مطلبی نوشتم با عنوان «آقای دکتر سروش! چطور بگویم؟ مخالفان از ریخت تان بیزارند!» که دیروز در خبرنامه ی گویا منتشر شد. تک تک کلمات این مطلب را به دقت انتخاب کردم و بعد از نوشتن هم چند بار مطلب را برای نداشتن اشتباه بازخوانی کردم -کاری که معمولا نمی کنم-. علت این بازخوانی دقیق این بود که تک به تک کلمات و جملات حساب شده باشد و خطایی در «مفهومی» که در نظر دارم رخ ندهد.
اولین نکته در این مطلب این بود که آن چه می نویسم از زبان دیگران است و منعکس کننده ی نظر دیگران گیرم با زبانی تند و تلخ -که آن هم زبان دیگران است و زبان و بیان من نیست-. در ابتدا هم عذرخواهیِ مبسوطی کردم تا جلوی سوء تفاهم های احتمالی گرفته شود.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
بنابراین نظری که در آن مطلب بیان شد، «نظر من نبود» و نظر جمعیت مخالف سروش بود که در یک کلمه به حرف و استدلال سروش توجهی ندارند و چون از سروش بدشان می آید، هزار استدلال هم مطرح شود باز حرف خودشان را خواهند زد.
قضاوت هم نکردم و در مورد درست و غلط نظر ها، نظری ندادم.
ولی همان طور که انتظار داشتم، و برایم عجیب هم نبود، عده ای فقط با خواندن تیتر مطلب، عده ای با خواندن چند قطعه از مطلب، و عده ای با خواندن از پشت عینک تیره ی پیش داوری، تمام چیزهایی که سعی کردم با دقت، عکس آن را نشان دهم، همان طور دیدند که نباید می دیدند، و هم در مثبت و منفی دادن، و هم در نظرهایی که در فیس بوک نوشتند و هم در ای میل هایی که برایم فرستادند، «دقیقا» خصلتی را نشان دادند «که باید نشان می دادند»:
خصلت مرید و مرادی و، کور و پیرو بودن مرید و کاسه ی داغ تر از آش بودن او!
این خصلت بسیاری از ما ایرانیان است و به سادگی عوض نخواهد شد.
یک روز خمینی مراد ماست، یک روز سروش. یک روز شریعتی قطب و بزرگ ماست روز دیگر خامنه ای. وضع چپ ها و راست ها هم همین است:
یکی برای سازمان فداییان خلق می میرد یکی برای فلان دسته ی سلطنت طلب یکی برای مسعود و مریم یکی برای رضا پهلوی.
به عبارتی پدیده ی مرید و مرادی را در همه جا می بینیم: در همه جا!
همین پدیده است که پوست ملت ایران را کنده و بهترین حکام را به بدترین حکام می تواند تبدیل کند.
من دیروز نظر خودم را در باره ی سروش ننوشتم. نظر من شاید به زبانی که دیروز نوشتم بیان نشود اما دردناک تر و ناراحت کننده تر از نظرهایی ست که از زبان مخالفان سروش بیان کردم. خلاصه ی نظر من این است:
سروش نقش رهبر فکری عده ای را بازی می کند که آخر عاقبتی جز ته دره ی نادانی و جهل برایشان متصور نیست. نادانی و جهلی که اگر آخوندی اش، کهنه و املی به نظر می رسد، سروشی اش مدرن و فوق مدرن به نظر می رسد اما ماهیت و محتوای عقب مانده و عقب نگه دارنده ی هر دو یکی است.
منتظر تفصیل این نظر باشید.