- روی کار آمدن دولت نظامی در جمهوری اسلامی ایران، مستلزم برچیده شدن بساط «ولایت مطلقه فقیه» است. دو دیکتاتوری، یکی دینی و دیگری نظامی، در یک کشور نمیگنجند.
- تجربه نشان داده است که دیکتاتوریهای نظامی در بیشتر موارد با واکنشهای شدید جامعه بینالمللی مواجه میشوند.
- اگر «نگاه به شرق» میتوانست جمهوری اسلامی را از انزوای دوران احمدینژاد نجات دهد، خامنهای مجبور به «نرمش قهرمانانه» نمیشد و تیم روحانی و ظریف را برای پذیرفتن شکست اتمی راهی «غرب» نمیکرد.
بیش از دو دهه است که سپاه تلاش دارد بر قوه مجریه نیز تسلط پیدا کند. سالهاست که در انتخابات دخالت میکند و تلاش در به اصطلاح مهندسی آن دارد، گاهی نیز مستقیما با کاندیدا شدن افرادی چون محسن رضائی، فرمانده سابق سپاه، و یا محمدباقر قالیباف، از فرماندهان عالیرتبه سپاه، تلاش کرد ریاست دولت را به دست گیرد.
زمانی هم با مهندسی انتخابات، محمود احمدینژاد را به ریاست جمهوری رساند. در دور دوم ریاست جمهوری احمدینژاد بود که سپاه حضور خود در اقتصاد را در حدی گسترش داد که به گفته کارشناسان، امروز یک سوم تولید ملی را در دست دارد. سپاهیان امروز تنها اسلحه و اقتصاد را در دست ندارند. حضور گستردهای نیز در سیستم آموزشی و رسانهای دارند.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
فروپاشی یا ادامه دیکتاتوری به شکلی دیگر
این خیز جدید به سمت کنترل کامل قدرت در آستانه سال نو خورشیدی آغاز شد. ابراهیم فیاض، از تحلیلگران اصولگرا، در آخرین روزهای سال گذشته برای آینده کشور دو گزینه را مطرح کرد: فروپاشی ایران و تبدیل آن به لیبی یا دیکتاتوری. او معتقد است که مردم بدون شک در این دوراهی دیکتاتوری را که او از آن با عنوان «عدالتطلبی رادیکال» نام میبرد، انتخاب خواهند کرد.
پس از ابرهیم فیاض، چهرههای دیگری نیز بر لزوم روی کار آمدن یک دولت نظامی با رئیس جمهور نظامی صحبت کردند. محمدعلی پورمختار، نماینده مجلس شورای اسلامی با پیشینهی سپاهی، معتقد است «تنها یک رئیس جمهور نظامی میتواند مشکلات کنونی کشور را حل کند». حسین اللهکرم، که زمانی بر ترک موتور مسعود دهنمکی مینشست و دانشجویان را سرکوب میکرد، امروز از جایگاه استادی دانشگاه میگوید «ایران اگر موقعیت خود در منطقه را حفظ نکند تجزیه خواهد شد» و در چنین شرایطی «مردم گرایش به انتخاب فردی با تخصص لازم» را برای ریاست جمهوری پیدا خواهند کرد.
دیکتاتور مسلح و «مصلح»
حسین اللهکرم شکی ندارد که بهترین کاندیدا برای ریاست دولت نظامی، فرمانده کنونی نیروهای قدس است، زیرا «مردم توانمندی آقای سلیمانی را در مسائل استراتنژیک دیدهاند». منصور حقیقتپور، مشاور علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی، نیز فردی صالحتر از «حاج قاسم» برای رهبری دولت نظامی نمیبیند و در شرایطی که هنوز سه سال به انتخابات ریاست جمهوری سیزدهم باقی مانده است هشدار میدهد اگر «مردم یک نظامی را انتخاب نکنند چوبش را خواهند خورد.»
اصولگرایان در تلاش هستند «دیکتاتور مسلح و مصلح» را تئوریزه کنند و در این راه حتی به رضاشاه نیز میآویزند، البته چنانکه محمدباقر قالیباف زمانی گفت، «رضاشاهی که حزباللهی باشد»! برخی از هواداران دولت نظامی، شرایط کنونی کشور را با سالهای آخر حکومت قاجار مقایسه میکنند و نتیجه میگیرند که کشور در چنین شرایط بحرانی احتیاج به یک «منجی نظامی» دارد. روشن است که این نظریهپردازان مرتجع و انحصارطلب تفاوتهای آن دوران با امروز را نمیبینند یا به سودشان نیست که ببینند.
امروز ما شاهد فروپاشی اجتماعی و اخلاقی جامعهای هستیم که با فسادی نهادینه شده در راس حکومت مواجه است. حکومتی که کشور را در سطح منطقه و جهان کاملا منزوی ساخته است. حکومتی که قادر نیست حتی احتیاجات اولیه مردم از نان، آب و هوا را تامین کند. خیزش مردمی دیماه ۹۶ و آنچه در هفتههای پس از آن در خوزستان و اصفهان شاهد آن بودهایم، حکایت از شکاف عمیقی بین مردم و دستگاه حاکمه دارد. البته برخی از تئوریسینهای دولت نظامی، چون ابراهیم فیاض فریبکارانه یا سادهلوحانه معتقدند که حتی «بحران خشکسالی» نیز «با دولتی نظامی حل میشود»! ابراهیم فیاض برای اثبات فرضیه خود دست به دامان آدولف هیتلر، بنیانگذار نازیسم و جنایتکار و فاشیست قرن بیستم نیز میشود و ادعا میکند «او در ۶ سال کشورش را از کشوری ورشکسته و بدبخت به بالاترین کشور جهانی در بعد اقتصاد، سیاست و تکنولوژی تبدیل کرد»! فیاض البته پیامدهای مرگبار سیاستهای هیتلری، جنگ جهانی دوم، خودکشی او و یارانش، تسلیم بیقید و شرط آلمان پس از جنگی ویرانکننده و تجزیهی این کشور را فاکتور میگیرد!
خیزش دی نظام را لرزاند
خیزش گسترده دیماه زنگ خطری جدی برای رهبری نظام بود که برای اولین بار اعتراف کرد صدای مردم را شنیده و پیام آنها را دریافت کرده اگرچه همهی وابستگان جمهوری اسلامی در صدد تحریف حرکت مردم نیز هستند. از اصولگرا تا اصلاحطلب، همه پس از این خیزش، حرکت نمادین ذختران خیابان انقلاب، مقاومت روستاییان و کشاورزان اصفهان و شهروندان خوزستان، همه نگران فروپاشی نظامی هستند که در آن سهم دارند و سقوط آن را پایان حیات خود میبینند. اختلاف نظری که این دو گروه را از هم متمایز میکند، چگونگی حفظ این نظام است و چنانکه در این روزها شاهد هستیم، هرگاه کلیت نظام زیر سوال و در برابر خطر قرار میگیرد، همهی آنها کنار هم و در برابر جامعه میایستند.
اگر نگاهی به تجارب دیگر کشورها بیاندازیم، خروج از بحران کنونی دو راه بیشتر ندارد، و هر دو راه پرونده جمهوری اسلامی را در شکلی که در این چهار دهه شاهد بودیم برای همیشه خواهد بست. حرکت در جهت گذار از این نظام به تأمین حاکمیت ملی از طریق سیستمی دمکراتیک که در آن نه یک «رهبر» بلکه خرد جمعی سیاستهای کشور را تعیین میکند، یکی از این دو راه است. راه دیگر سپردن اداره کشور به دست نظامیان است. در ایران، ارتش نه فرهنگ و نه قدرت انجام یک کودتا را دارد؛ بنابراین وقتی صحبت از سپردن قدرت به دست نظامیان میشود، منظور افرادی از قماش «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» هستند که دستشان تنها به خون مردم ایران آلوده نیست.
اما روی کار آمدن دولت نظامی در جمهوری اسلامی ایران، مستلزم برچیده شدن بساط «ولایت مطلقه فقیه» است. دو دیکتاتوری، یکی دینی و دیگری نظامی، در یک کشور نمیگنجند. دیکتاتوری نظامی با مبنای جمهوری اسلامی در شکل کنونیاش که ولایت فقیه را در رأس نظام قرار میدهد، در تضاد است. نمیتوان تصور کرد یک دیکتاتوری نظامی، از یک روحانی که لباس «ولایت» و «فقاهت» آن هم از نوع «مطلقه» بر تن دارد پیروی کند. بنا بر این کسانی که معتقدند سپاه تنها پس از مرگ علی خامنهای میتواند برای قبضه کامل قدرت پا به میدان بگذارد، چندان در اشتباه نیستند.
حاج قاسم علیه دونالد ترامپ
زمینهسازی برای روی کار آمدن یک دولت نظامی و فردی مانند قاسم سلیمانی به عنوان «دیکتاتور مسلح و مصلح» را حتی در زمینه فرهنگی هم شاهد هستیم. سریالی چون «پایتخت» که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش میشود، هدف دیگری چون گسترش ترس و وحشت از سوریهای شدن کشور و بزرگنمایی نقش سپاهیان در نجات کشور در برابر خطر فروپاشی ایران ندارد. چنانکه فیلمهای سینمایی کارگردانانی چون ابراهیم حاتمیکیا نیز به همین منظور با سرمایهی سپاه ساخته شدهاند. این فیلمها و سریالها با بزرگنمایی خطرات داعش و نقش حضور ایران در سوریه ودیگر کشورهای منطقه تنها یک نام را به خاطر میآورد و این فرد کسی جز قاسم سلیمانی نیست. یک پاسدار و سپاهی که حتا برخی از چهرههای سرشناس خارج از کشور از او با عنوان «ستارخان عصر ما» و «سردار عارف» نام میبرند!
اینکه آیا قاسم سلیمانی یا هر پاسدار دیگری میتوانند در شرایط بینالمللی کنونی دوام بیاورند و خود را تثبیت کنند، پرسش دیگری است. تجربه دیگر کشورها نشان داده است که دیکتاتوریهای نظامی در بیشتر موارد با واکنشهای شدید جامعه بینالمللی مواجه میشوند. از آرژانتین تا شیلی و از لهستان تا ترکیه، هربار نظامیان قدرت را به دست گرفتند، کشورشان در انزوای کامل قرار گرفت. هواداران دولت نظامی در ایران نیز از این انزوا هراس دارند. تئوری «نگاه به شرق» که اخیرا در جمهوری اسلامی بر سر زبانها افتاده است و حتا برخی از نظریهپردازان هوادار اصلاحطلبان چون سعید لیلاز هم آن را مطرح ساختهاند تا «پوزه آمریکا» را «به خاک بمالند» نشان از همین هراس دارد. میخواهند با چوب حراج زدن به منابع و بازار هشتاد میلیونی کشور و نابودی تولید داخلی و ملی، چین و روسیه را به جای بیاعتنایی و انزوا از سوی اروپا و آمریکا بنشانند.
هراسی که با تغییر سیاستهای آمریکا، به ویژه با قرار گرفتن مایک پمپئو در راس دیپلماسی این کشور و ورود جان بولتون به کاخ سفید به عنوان مشاور امنیت ملی، به شدت در میان مقامات جمهوری اسلامی افزایش یافته است. ولی آیا «نگاه به شرق» در مقابله با سیاستهای آمریکا که بنا بر شواهدی چون تمدید تحریمهای حقوق بشری از سوی اروپا میتواند متحدینی نیز پیدا کند، پاسخگو خواهد بود؟ اگر «شرق» یا همان چین و روسیه میتوانستند با حمایتهای خود از جمهوری اسلامی، آن را از انزوایی که در دوران ریاست جمهوری محمود احمدینژاد قرار گرفته بود، نجات دهند، علی خامنهای هرگز مجبور به «نرمش قهرمانانه» و دست به دامان آمریکا نمیشد و تن به مذاکرات مخفیانه با آمریکا در عمان با وساطت سلطان قابوس نمیداد و تیم روحانی و ظریف را برای پذیرفتن شکست اتمی راهی «غرب» نمیکرد. در روی کار آمدن احتمالی یک دولت نظامی نیز به نظر نمیرسد «شرق» نقطهی اتکای مطمئنی برای سپاهیان و پاسداران در برابر «غرب» باشد به ویژه آنکه در همه این محاسبات، جایگاه مردم و واکنش جامعه و مطالبات آن کاملا خالیست.