"برای رویارویی موثر با ستم ناموسی و رشد برابری جنسیتی می بایست منابع قدرت زنان و کودکان را در عرصه های گوناگون افزایش داد؛ با حاشیه نشینی و تبعیض مبارزه کرد و رفاه اجتماعی را افزایش داد".
بیش از بیست سال از نخستین قتل ناموسی سارا در شهر امئو که مورد توجه رسانه ها قرار گرفت، می گذرد. در طی تمام این سالها بحث درباره خشونت و ستم ناموسی همچون موضوعی داغ هرچه بیشتر مورد توجه رسانه ها و سیاستمداران و مقامات گوناگون کشور قرار گرفته است. به رغم تلاش و سرمایه گذاری های بسیار در پهنه های گوناگون، به سختی می توان از پژوهشی نام برد که نشان دهد آیا این تلاش ها در خنثی کردن ستم ناموسی و تا چه حد موثر بوده اند. پرسش اینجا است که دیدگاه های قطبی شده بین فرهنگ گرایان و رادیکال فمینیست ها که نظام جنسیتی قدرت نقطه عزیمت شان است تا چه حد توانسته به مبارزه علیه ستم ناموسی یاری رساند.
نظریه فرهنگ گریان درباره ناموس که با جدا سازی "ما" از "آنها"، آن "دیگری" را مشکل و ما را با "ارزش های سوئدی" راه حل می خواند، طی مدتهای مدید گفتمان غالب در نزد رسانه ها و بسیاری از احزاب دست راستی و نهادها و مقامات کشور بوده است. تقلیل خشونت ناموسی به یک قومیت یا یک فرهنگ تنها انگشت نما کردن انسانهایی با پیشینه قومی و "فرهنگی" متفاوت را در بر ندارد، بلکه این همزمان به آن معنا است که در عمل "خشونت معمول" علیه زنان سوئدی دستکم گرفته می شود. هنگامی که "ارزش های سوئدی" مترادف برابری جنسیتی قلمداد می شوند، در عمل بر نظام جنسیتی قدرت و موقعیت فرودست زنان سوئد در سوئد پرده ساتر افکنده می شود.
در این بحث رادیکال فمینیست ها از امتیازاتی برخوردارند، امری که الهام بخش چپ سوئد بوده و هم از این رو آنان با اکراه درباره ستم ناموسی سخن می گوید. با این وجود، من موضع رادیکال فمینیست ها را در باره ستم ناموسی "فمینیسم خام اندیش" خوانده ام. زیرا این نگاه که تنها به نظام جنسیتی قدرت می نگرد، با این خطر روبرو است که موقعیت فوق العاده آسیب پذیر خیل عظیمی از زنان و دختران از جمله خارجی تبار که به دلیل موقعیت طبقاتی، پیشینه ارزش های خشن تر پدرسالار و منزلت اتنیکی خود با آن روبرو هستند را دستکم بگیرد.
نمی توان انکار کرد که ستم ناموسی نوع خاصی از خشونت علیه زنان است که توسط برخی الگوهای فرهنگی تشویق و تائید می شود؛ نوعی عمل بیشتر دسته جمعی که بنابرآن مردان زنان را به خاطر جرات شان برای تصمیم گرفتن درباره بدن و رفتار جنسی خود مجازات می کنند. حتی گاه پسران نیز برای مثال با وادار شدن به ازدواج های اجباری قربانی ستم ناموسی می گردند. با این همه موقعیت آسیب پذیر بسیاری از زنان و دختران خارجی تباردر خانواده خیلی گسترده تر از ستم و خشونت ناموسی است.
تحقیقات من نشان می دهد تبعیض اتنیکی و نژادی و به حاشیه رانده شدن در تقویت دیدگاه های پدرسالار موثر است و باعث می شود بسیاری از زنان و مردان به باورهای پدرسالار گذشته چنگ زده و حتی فرهنگ ناموسی در جامعه جدید تقویت شود. در این صورت "ما" شاید بیش از آن که بخشی از راه حل باشیم بخشی از مشکل به شمار می رویم!
هم از این رو من بر نظریه سومی با رویکرد میان برشی (اینترسکشیونالیتی) که بر نبرد قدرت شدت یافته در میان خانواده ها با ساختارهای گوناگون متمرکز شده و به ناموس پرستی از دیدی چند بعدی، پیچیده و مبتنی بر بافتار متن (کانتکست) می نگرد تاکید دارم. این به این معنا است که به جای تاکید یک سویه بر "ویژگی های متفاوت فرهنگی" یا نظام جنسیتی قدرت، می بایست به بررسی پهنه های گوناگون روابط نابرابر قدرت و تاثیر آن از جمله در تضاد درون خانواده ها پس از مهاجرت بپردازیم.
پژوهش های من نشان می دهند که مهاجرت در تغییر روابط قدرت بین زنان و مردان - و به تبع آن - در تشدید بسیاری از تضادهای خانوادگی موثر است. علاوه بر تغییر روابط جنسیتی قدرت به نفع زنان، دگردیسی دیگری در روابط قدرت بین والدین و فرزندان مهاجر نیز رخ می دهد. موقعیت والدین پس از مهاجرت در بسیاری از موارد تضعیف شده، امری که قدرت و نفوذ آنان بر فرزندان را محدود تر می سازد. این در حالی است که فرزندان نقش های تازه ای می یابند. فرزندان نوجوان و جوان، بسیاری ار ارزش های فرهنگی تازه را به درون خانواده خود برده و بدینگونه در پرورش اجتماعی والدین خود موثرند. در یک معنا فرزندان تا حدودی "والدین والدین خود" می شوند!
قوانین و هنجارهای جامعه جدید که از حقوق کودکان حمایت می کند، نفوذ آنان را در مذاکره با والدین افزایش می دهد. همه این دگرگونی ها توازن قدرت را در خانواده ها تغییر می دهد. والدینی که جایگاهی در جامعه جدید نیافته اند خود را بی قدرت می یابند، امری که می تواند در تشدید تضاد میان والدین و فرزندان نقش ایفا کند. خطر تشدید اختلافات و تضادها در میان بسیاری از خانواده های خارجی تبار، بین پدران و دختران بیشتر است. چون در این موارد تضادهای جنسیتی و نسلی یکدیگر را تشدید می کنند.
از سوی دیگر بسیاری از مردان هنگام مهاجرت تحرک طبقاتی رو به پائین داشته و موقعیت پیشین خود را از دست داده اند. همچنین از منظر جنسیتی نیز آنان امتیازات پیشین خود را از دست داده اند. مردان مهاجر تبار همچون اقلیت قومی نیز برای نخستین بار به "آن دیگری" بدل می شوند. و بالاخره همچون پدران نیز قدرت شان بر روی فرزندان کاهش یافته است. این گونه مردان که قدرت خود را در حوزه های گوناگون از دست داده و احساس حاشیه نشینی و تبعیض می کنند، دلتنگ مردانگی نوستالژیک می شوند و تلاش می کنند قدرت از دست داده خود را توسط تشدید رفتارها و نگاه های پدرسالارانه جبران کنند. حتی بسیاری از مردان سوئدی که افزایش قدرت زنان را تهدیدی برای خود می یابند، به مردانگی نوستالژیک تمایل یافته اند. پدیده "ازدواج وارداتی" تنها نمونه ای از این گرایش است.
برای رویارویی موثر با ستم ناموسی و رشد برابری جنسیتی می بایست منابع قدرت زنان و کودکان را در عرصه های گوناگون افزایش داد، با حاشیه نشینی و تبعیض مبارزه کرد و رفاه اجتماعی را نیز افزایش داد. این بدان معنی است که منیازمند گذار به یک فمینیسم ضد نژادپرست میان برشی (اینترسکشونالیتی) هستیم که بر پایه سیاست جذب استوار باشد. اندیشه مبتنی بر جداسازی "ما" و "آنها" اما تنها شکاف اتنیکی را افزایش خواهد داد.
نوشته زیر برگردان فارسی سرمقاله امسال ویژه نامه روز جهانی زن در روزنامه سوئدی ات ست را است.
لینک مقاله به سوئدی
https://www.etc.se/debatt/det-kravs-antirasistisk-feminism-att-bekampa-hedersfortryck
به نقل از سایت زمانه