Friday, Mar 30, 2018

صفحه نخست » فسقلی گز بده، مهدی اصلانی

Mehdi_Aslani_small_2.jpgپیش از انقلاب شماری از سینماهای تهران دو سانسِ مرده‌ی هشت تا ده و ده تا دوازده را به خانواده‌‌‌های ارتشی‌ها اختصاص داده بودند. این بلیط‌ها به بلیط ارتشی معروف بود و غیرقابل فروش.

یکی از این سینماها که فیلم‌های اکران اول نمایش می‌داد، سینما مهتاب نرسیده به سه‌راه شاه بود که بعدها شد شهر قشنگ. قدرت پسر عمه‌ی از روستا آمده‌ام که همه اونو قودی صدا می‌زدند یه شلوار لی خریده بود که دور کمر تن‌خورش بود، اما قدِ شلوار دو سایز بزرگ‌تر از قواره‌ی قودی بود. قودی دل‌اش نبود شلوار را کوتاه کنه و تا جایی که جاخور داشت تا حوالی‌ی زانو شلوار لی را تا زده بود و حالشو می‌برد.

داش‌امیر دو تا بلیط سانس ده تا دوازده سینما مهتاب را تحویل‌ام داد و گفت می‌بریش سینما مهتاب جوری که به‌اش خوش بگذره.

- داداش من از تاخور شلوارِ لی‌ی قودی خجالت می‌کشم شلوار لی رو نیم‌متر تا زیر زانوش تا زده. از دو فرسخی همه می‌فهمند کدلی‌یه. (دهاتیه.)‌ داش‌امیر با چندتا اسکناس تانخورده واسه لمبوندن ساندویچ و سرکشیدن لیموناد که یه‌ چیزی هم ته‌اش واسه خودم بمونه، دهن‌ام را بست. قودی را نشوندم ترک دوچرخه‌ی هرکولس و رکاب گرفتم. هن‌وهن‌کنان از سه‌راه اکبرآباد راهی‌ی سه‌راه شاه شدم. تمام مسیر قودی عینهو رادیو تک‌موج یه‌ریز زر زد و مگسی مشغول خوندن بود و هر یکی دو دقیقه می‌گفت فسگلی گز بده: آگا خودش خوب می‌دونی کی ما اونی از رودخونی درش آوردیم، بیرون آوردیم، آوردیمیش توی خونه. فسگلی گز بده.

قودی به اعترافِ خودش هفت هشت نوبت گنج قارون را دیده بود. لامصب همه‌ی دیالوگ‌های ظهوری و فردین را از بر بود.

- داى‌اُغلو اوش دَفه ايلييى سوموهدن چخارداندا گورموشَم. ( فقط سه دفعه به‌خاطر مغز را از استخوان درآوردن دیدم.)

جلو سینما مهتاب سوزن می‌انداختی پایین نمی‌افتاد. شون کانری در نقش جیمزباند مأمورِ ۰۰۷. دوچرخه را سه‌قفله کردم. ساندویچ آرزومان و لیموناد تگری را بستم به ناف قودی تا به‌اش خوش بگذره. قودی ساندویچ و لیموناد را بشمر سه شهید کرد. بعد رو به‌ من موقع ورود به سالن گفت: دای‌اوغلی بیر ساندیویچ‌دا بنه آل ایچریدا دیشیمه چکیم مزه ورسین. ( یه ساندویچ هم برای داخل سینما بگیر به دندون بکشم که مزه می‌ده.)

1053500x581_1447228693778308.jpg

داخل سالن سینما شدیم و آرام و رام بر صندلی‌هایمان یله شدیم. فیلم با تعقیب در گردنه‌های پیچ‌درپیچ آغاز شد. از پشتِ ماشینِ‌ تبه‌کاران میخ بر کف جاده ریخته می‌شد و شون کاری ماهرانه فرمان را می‌چرخاند و تعقیب ادامه داشت. قودی سر فراگوش‌ام آورد که: دای‌اوغلی دای اوغلی. (پسر دایی پسر دایی.)

- كَس سَسيوى فيلیم تازا باشلييب، ايشَماغئن وار قوى آنتراكتا. (صداتو ببر اگه شاش داری بذار واسه آنتراکت.) قودی ول‌کن نبود و قضیه حادتر از شاشیدن بود.

- ایشاماغئم یوخدی. (شاش ندارم.)

- پس کس سسیوی قٌی فیلیمی گوراخ. (پس صداتو ببر بذار فیلمو ببینیم.)

- دای‌اوغلی دای‌اوغلی فقط منه دِ گٌروم بو فیلیم ‌ده ظوهوری اوینامیر. (پسر دایی فقط به‌ام بگو تو این فیلم ظهوری بازی نمی‌کنه.)

- قودی اوتان ظهوری کیمدی؟ بو جیمزباندین فیلمیدی. (قودی خجالت بکش ظهوری کدومه این فیلم جیمزبانده.)

قودی با خشم و عصبانیت تمام از جاش بلند شد و به‌هنگام رفتن با صدای بلند عربده سر داد: او فیلیدَکی ظوهوری ایچینده اولماسا اون‌شاهی دیمز. (اون فیلمی که ظهوری توش نباشه ده‌شاهی ارزش نداره.) دنبال قودی روان شدم و التماس‌کنان خواستم به سالن برگرده. یاسین تو گوشِ الاغ می‌خوندم، مقبول می‌افتاد. هرچه حیله به‌ کار بستم و زبون ریختم به گوش قودی کارگر نیفتاد. آمپرم روهزار بود که با ناامیدی به قودی قول دادم اگر بیاد بریم داخل، فردا یه سینما پیدا کنم ببرمش گنج قارون تا ظهوری‌ رو ببینه. و قودی با ذوق‌مرگی تمام دهن‌اش قواره‌ی تونل کندوان باز شد و با خوشحالی گفت: سوز وردین‌ها کیشی‌دیر و سوزی. (قول دادی‌ها. مرده و قول‌اش.)

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy