- "میدانی، تناقض عجیبی در رفتارهای بخش زیادی از نسل جوان امروز در ایران هست. از یک طرف حاضر نیست تن به کار سخت دهد، خواستههای فردیاش مقدم بر همه چیز است؛ پرمدعا و طلبکار است و بیقید در مقابل آنچه که مربوط به خود نمیدادند. آرمان خاصی را با خود حمل نمیکند. هیچ مرز معینی ندارد. بدبین نسبت به همه چیز، بدون دلبستگی به آن چیزهائی که برای ما ارزش شمرده میشد و میشود. از طرفی دیگر، وقتی برآمدی میشود، بیمهابا در میانهی میدان است و خواست آزادیخواهانه و دمکراسیطلب خود را فریاد میزند و بهایش را نیز میدهد."
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
دوستم به حرفهایش ادامه میدهد: "گاه وحشت میکنم از این همه فاصله! و عدم درک دقیق آنها! و از طرفی دیگر به آنها حق میدهم! سه دهه حصارکشی به دور فرزندانمان. درست کردن زندانی درون زندان جامعه و زندانبان شدن! از ترس آنچه در بیرون از چهاردیواری خانواده میگذشت و میگذرد. عملاً خانوادهها را مجبور کردهاند دور فرزندانشان حصار بکشند و درس و مشق را به مهمترین امر زندگی آنان بدل کنند. و در این امر از هیچ سرویسدهی فروگذاری نکنند.
«کودکسالاری» اصطلاحی بود که در این دوران رایج شد و چشمهمچشمی ایرانی آن را به اپیدمی بدل کرد. روشی که به شدت به استقلال فکری کودکان و نوجوانان لطمه زد و میزند. امری که برعکس آنچه انتظار میرفت والدین را رودرروی فرزندان قرار داد. رودرروئی که نهایت به سرکشی نوجوانان و جوانان منجر شد. از یک طرف بندهای خانواده گسسته شد و از طرف دیگر هزاران رشته و قید و بند حکومت جاهل و عقبمانده که به زور میخواست و میخواهد عقبماندهترین تفکر و روش زندگی را همراه با تحکم و اجبار به کودکان، نوجوانان، و بهویژه جوانان اعمال کند. نتیجهاش: لجاجت، عصیان، قانونشکنی، زیرزمینی شدن بخشی از زندگیشان و فاصله گرفتن از والدین و دستگاه حکومت. - بگذریم از آن تعداد جوانان که به هر دلیلی با حکومت کنار آمدند و ابواب جمعی آن گردیدند - نه کم، بلکه بخش عظیمی از جوانان سرگردان که متأسفانه بیچشماندازترین بخش جامعهی ما را تشکیل میدهند.
درد است، درد جامعهای که جواناناش سرخورده، ناامید روز را به شب و شب را به روز پیوند میزنند بیآنکه چشمانداز روشنی داشته باشند. هیچ چیز شادیبخشی که واقعی باشد در زندگی جوان ایرانی نیست. همه چیز در زیر بار فشار حاکمیتی دینی و مستبد له میشود! حتی زمانی هم که تحصیل میکند، هیچ چشماندازی برای این جوانان خارج از دایره حکومت وجود ندارد. لشکر میلیونی بیکار مستعد برای غلطیدن در مسیرهای پُرخطر! چه سخت است زندگی جوان ایرانی."
میپرسی: رؤیاها و آرمانهای جوانان امروز چیست؟
میگوید: "دل آدم برایشان میسوزد. مهمترین رؤیای جوان ایرانی رها شدن و رفتن از این محیط خفقانآور و بینشاط جمهوری اسلامی است. اگر زمان شاه یک نفر لقب «ممل آمریکائی» را بهخود اختصاص داده بود، امروز، باور کن موج میلیونی است که میخواهد به هر طریق که شده از این سرزمین خارج شود. این اصلیترین بخش رؤیای امروز جوان ایرانی است. آنکه توان مالی، ذهنی و محیط مساعد خانوادگی دارد، به شدت میخواهد تا با ادامه تحصیل خود را به خارج و دانشگاههای آن برساند. سالانه دهها هزار جوان تحصیلکرده از ایران خارج میشوند. آنکه از این طریق نتواند، قاچاقی ایران را ترک میکند. شمار وسیعی از جوانان ایرانی پناهنده در سرتاسر جهان. آنکه نه توان تحصیلی و نه توان خروج غیرقانونی و قاچاقی را دارد، میماند با هزار آرزو، خشم فروخورده و تلاش برای شکلی از زندگی شبیه به خارج در گروههای بسته و دور از چشم حاکمیت. شیوهای از زندگی که شاهبیت آن پولدار شدن به هرطریق است، لوکس زندگی کردن به هر شکلی، خوشگذرانی به هر بها، خلاف، خلاف آن چه حکومت میخواهد. از پوشش گرفته تا سلیقه غذائی، رابطههای جنسی بیبندوبار؛ چنان سریع و گسترده که نمیتوانی باور کنی. دیگر، نه تنها حنای حکومت پیش این موج وسیع رنگی ندارد، بلکه نفرتی عظیم را نسبت به هر آنچه حکومتی، خدائی، پیغمبری و هر چه که رنگی از حکومت دارد را موجب میشود.
در تقابل با همین زور و عقبماندگی، ما شاهد شکل ابتر و فرمالیتهای از نحوه زندگی فرنگی ماهوارهای، در بین بخش نه چندان کمی از جوانان ایرانی هستیم که قابل توضیح نیست. جالب است که بخش زیادی از جوانان روستائی و شهرستانهای کوچک نیز که به شهرهای بزرگ برای کار میآیند، بهگونهای شکلی سادهتر از این شیوه زندگی، در گویش، پوشش و حتی غذا و رفتار این جوانان را تقلید میکنند.
دانشگاههای آزاد حال مرکزی شدهاند برای درهم ریختن تمام این باورها و شکستن دیوارهای سنتی شهر و روستا. که بسیار قواعد و قوانین نانوشته درست یا نادرست شهر و شهرستانهای بسته را در هم ریختهاند. جوانان واقعاً رها شده از رژیم، این لشکر عظیم در حال حاضر نیروی هیچکس نیست! آنها رابطهها، سیگنالها، نگاه و برداشتهای خودشان را نسبت به جهان مدرن، کشور، حکومت، روابط اجتماعی، روابط خانوادگی، نیروهای سیاسی و جریانهای اجتماعی دارند. در قید هیچ جریانی نیستند!
بگذریم از آن بخش نیروی حکومتی سازماندهی شده در سپاه، بسیج و هئیتهای مذهبی، جوانان بسته به شرایط و مقاطع مهم از فردی یا جریانی که منتقد حکومت باشد و یا مانند خاتمی شعار اصلاحات بدهد حمایت میکنند. مقطعی دورش جمع میشوند؛ شعارهای خودشان را میدهند و خواستههای خود را مطرح میکنند. پایکوبی میکنند، تلاش میکنند حداقل فضایی برای نفس کشیدن حتی اندکی راحتتر برای خود شکل دهند.
آنها به راحتی یکدیگر را پیدا میکنند؛ همآهنگ میشوند - لشکر تلگرامی - سازوکارهای خود را دارند. آنها محصول دوران جدیدی هستند که برای ما درک آن مشکل است. دوران دیجیتالی! دوران تلگرامی! فیسبوک، پیامک، مسنجر... با یک چرخش انگشت بر روی تلفنهای هوشمند در آن واحد هر اطلاع، هر کتاب، هر دستاورد و نظریه جدید را که خواسته باشی، به دست میآوردند. قرارهایشان را میگذارند؛ چیزهایی که برای ما مانند جادوگری است! نسل ما کمتر از آن سر در میآورد. آنها با چنین فضایی اُخت هستند و قابل درک و پذیرششان.
ما هنوز این تفاوت را هضم نکردهایم. رویکرد نسل ما و انتظار ما به آنها هنوز سبک و سیاق کلاسیک خود را دارد. غیر از این هم انتظاری از ما نیست. ما بزرگشده چنان مکتبی بودهایم، آن شیوه نگرش، آن شیوه سازمانیابی و سازماندهی. از این روست جدا از این حکومت، حنای ما هم برای آنها رنگی ندارد. نه مجاهدین اسلامیاش، نه اصولگرا، نه اصلاحطلب، نه مجاهد خلق، نه چپ کلاسیک و نه تودهای و یا فدائی. هیچ کدام از آنها جایگاهی در میان این نسل جدید ندارند. دلخور نشو، این شِمای واقعی جوانان امروز ایران است: تشکیلاتگریز، ضد ایدئولوژی! (شاید، این نقطه قوت آنهاست که تن به سنت، به مُرشد، به قدرت، به حکومت، و سازمان و غیره نمیدهد. مثل ما از لنین برای خودشان خدا نمیسازند!"
دوستم نفسی تازه میکند! انگار متوجه شده که وارد عرصه خاصی شده است؛ میداند این بخش برای من و بسیاری دیگر که طی این سالها آرزوی پنهانی را درون خود پروراندهایم که شاید روزی جوانان به نحوی از انحاء حتی با برداشتهای خاص خودشان به ما روی آورند، میتواند تکاندهنده باشد!
- "آنها اصلاً ما را نمیشناسند و در وجه عمومی - نگاه نکن به چند تا کامنت محدود و یا اظهار علاقه تنی چند جوان که عمدتاً نیز ریشه سیاسی خانوادگی خاصی دارند و نظرات و کامنتهایشان برای دلخوشی ما طرح میشود! نگاه کن به ترکیب نیروهای سیاسی داخل و خارج! دریغ از حضور ولو اندک جوانان در این تشکلها؛ جبهه ملی با اندک بازمانده که یک نسل هم از نسل ما عقبترند و به هنوهن نفس میکشند؛ تودهایها که هنوز چند پیرمرد هشتاد ساله در رؤیای مدینه گمشده خود غرقاند؛ فدائیان که اگر خوب تکانشان بدهی، فکر میکنند همان چریکهای سابقاند و اگر برآمدی در میان باشد، باز همان شور و استقبال جوانها به سراغشان خواهد آمد؛ با سر دست رفتنها و...
همه به نحوی گرفتار نوستالژی گشتهایم! مجاهدین خلق هم که داستانشان جداست. پیرمردان و پیرزنانی در لباس نظامی و یونیفورم با چشمانی حریص به کیسهِ «کیسهداران»، تن سپرده و عادت کرده به حمایت بازیگران جهانی! - حتی فرقی هم نمیکند که چه نیرویی باشد! - با وجودی پُرتبختر، کینه، ذوبشده در ولایت مسعود و مریم! امید بسته به بدنه ایدئولوژیک، افراد فرصتطلب؛ قدرتطلب و مذبذب گردآمده حول حکومت و دولت اسلامی! که اگر حکومت فروریزد، جذب آنها خواهند شد. عمده سرمایهگذاریشان نیز روی همین نیروست. آنها هم میدانند که حنایشان پیش این جوانانی که خدا را بنده نیستند، رنگی ندارد. روسری آن در خدمت جذب خواهران زینب است! و برادران مهدی! نشانی آشنا برای نیروهای بختبرگشته رژیم.
سلطنتطلبان هم نوع دیگری از بازیگران این صحنه! احیاء آنچه که دوران طلایی مینامند و مهم نیست که رژیم را چه کسی و چگونه ساقط کند؛ آنها دنبال رضاشاه و محمدرضاشاه دیروزند با همان ید و بیضا، القاب و عناوین! تداوم راهی که فکر میکنند ناتمام مانده است. کاری ندارند که اقتضای امروز، نسل جوان امروز چه میخواهد."
میهمانم خاموش میشود. باز از پنجره به دوردست خیره شده: "باید اعتراف کنم که، سخت است ترسیم واقعی سیما و خواست و عملکرد جوانان امروز ایران و چگونگی همزبانی، همنوایی و همراهی با آنان. اما تلاش میکنم در حد بضاعت و چشم دیدههایم و تجربه خودم از این نسل، برایات که میدانم مشتاق هستی، در اینباره صحبت کنم! صد البته این سخن را بگذاریم برای شامی دیگر!"