" در حالیکه ظهور <فرديت> ناظر بر كشف سرشت انسانى انتخابگر است. اصل انتخابگرى و تفسير حقوقى اين اصل، به مثابه حقوق اساسى و طبيعى انسان، شالوده چيزى است كه شاكله فرديت انسان را بوجود مىآورد. می شود گفت که زمانی که آگاهی به عنصر فرد، در درون فرهنگ قدرت رخ می دهد، منجر به <فرد گرایی> می شود و وقتی در درون فرهنگ آزادی رخ می دهد، منجر به ظهور <فردیت> می شود."
علت اینکه تصمیم به باز نویسی این مقاله که چند سال پیش منتشر کرده بودم گرفتم، مشاهده موجی از اصلاح طلبان سابق بود که وقتی دل از اصلاح پذیری رژیم بریدند، بطرف کاخ سفید رفته و دخیل را از ضریح رژیم ولایت مطلقه فقیه بر کنده و در کنار سلطنت طلبان و فرقه رجوی، به ضریح کاخ سفید بستند و تغییر رژیم را، نه از طریق جامعه ملی، که از تغییر سیاست آمریکا خواستار و با انتخاب ترامپ، چاپلوسی را به آنجا رساندند، که ترامپی را که از او بهعنوان بزرگترین تهدید بر علیه دموکراسی در آمریکا یاد می شود، را حامی"ارزشهای بنیادین ایالت متحده آمریکا" خواندند. در هر دو حالت نشان دادند که تمامی عناصر شخصیتی که ایدئولوژی توتالیتاریسم بر ان بنا شده است، در آنها ساری و جاری است و موفقیت این ایدئولوژی در له کردن عنصر <فردیت>در آنها، سبب مزمن و ماندگار شدن خود و مردم حقیرپنداری، در برابر قدرت شده است.
قدرتها، در موقعیت سلطه، همیشه از اینگونه عناصر برای حفظ موقعیت سلطه خود، استفاده کرده اند و از این منظر، روشنگری و کالبد شکافی شخصیت چنین عناصری، امری ضروری در راستای کوشش در سرنگونی استبداد حاکم و جایگزینی آن به جمهوری شهروندان ایران می باشد.
مقاله:
در این مقاله سعی بر این است که اثرات مخرب توتالیتاریسم دینی که ولایت فقیه آقای خمینی سعی کرد بر جامعه حاکم کند و به ضعف و چند پاره گی فردیت منجر شد توضیح و راه ترمیم آن را پیشنهاد کند. در این راستا، نیاز به توضیح است که هر فردی، به عنوان موجودی اجتماعی دارای اندیشه راهنمایی می باشد. این اصول، اصولی نیستند که تنها در سطح اندیشه وجود داشته باشند. افکار و اندیشه هایی که در سطح وجود دارند، هیچگاه به رفتار و به تجربه زندگی در نمی آیند. ای بسا، بسیاری از عقاید، و بسیاری از بایدها و نبایدهای اخلاقی که بدان معتقد هستیم، از جمله باور به آزادی و حقوق بشر، و از جمله به دین و آئینی خاص، به دلیل باقی ماندن در لایه های سطحی افکار، تنها در حد لغلغه لسان باقی می مانند. با تغییر جایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انسان، مفاهیم و اعتقاداتی که در سطح وجود دارند، نه تنها از سطح به عمل در نمی آیند، بلکه با حفظ صورت، محتوایی از جنس تجربه زیست به خود می گیرند. در حالیکه اصول راهنمای اندیشه، اصولی اند که در عمیق ترین لایه های شعور وجود دارند. این لایه های عمیق از تجربه زیست انسان سرچشمه می گیرند. تجربه زیست در آزادی، زیست در استقلال و متقابلاً، تجربه زیست در روابط و مناسبات اعتیاد آور قدرت، تجربه هایی اند که به شکل گیری اصول اندیشه راهنما منجر می شوند. کوشش های انسان در مطالعات، به این اصول سامان فلسفی، سیاسی و علمی می بخشد. تفسیر و تعبیر باورهای دینی و غیر دینی از صافی ااندیشه راهنمای فرد گذر کرده و تفسیر و معنی و روایت خاص خود را می یابند.
بنابراین، تنها زیستن در تجربه آزادی و استقلال و متقابلاً اعتیاد به روابط سلطه، از جمله عواملی هستند که به اصول اندیشه راهنمای انسان سامان می دهند. پیش از آزاد شدن از زندان قدرت، باید روش آزاد زیستن را در اندیشه راهنما به تجربه نشاند. کسی که به فلسفه قدرت معتقد است، آزادی در نظر او صورتی بیش نیست و اگر کاربردی داشته باشد، تنها کاربردی ابزاری است و وقتی استفاده از این ابزار فرد را به هدف خود که جز قدرت نمی باشد رساند، این ابزار را مانند نردبامی که او به بام قدرت رساند به پایین می اندازد. همانگونه که در مورد آقای خمینی دیدیم که تا زمانی که در پاریس بر اسب قدرت سوار نبود، میزان را رای مردم می دانست و وقتی سوار شد در پاسخ به درخواست بنی صدر برای رفراندم گفت اگر 35 میلیون نفر هم بگویند آری من می گویم نه. چرا که برای چنین افرادی، آزادی صورتی است که محتوای آن از عناصر و اجزاء قدرت پر شده است. همچنان که با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمیشود، با آزادی آزادی گفتن، نه تجربه زیستن در آزادی حاصل میشود و نه اندیشه راهنمای انسان از فلسفه قدرت آزاد می شود. سختی چنین رهایی را زمانی بهتر می توانیم در یابیم که بدانیم که قدرت، اعتیاد آور است و همانطور که ماده مخدره، معتاد را در چنگ خود دارد، قدرت نیز، بنا بر ماهیت خویش، بکار برنده قدرت را تحت کنترل خود در می آورد.
در این راستاست که می شود گفت که رژیم جمهوری اسلامی ایران بعد از تجربه جنگ با عراق و قدرت گرفتن ستون پایههای انقلاب و از جمله نقش سپاه پاسدارن در سیاست، در جنگ، در ترورها و سرکوبها، در امنیتی کردن فضای سیاسی کشور، در راه انداختن زندانهای گوناگون و سرانجام در ستون پایه شدن استبداد و همچنین نقش روزافزون ستون پایههای استبداد در ضرورت نقش کاریزماتیک از رهبری انقلاب ساختن، به گونهای سامان یافت که کشور را بعد از جنگ به آستانه یک نظام توتالیتر نزدیک کرد. سال 1360 و نتیجه کودتای خرداد 60 را در یک تعریف میتوان، سال کامل شدن آخرین حلقههای نظام توتالیتاریستی یاد کرد.
توتالیتاریسم ایرانی و تقدیر گرایی الهی
توتالیتاریسمیک پدیده قرن بیستمی است. البته از منظر تاریخی شاهد سیستمهای سیاسی-دینی توتالیتاریسم مانند فرعونیسم در مصر قدیم یا کلیسا در قرون وسطی می باشیم ولی پیش از این قرن، ابزار و اسباب گسترش همه جانبه دولت و چنبر زدن قدرت بر تأسیسات فرهنگی، سیاسی، و تا حتی نقش یافتن مناسبات سلطه در علائق شخصی و پیوندهای خانوادگی وجود نداشت. تنها در قرن بیستم بود که سلطه دولت همراه با سلطه نظام رسانهای و سلطه نظام کالایی، توانست به ظهور پدیده توتالیتاریسم کمک کند و بسیاری از اندیشمندان در حال حاضر ازتوتالیتاریسم نئو لیبرالیسمیا سرمایه داری وحشی که به عمیق ترین بخشهای اندیشه و روان و ارزشها و نرمها نفوذ کرده سخن می گویند. . با این توضیح، پیش از جمهوری اسلامی ایران، جهان دو تجربه توتالیتاریسم در قرن بیستم را از پشت سر گذرانده بود. اگر بخواهیم بطور مختصر فهرستی از مهمترین ویژگیهای یک نظام توتالیتر را یاد کنیم، پیش از هر چیز باید به عناصری چون : اتکاء به ایده تقدیرگرایی، وجود یک جنبش تودهای نیرومند با ویژگی اعتیاد به اتکاء کردن، نقش کاریزماتیک و اسطورهای یک رهبری اقتدارگرا، میلیتاریزه کردن نهادهای مدنی، و سرانجام وجود یک ایدئولوژی تمامت خواه، اشاره کرد. دو نظام توتالیتاریستی در دهه 30 و 40 اروپا و در آستانه جنگ جهانی دوم، هر یک متکی و معتقد به تقدیر طبیعت و تقدیر تاریخ بودند. توتالیتاریسم استالینی به تقدیر تاریخ معتقد بود و رژیم خود را برآمده از یک سرشت تاریخی می دانست. در همان ایام، رژیم فاشیسم آلمان با تکیه به تقدیر طبیعت، نظام خود در هژمونی نژاد برتر برآمده از سرشت سرمدی طبیعت می دانست و هیتلر خود را مبعوث خالق/providence می دانست. این رژیم را بنا به قاعده شکست ناپذیری، رژیمی که از داروینیسم ناهنجار تبعیت می کرد، توصیف می کنند. اینبار برای بار سوم، جهان شاهد بود که توتالیتاریسمی متولد میشود که با همان ویژگیها برآمده از یک تقدیر الهی است. نه سال 57 و یا 58 که سال 59 را میتوان سال ظهور یک جنبش شناخته توتالیتاریستی بر شمرد و سال 60 را میتوان سالی نامید که با نامیدن سال قانون از سوی رهبری انقلاب، با هدف حذف آخرین رگههای آزادیخواهی و تفرد گرایی در نظام جمهوری اسلامی، جنبش توتالیتاریستی از شلختگی بیرون آمده و ماهیت نظامند و قانونمند به خود گرفت. میل بر تسلط همه جانبه بر تمام بخشهای اقتصادی، توسط دولتی که از یک سوسیالیزم ناهنجار تبعیت می کرد، تکیه بر نیروهای نظامی، در واقع، سپاه پاسداران و کمیته ها و میلیتاریزه کردن کشور، تک صدایی کردن جامعه در صدای رسای رهبری و فصل الخطاب دانستن او، ترویج اطاعت کورکورانه و میل به تسلط بر جهان باشعارهای جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم، تسلط همه جانبه بر دانشگاهها و نهادهای اداری، با این شعار و سخنرانی رئیس دولت که: انجمنهای اسلامی در دانشگاهها و سازمانهای دولتی بازوان اجرایی دولت در دانشگاهها و در ادارات دولتی هستند، بخشی از ویژگی های توتالیتاریسم برآمده از نظام جمهوری اسلامی بود. بخشنامه کردن پوشش زنان توسط ادارات و سازمانهای دولتی، و حتی در یک نوبت بخشنامه کردن جنس و رنگ جوراب بانوان (فقط رنگهای تیره و سیاه) توسط وزارت کشور دولت موسوی، نمونههایی از سیر تکوین توتالیتاریسم در آغاز دهه 60 محسوب میشد. در این میان، بیشترین چیزی که در تکوین این توتالیتاریسم نقش پر اهمیت داشت، نقش نمایندگان مجلس و خطیبان نماز جمعه در خطبههای پیش از دستور مجلس و در رسانههای جمعی بود. اغلب سخنرانان، سخنرانیهای خود را با ایده اطاعت چشم و گوش بسته مزین میکردند. و اغلب استدلالشان این بود که در برابر ایدههای متعالی و فرمان الهی امام باید "سمعا و طاعتاً" ، به محو ایدههای فردی خود پرداخت. آقای حمید انصاری که از همان آغاز مسئولیت نشر اندیشه و آثار آقای خمینی را بر عهده داشت، در یکی از سخنرانیهای خود به آشکار میگوید: "هر گاه ما درباره یکی از سخنان امام فکر میکنیم، با همین فکر کردن مرتکب گناه بزرگ میشویم".بدین ترتیب، نه تنها چون و چرا کردن، که حتی در ذهن هم متصور نمیشد، و نه تنها انتقاد کردن، که حتی در خواب هم در رؤیای مدیریت نظام جمهوری اسلامی نمیآمد، بلکه فکر کردن نیز در سخنان رهبری ذنب لایغفر شمرده میشد.
این نظام بیش از همه و بیش از هر چیز، با گسترش نظام سلطه و معتاد کردن همه مناسبات و شئونات زندگی فردی و اجتماعی در روابط قدرت، بیش و پیش از هر چیز، به عنصر استقلال و فردیت تک تک افراد جامعه آسیب جدی وارد کرد. توضیح اینکه، فرآیند توسعه و تکامل نظام اجتماعی و اقتصادی در جهان صنعتی و به تبع آن فرآیند توسعه و تکامل در نهادهای مدنی و سیاسی، از زمانی آغاز شد که عنصر فردیت در انسان متولد شد. اگر چه ظهور عنصر فردیت، نتیجه تولد روشنگرایی می باشد، ولی پروسه ای بس طولانی را پیمود تا از نظام فئودالیته، که اجازه رشد چنین اندیشه ای را نمی داد، خارج و نظام اقتصادی- اجتماعی که مناسب رشد چنین اندیشه ای می شود را ایجاد کند. انقلاب فرانسه از جمله نتایج آن بود که در آن رعیت فرانسوی به شهروند تبدیل شد و دارای حقوق و منشاء مشروعیت حاکمیت.
ماکس وبر تقریباً از نخستین اندیشهورزانی است که با نگاه جامعهشناسانه سیر تکوین و تکامل عنصر فردیت را به موجب تقسیم کار اجتماعی و به موجب صنعتی شدن نظام اقتصادی، توضیح میدهد. همچنین اریک فروم از نخستین اندیشهورزانی بود که با یک نگاه روانشناسانه و در آستانه ظهور توتالیتاریسم، به فرآیند تکوین و تولد و تا گریز و ستیز انساندر و با عنصر فردیت، میپردازد. به موجب آنچه که این دو اندیشه ورز توضیح میدهند و به موجب آنچه که تجربهها در تکوین آزادی انسان نشان میدهند، آزادی انسان و سیر ورود او به عقلانیت توسعه و پیشرفت، چیزی جز گسستن از پیوندهایی نیست که شخصیت او را در امتداد اقتدار جامعه، اقتدار نظام خانوادگی مرد سالار، اقتدار روابط و پیوندهای خونی، اقتدار دین و آئین، و سرانجام اقتدار مرجعیتهای دینی و سیاسی تعریف میکرد. ظهور عنصر فردیت و منیت انسان در واقع نفی کلیه روابط و پیوندهایی بود که عنصر مرجعیت و تصمیمگیری را از واکنشهای بیرون به کنش درون ذات خود انسان انتقال میداد. از یک نگاه، تاریخ تغییر فرماسیونهای اجتماعی - اقتصادی و تحولات در جوامع مغرب زمین و مشرق زمین را، میتوان از دید فرآیند تاریخی تأخیر و تعجیل ظهور و تولّد عنصر فردیت در انسان توصیف نمود.
فرد گرایی در تقابل با فردیت
توضیح این امر نیز مهم است که اغلب نظريهها معطوف بر یکسان شمردن نظريه فردگرايى و ظهور فرديت است. توضیح دیگر لازم است تا نشان داده شود که چگونه فردگرایی با ظهور عنصر فردیت انسان،تفاوتی ماهوی دارد. فردگرايى ناظر بر عنصر رقابت و كشمكشهايى است كه در نتيجه روابط قدرت که سبب از خود بیگانگی انسان می شود بدست مىآيد. هر كشمكشى متضمن شكلى از رقابت است. متقابلاً هر رقابتى به شكل معينى از كشمكش اجتماعى تبديل مىشود.
در حالیکه ظهور <فرديت> ناظر بر كشف سرشت انسانى انتخابگر است. اصل انتخابگرى و تفسير حقوقى اين اصل، به مثابه حقوق اساسى و طبيعى انسان، شالوده چيزى است كه شاكله فرديت انسان را بوجود مىآورد. می شود گفت که زمانی که آگاهی به عنصر فرد، در درون فرهنگ قدرت رخ می دهد، منجر به <فرد گرایی> می شود و وقتی در درون فرهنگ آزادی رخ می دهد، منجر به ظهور <فردیت> می شود. تفسير اجتماعى و اقتصادى اصل انتخابگرى در وضعيت امر اجتماعى "لازماً موجود"، تسرى و نفوذ مصلحتها، پايگاههای طبقاتى، توزيع نامتوازن نيروهاى محركه اجتماعى، هر انتخاب را در مقابل انتخابهاى ديگر مىنشاند. از نقطه نظر روان شناختى، فرديت يا تفرد حالتى از سلامتى روانى است كه وضعيت يكپارچه شدن تمام جنبههاى هوشيار و ناهشيار شخصيت انسان را نشان مىدهد. در واقع این در <فردیت> است که انسان به عنوان موجودی مستقل و آزاد ظهور می کند. بودنی که توانایی خروج از روابط قوا و زندگی در آزادی را دارد. انسان فرهنگ سازی که خود را از ضد فرهنگ قدرت رها و دست به آفرینش فرهنگ آزادی می زند.
رژیمهای توتالیتر بزرگترین ضربه را به عنصر فردیت انسان وارد می آورند. چه آنکه نیک میدانند که توسعه و تکوین عنصر فردیت، فضای توسعه و تکوین نظام توتالیتاریستی و نظامهای دیکتاتوری را بسیار تنگ و تاریک و بیآینده میسازد. وابسته کردن افراد جامعه از راه ناچیز شمردن و مذمت منیت و فردیت آنها، اسطورهای کردن حوزه نجات و اقتدار رهبری، بطوریکه نزدیک شدن به او، تنها راه رستگاری انسان و تنها راه استفاده از مواهب اجتماعی و اقتصادی محسوب میشود(سیطره گزینشها در دانشگاهها و سازمانهای کار)، حذف نهادهای مستقل و وابسته کردن آنها به چرخه ماشین دیوانسالاری توتالیتاریسم (مصوبه مجلس در از بین بردن استقلال سازمان نظام پزشکی و سازمان هلال احمر و به ویژه کار عجیب و غریب ادغام بانک مرکزی در دولت، با توجیه حذف لایحه فرمان همایونی و با هدف تسلط دولت بر مستقلترین نهاد پولی کشور)، همه و همه با هدف از میان بردن عنصر فردیت و منیت انسان صورت گرفت.