ویران بودی و سخت هم ویران بودی.
در برگشت زن مهماندار خط هوایی ک ال ام مرتب دستمال مرطوبی به من می دهد و هربار که رد می شود با تاسف به من نگاه می کند. پیش خود حتمن فکر می کند انگار این زن از مراسم تشیع جنازه ی عزیزی برگشته است که این گونه اشگ می ریزد. درست فکر می کند ایران جان. از تشیع جنازه ی دختر بزرگ ات برگشتم. دختر بزرگ ما. تهران را می گویم. چقدر زیبا بود این دختر ایران خانوم. چه پاییز زیبایی داشت. درخت های هزار برگ و هزار رنگ خیابان پهلوی اش . چه سایبانی می ساخت برای جان عاشق اش .دیگر نیست ایران جان . انگار سال ها رنگ اب به خود ندیده. سیاه و دود گرفته و چروگیده. اصلن درختی هم بود؟ پیر شده است. بدجوری هم پیر شده است. تهران را می گویم .هر صبح که از خواب بیدار می شدم بختکی سیاه از دیوارهای خانه به من نگاه می کرد. سیاه بود و شوم و من منتظر یک فاجعه انگار بودم. هر روز فاجعه ای در راه بود. با من قدم می زد. پرسه زدن های این فاجعه را حس می کردم وقتی که از کوچه ی وکیلی قلهک تهران می گذشتم و آن زن میان سال با کت چهارخانه و روسری قهوه ای اش در جعبه ی زباله خم شده بود و جستجو می کرد. تهران جان الماس که نداشت آن زباله دانی. داشت؟ افسردگی مردمانت غوغا می کرد. سیاهی وخاکستری روزانت. خشم بود و خشم. تو تنها خشم و فریادهای فرو خورده را می دیدی تهران جان. خشم زنان و مردان. خشم جوان های عصیانی. خشم زمین و آسمان. و آن مردمانی که بعد از تعطیلی بازار تره بار میادین برسر میوه های گندیده با هم درگیر می شوند. خشم مردی که برای خرید صندلی برای دختر جوان معلولش التماس مرد نزول خواری را می کند که 700 هزار تومان را یک ماهه یک میلیون و چهارصد می خواهد.
تهران جان مرا به مهمانی ات بردی.
به خیابان های کثیف و آلوده که مملو از ماشین های گرانقیمت چینی بود و مردمان سر درگم که در پلادیوم و ارک به دنبال خوش بختی گم شده شان می گردند
فستیوال روزانه ات.ضد اب - ضد آفتاب- همه ی رنگ . دلبری شوهر- قیچی همه کاره . برنده - ابرو کوتاه کردن مو- زبان خواهر شوهر- مادر شوهر - صاحبخانه- رنگ - رنگ -سیاه - قهوه ای- بنفش- رنگ سیاه بختی - رنگ هزار رنگ - مد روز امروز-
چرا کسی از آن زن پیر لاغر چیزی نمی خرد. سنجاق قفلی هاش همه ی زندگی اش را قفل کرده است.
حراج حراج- نگران نارسایی نباشید - نگران کلیه ها نباشید- با سه سوت در دسترس است. کلیه های جوان تازه
دختران تازه عروس - پسران تازه داماد-به قیمت یک سرپناه 30 متری، جفت فروشی.
فروشی است این پسرک 5 ساله
سالم است به حضرت عباس
فقط 500 هزار تومان
چنگ می زنند
همه به هم چنگ می زنند
به بدبختی و ویرانی هم
به آرزوهای نابود شده
چهارراه ها پر از غبار
چهار راه های فرسوده
غبار سرگردانی ادم ها
زنان دستفروش
کودکان دست فروش
مردان دست فروش
ملت دست فروش
دولت دست فروش
بازار مکاره ای راه انداختی ایران خانوم
چه کرده اند با تو؟
چه خبر است ایران جان؟ بر تو چی می گذ رد. هر روز بخشی از فرزندانت پر پر می شوند. در زندان خودکشان می شوند . در خیابان به آتش کشیده می شوند. و تو ...؟
پیر و غمگین و ژولیده.
داغان شده ای ایران جان
دختران خیابان انقلاب.....
تهران جان با دخترانت چه کرده اند
بر دارشده اند
خانه بر باد داده ای
و سپیده ی سحر زار می زند
من با خود فکر می کردم
آشوبه حالی و آشفته
چوبه دارها برقرار است ایران خانوم جان
قطع دست چوپانی به جرم دزدیدن گوسفند
می دانم ایران جان
کارت از گریه گذشته است
بیا با هم برقصیم ایران خانوم
با سربندی سیاه با زنان ایذه در سیاه چادرها برقصیم
رقص مرگ.
و نیز شعر "چهل" که برای ندا نوشته شده بود توسط ایشان خوانده شد.
پس از سخنان خانم خدیوی ویدیوآهنگ رهایی از یغما گلرویی. و ویدیوی سخنان وسرود برابری سه دختر ایرانی در متروی تهران که در روز 8 مارچ تهیه وپحش شده بود به نمایش گذاشته شد و سپس خانم شهرزاد ارشدی به وسیله خانم خدیوی معرفی شدند.
پس از معرفی، خانم ارشدی سخنان خود را این چنین آغاز کرد:
" بيست و دو بهمن ١٣٥٧ روز پيروزي انقلاب ضد سلطنت، شور و حال عجيبي سراسر جامعه را فرا گرفته بود. سال آخر دبيرستان بودم، نه فكر مدرسه و درس، نه فكر امتحانات آخر سال. همه مان لبريز از اميد براي آينده. خوشباورانه فكر مي كرديم ديكتاتوري را سرنگون كرديم و ديگر هيچ چيز و هيچ كس نمي تواند جلوي خوشبختي مان را بگيرد! بدون آنكه متوجه باشيم در همان روزهاي اول، "انقلاب" توسط مرتجعين دزديده شده بود...
يا شايد از همان اوايل جنبش ضد سلطنت اسلامگرايان افسار انقلاب را در دست داشتند واكثر نيروهاي سكولار و چپ چنان غرق ماهيت ضد سلطنتي و امپرياليستي ایت الله ها شده بودند كه چشم و گوششان را براي ديدن و شنيدن ارتجاع بستند.
٣٩سال از آن روزها مي گذرد...٣٩ سال است ابر تيره و فشرده اي بر فراز ايران سايه افكنده است....٣٩ سال است كه جانيان جمهوري اسلامي مانند ضحاك براي بقاي خود جان جوانان سرزمين مان را نسلي بعد از ديگري، گرفته و مي گيرند....٣٩ سال است كه انسانها از حق زندگي برخوردان نيستند....٣٩ سال است هموطنانمان براي باورهاي سياسي و مذهبيشان زندان، شكنجه و اعدام مي شوند....٣٩ سال است زنان و مردان حق ندارند آزادانه عاشق شوند...٣٩ سال است هيچ زني بر مسند قصاوت ننشسته است....٣٩ سال است حق آزادي بيان جنسي و جنسيتي وجود ندارد"
خانم ارشدی گاه شماری از رویدادهای مهم مبارزات زنان را با تصویر، ویدو و گفتار ارائه داد.
از تظاهرات بزرگ ضد حجاب زنان در اسفند 1357 ، سه روز تحصن آنان در كاخ دادگستري تهران در سال 1358سخن گفت و اظهار داشت که:
"ديكتاتوري مذهبي اسلام گرايان با يورش به حقوق دمكراتيك و انساني زنان شروع شد ولي تنها به همينجا ختم نشد، بلكه آغازي بود براي بريدن نفس كل جامعه"
شهر زاد از گوناگونی مبارزات زنان سخن گفت ونمونه هایی از این مبارزات را باتصویر و نمایش ویدیو توضیح داد ،از برگزاري تجمعات خياباني، شركت در انتخابات....تشكیل انجمنها و سازمانهایی براي احقاق حقوق زنان ، کمپین یک ملیون امضا ، حرکات فردی زنان در اینجا و ان جا و اشاره به حقوقی که زنان دردوران پهلوی داشتند ، سخن گفت تا به حرکت " دختران خیابان انقلاب" رسید
. دي ماه ١٣٩٦ طوفان ديگري بود جدا از تمامي بازي ها و دغل هاي رژيم براي ماندن و گول زدن...."
ويدا موحد روز چهارشنبه ٢٤ دسامبر ٢٠١٧ (دي ماه ٩٦) به خيابان انقلاب مي رود، شايد يكي دو روزي قبل از قيام دي ماه. سكوي برقي در ميدان انقلاب را براي صحنه نمايشش انتخاب مي كند...بالاي سكو مي رود و روسري سفيدش را مانند پرچمي به اهتزاز در مي آورد و با حركتي كاملا آشكار(غير يواشكي) خودش را، بدنش را، اعتراضش را به ساده ترين نحو و با پوششي بسيار معمولي به نمايش مي گذارد.
به قول نويد رنجبران در مقاله ای در باره دختران خيابان انقلاب مي گويد:
"اينجاست كه مي شود تمام عناصر تاريخي جنبش زنان از ٨ مارس ٥٧ تا كمپين يك ميليون امضا را در آرامش ويدا موحد ديد و همزمان اين حركت را كاملا نو و برهم زننده ي مناسبات دانست....مبارزات زنان عليه حجاب اجباري به پيش از آن چهارشنبه شبيه نيست،
چنانكه موج دوم اعتراضات به حجاب اجباري در روز دوشنبه و با روسري هايي كه لزوما سفيد نبودند رخ داد، چنانكه افق پيش روي سياسي ربطي به پيش از دي ماه ٩٦ ندارد، خيزش دي ماه، لحظه اي است كه به تعبير كامو، بردگان پيشين شيوه ي يا همه يا هيچ را در پيش گرفتند، همه اي كه اگر هنوز معلوم نيست اما تلكيف هيچ آن حداقل در يك نقطه روشن شده است: پايان اصلاح طلبي به منزليه آلترناتيوي كه نيست.
اين بار براي رسيدن به آزادي، شاهد سركشي زناني هستيم كه
به هيچ اجباري، ديگر نمي خواهند تن بدهند، و همه آنچه را كه محدودشان كرده را پشت سر مي گذآرند....."آنان نه منتظر دستوري از خارج ماندند و نه منتظر اين كه تغيير قوانين تبعيض آميز امكان مبارزه ي آنان با حجاب را فراهم كند. آنان به فرمان بدن هايشان حركت و يكي از مهمرين قوانين تبعيض آميز را با چالش جدي روبه رو كردند."
به وضوح در ٣٩ سال گذشته شاهد بوديم كه حجاب سنبل و ابزاري براي سركوب زنان بوده و با هستی جمهوری اسلامی پیوند ناگسستني دارد.
اينكه آيا با حركات شجاعانه زنان رژيم عقب نشيني خواهد كرد را نمي دانم و پيشبيني كردن را هم دوست ندارم.
..اما مهمترين نكته در اعتراضات زنان در اين ماههاي اخير، براي من گذر و عبور زنان ازگذشته است و شكشتن زنجيرها... و اينکه ديگر از اميد به اصلاحات خسته شده اند و به همين دليل فردي و يك تنه يا گاهي دوتاي در جاهاي شلوغ شهرهايشان دست به اعتراض مي زنند.
حتما مي گويم تعداد كمي هنوز جرئت اعتراض دارند؟ همينطور است. ولي اگر به تاريخ نگاه كنيم، تغييرات مهم و بزرگ با تعداد انگشت شماري شروع میشود.
بنابراين بقول ما گيلك ها:
دره به ولي دورغ انيبه!
(طول میکشد ولی غیر ممکن نیست)"
خانم ارشدی با يادآوري نام چند زن شجاع، زينب جلاليان - مبارز کرد، ليلا حسن زاده دانشجوي دانشگاه تهران، پريسا رفيعي فعال صنفي و دانشجوي دانشگاه هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و نرگس حسيني ،
و ياد و احترام زناني و مرداني كه در روز ٨ مارس امسال درخيابانها و متروها و در مقابل وزارت كار تهران تظاهرات كردند و ٨٤ نفرشان دستگير شدند و جمله " مقاومت زندگیست "سخنان خود را به پایان برد
پس از سخنان خانم شهرزاد ارشدی مدت 20 دقیقه برای پذیرایی تنفس داده شد وسپس خانم مرضیه شاه بزاز با توضیح کوتاهی چهار سروده خود را که درپایین می آید خواند:
" شعرهای من بیشتر رو به مشکل زنانی دارد که در کشورهای نه چندان پیشرفته و عمدتا در اقشار محروم جامعه که دختر بچه ها دوران کودکی بسیار کوتاهی دارند و هنگامیکه از نظر ذهنی و فیزیکی آمادگی ندارند در سن پایین ازدواج نموده و مواجه با مسئولیتهای فراوان با اختیارات اندک می شوند، هر چند که گاه این شرایط همراه با بار عاطفی است ولی در اصل دربند کشیدن یک انسان است برای تمام عمر و اینکه پس از ازدواج مالکی پیدا می کنند".
شدن
ذره های خاک در آب
و آب، معلق در هوا
و ماه گمشده در گردباد
و این دریای همیشه پر از توفان
و من چون دزدان دریایی که پرچم را
بر فراز این صخره ی باد گیر سر بر آورده از ژرفآب، نشانده ام گل و گلدان.
عاقبت برگهای سمج
جان به توفان باخته، پژمرده
صخره بی ماه
و گل بی گلدان
و آب، مروارید،
و مروارید در خاک،
و خاک دانه می جوید
مرغی از تبعید می رسد از راه، می خواند
مرغی سر به توفان سپرده، می میرد
آوازش، قابِ اندوهی از یاد می گیرد
آه آوازهای شاد بر باد رفته
افسوس!
افسوس ای گامهای رفته و نارفته، بلمهای گاه یک به پیش و صد به پس،
در گرداب فرو رفته، در هم شکسته
آه بلمرانِ اندیشه به یغمای موج سپرده، افسوس!
نه مرداب است این دریا
که با سنگی به هم ریزد
دریاست
و مرزها امشب
بر باد
ذره از تن خود می زند بیرون
در تن دیگر می درآمیزد
صخره می رود از یاد
و این دریای غریقِ دریاها
دهان پر کف، ساحلی نو را مشتاق می لیسد
دریاست!
مژده . . . .
ای آرزوی دیرینه
شدن
از مردن
پیشی می گیرد.
آتلانتا، فوریه ۲۰۱۸
شعر بعدی جوابیه ای به آنهاست که بجای بیدادگران، مبارزین را سرزنش میکنند:
اگر چراغ نمی افروختیم
از ته کشیدن جام ما سخن مگو
آنچه نمی بینی،
غلظت شرابمان، هزاربار افزوده ست
چه جای سرزنش است
پهلوان نبودیم
که بازو لاغر و دوره بسر آمده باشد
و اسطوره نه
که بر فلات فوت کنیم
و دیو را دود کنیم
فرزندانِ هزار ساله ی فروتن خاکیم،
فانوسی بر البرز افروخته
تا رهگذرانِ شب را از صخره های لیز
هشداری باشیم.
آتلانتا، اوت ۲۰۱۷
پاییز می آید
تا گونه های خیسم را پنهان بدارم،
از پرسش دونده ی جوان
که عرقریزان
آخر خط را می پرسد
من چون شب و او آفتابگردان
از او روی برمی گردانم.
صدای تپش و کوبشِ موج میخکوبم می کند.
به تابستان.
به خوشه های جوانِ و باردار.
به میوه های ترش و خونآلود
به خارهای تیز که بر دست و پای
زخمِ مهر می افکنند
به بارش سنگپاره ها بر سر و روی
به انبوهِ شبدرهای ناچیز که بخت را رقم می زنند
پناه می برم
و از هراس برگریزان
بازوانم را بدور درخت بید حلقه می کنم
تا از گزند بادش مصون بدارم، الهه ی ناز می شوم.
بختک ویرانی بر چشم انداز خرناس می کشد
و باغچه ی همیشه پر گل همسایه نیز دارد می خشکد
و دختربچه ای که دیروز بدنبال پروانه ها می پرید
شال ابریشمی اش نخ نما
گلهای فصلْ بسر امده را تیمار می کند
ویرانی مسری است
و معمارِ هزار ساله سخت در کار است
و پوزه ی بختک،
عسلِ انگشتانِ چشم انداز را
حریصانه می لیسد.
کاش می توانستم من نیز دروغ بگویم
چشم در چشمِ دونده
نگویم نسیمی که دارد عرقش را خشک می کند
پیش درآمد پاییز است
نگویم پاییز است که پادشاهان را تاج از سر برمی دارد
نگویم که پشت درهای بسته ی پاییز
اتاقها خالی است
و تنها پژواک رویایی در میان دیوارها، زندانی
نفسش تنگ، مفری نمی یابد، چنگ می زند، دارد می میرد
نگویم که دانای غارنشین ما
پیر است و
در غارِ نمورِ ذهن خود افسانه می بافد
پودش، آرزوهای بر باد رفته،
تار از لَختی خیال و وهم.
نگویم پاییز است که تپشِ دریای پر تب و تاب سینه و نگاه را
مندآبی می کند، به یخ می نشاند
نگویم که زاینده رود، رو به خشکی
و بر ساحلش
دلدادگی دیگر نمی روید
نگویم که سرِ پیچ روبرو
از پله های باریک و بلندِ باد
باید پایین رفت.
و شعری سبکدلانه:
تا همگان بخواب روند، وعده ی دیدار رسد
خواب مرا، چراغ افروخته ای میانِ رود
خواب ترا چه شکست؟
گفتم که شاید قایقی ست
در قایق دلداده ای است
از نقش من در سینه اش
چراغ دل تابانده است
گفتم همان دلبری است
که بوسه اش
خالی کوبید بر لبم،
بیخواب شده
باز هم به دیدار آمده ست
گفتم که خند و شور و شوق
از قهر خود غرق پشیمانی شده
با آتشِ وعده ای
این بار به هنجار آمد ند
خواب مرا صدای باد
خواب ترا چه شکست
چون پچپچِ دلدادگان
در نخل دل می وزد
بر شاخه ها دمبدم،
خارک رطب می کند
ناهید که بیند اینچنین
یارش به دام افتاده است
در چنگِ غم، پرده ای
از بیوفایی می زند
افسرده مجنون بیدی
بر بستر شبدرها
بر مقبر دلدادگی گشتی زند،
گیسو به چنگ غم بفد
شبدر به دلداریش
غلت می زند
بابونه بیدار می شود.
خروش آن رود نبود،
نخل و رطب
زمزمه ی باد نبود
دیدار آن یار؟
چرا.
ریتم و خیال کم کنم
اینها همه بهانه است
آه مپرس
خواب مرا؟
نابهنگام تماشای غروب،
سقوط فواره ی دوست.
خواب ترا چه شکست؟
پس از شعر خوانی خانم شاه بزاز "فیلم مستند "رقص برای تغییر" برنده جایزه در سال 2015 از مستندهای خانم ارشدی به نمایش گذاشته شد وبخش پرسش و پاسخ با مشارکت حاضران بحث موثر و سازنده ای را بوجود آورد و جلسه با قدردانی از سخنران ها و حاضرین به پایان رسید.