- کلید حل این معما در آرشیوی در واشنگتن نگهداری میشود.
- بین دانشجویان شایعهای قوی مبنی بر قصد ترور شاه در آن روز جریان داشت. تروری که به دلایل نامعلوم بیسرانجام ماند و بیش از چهل سال بعد بهمن نیرومند در خاطرات خود نقشه این ترور را تایید کرد.
- بهمن نیرومند کسی است که در ماه مارس ۱۹۶۸ به همراه یکی از رهبران جنبش دانشجویی آلمان بمبی را در چمدانی مخفی و در هواپیمایی حمل کرد تا با آن آنتن یکی از فرستندههای شبکه نیروهای نظامی آمریکا را در «زاربروکن» منفجر کنند.
- قرار بود شاه در اتومبیلش حین حرکت توسط وسیلهای که از راه دور هدایت میشده و توسط «یک ایرانی با استعداد فوقالعاده» طراحی شده بود مورد اصابت گلوله قرار بگیرد. نیرومند مدعی است که زحمت زیادی کشید تا سازنده بمب را از این کار منصرف کند!
- سرپرستار آن شب در بخش مراقبتهای ويژه بيمارستان «موآبیت» كه امروز ٨٣ ساله است، میگوید «تمام مقدمات و پيشبينیهای لازم، حتی بستههای خون همگروه با خون شاه مهيا شده بود. اما به جای شاه اونهزورگ را آوردند!» این نشان میدهد که مقامات آلمان غربی احتمال ترور شاه را در برلین میدادند! ولی چه کسی به آنها نقشه ترور را خبر داده بود؟!
- در این میان هیچ کس از «یک ایرانی با استعداد فوقالعاده» که بمب سیار را برای ترور شاه در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ ساخته بود نامی نمیبرد!
*منبع: دیتسایت آنلاین
*نویسنده: ولفگانگ کراوسهار Wolfgang Kraushaar
*ترجمه و تنظیم از حسام - کیهان لندن
کلید حل این معما در آرشیوی در واشنگتن نگهداری میشود. چرا در واشنگتن؟! زیرا این حادثه در زمان تقسیم دو آلمان روی داده و برلین غربی پس از جنگ جهانی دوم تا فرو ریختن دیوار برلین و اتحاد دو آلمان، در حالی که در محدودهی آلمان شرقی محصور بود، تحت مدیریت سه کشور آمریکا و انگلیس و فرانسه قرار داشت. پایتخت آلمان غربی، شهر کوچک بُن در غرب این کشور بود. حال آنکه در دوران «جنگ سرد»، آلمان شرقی و پایتختاش برلین شرقی جزو اقمار اتحاد شوروی و منطقه نفوذ «بلوک شرق» به شمار میرفت. به این ترتیب پس از جنگ جهانی دوم و تا زمان اتحاد دو آلمان بسیاری از اسناد و مدارک در آلمان شرقی در اختیار اتحاد شوروی قرار گرفت از جمله خاطرات یوزف گوبلز وزیر تبلیغات آدولف هیتلر و همچنین پس از فرو ریختن دیوار برلین، برخی اسناد «اشتازی» سازمان امنیت آلمان شرقی. بسیاری از اسناد و مدارک در برلین غربی نیز به دست سه کشور دیگر متفقین و عمدتا آمریکا افتاد.
آنچه در ادامه میخوانید نخستین بار در ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲ در روزنامه معتبر «دیتسایت» منتشر شد. این روزنامه آن را پس از بازنگری بار دیگر در ۲ ژوئن ۲۰۱۷ متنشر کرد. به مناسبت پنجاه و یکمین سال سفر شاه فقید و شهبانو فرح به آلمان و حادثهای که هنگام ورود آنها به عمارت اپرای آلمان در برلین غربی برای دیدن «نی سحرآمیز» از موتزارت روی داد، کیهان لندن ترجمهی فشردهای از آن را برای علاقمندان به تاریخ و «حقیقت ممنوعه» تنظیم کرده است.
*****
«دیتسایت آنلاین» در این گزارش درباره رویداد دوم ژوئن ۱۹۶۷ با اشاره به این نکته که کند و کاو در جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ در آلمان و مراحل آغازین آن به سردرگمی شدیدی منجر میشود، پرسشهایی را مطرح میکند:
بنو اونهزورگ (Benno Ohnesorg) دانشجوی زبان و ادبیات آلمانی در آن روز چگونه به قتل رسید؟
آیا گلوله هدفمند از پشت به او شلیک شد؟
آیا قتل غیرعمد بوده و او بر حسب تصادف مورد اصابت گلوله قرار گرفت؟
اگر قاتل هدفش کشتن این دانشجو بود، انگیزهاش چه بوده؟
آیا انگیزه او شخصی بوده یا به دستور مقام مافوق یک اداره ویژه عمل کرده است؟
به نوشته «دیتسایت»، چگونگی پاسخ به این پرسشها میتواند ارزیابیهای تاریخی و سیاسی این مسئله را به دست دهد. تا به امروز اما این ماجرا ناروشن مانده و سایهی ابهام بر آن سنگینی میکند.
اگر از به «قتل رساندن عمدی اونهزورگ» صحبت شود، معنا و نتیجهگیریهای آن با دو امکان محتمل دیگر مرگ او کاملا متفاوت میشود.
ابهام در چگونگی مرگ بنو اونهزورگ همانند صخره عظیمی بر سر راه شفافیت تاریخی این وقایع هم چنان پا برجاست.
مرگ بنو اونهزورگ
در اولین سنجشهای «چپهای خارج از پارلمان» آلمان از رویداد دوم ژوئن در این مورد اطمینان خاطر وجود داشت. هانس ماگنوس انسنسبرگر، نویسنده و روزنامهنگار و ناشر (متولد ۱۹۲۹) تصریح میکند که در شهر «شرایط اضطراری اعلام نشده» وجود داشته است. تمام وقایع نیز حاکی از شرایط فوق امنیتی در طول ۲۷ مه تا ۴ ژوئن ۱۹۶۷ (۶ تا ۱۴ خرداد ۱۳۴۶) بود که دیدار شاه ایران از آلمان انجام میشد.
مستندساز سویسی، رومان برودمن که موظف شده بود شاه را در سفرش به نقاط مختلف آلمان همراهی و فیلمبرداری کند، فیلمش را بعدها چنین نامگذاری کرد: دیدار رسمی امنیتی.
اقدامات امنیتی پلیس آلمان فوق تصور بود. بیش از ۳۰۰۰۰ پلیس در سراسر آلمان بسیج شده و به برلین اعزام شده بودند. بخشهای زیادی از شبکه اتوبانهای آلمان در مسیر رفت و آمد شاه ایران مسدود شده بود. در مونیخ و کل ایالت بایرن صدها دانشجوی ایرانی مجبور به ترک موقت محل اقامت خود شده و در برخی موارد میبایستی خود را هر روز به کلانتریهای مربوطه معرفی میکردند. پلیس به آنها به عنوان تهدیدهای امنیتی غیرقابل پیشبینی مینگریست. ماجرایی که در تاریخ جمهوری فدرال آلمان که پس از جنگ جهانی دوم تازه بیست سال از عمر آن میگذشت بیسابقه بود.
بعد از آنکه در بن و مونیخ علیه شاه تظاهراتی انجام گرفته بود، در شب قبل از ورود شاه به برلین غربی در بزرگترین سالن دانشگاه آزاد این شهر «آودیتوریوم ماکسیموم» جلسهای برگزار شد و حملات شدیدی علیه شاه انجام گرفت که منجر به تظاهرات سه هزار نفری روز دوم ژوئن در مقابل شهرداری مرکزی برلین غربی (شونِبرگ) گردید.
اعلامیههایی در سطح وسیع پخش گردید که در آن شاه «قاتل» نامیده شد؛ زیر کاریکاتوری از شاه آمده بود: «تحت تعقیب! به علت قتل و شکنجه کریمپور شیرازی روزنامه نگار، حسین فاطمی وزیر امور خارجه و لطفی وزیر دادگستری که قبل از اعدام چشمانش را از حدقه در آوردهاند و همچنین قتل ۷۱ افسر مخالف و صدها کمونیست و خبرنگاران و مردم عادی».
در این اعلامیه سپس «فرد تحت تعقیب» چنین تشریح شده بود: «قد تقریبا ۱۷۰؛ چهره بیضی؛ حامل جلیقه ضد گلوله زیر پیراهن؛ روی آن مدال نصب شده. مشخصات ویژه: تاج پادشاهی؛ تلفن از طلا؛ ۵۰۰۰ محافظ؛ فقط از ظروف نقرهای غذا میخورد؛ در کنار یک سمشناس [پیشمرگ] سفر میکند. او آخرین بار در کنار رییس جمهور آلمان هاینریش لوبکه دیده شده است. ما توجه شما را به این نکته جلب میکنیم که هر کسی این قاتل را پناه دهد، شریک جنایات او میشود. ما از مردم تمنا داریم که هر اقدامی در توان دارند جهت حمایت از بیخطر کردن این قاتل کوتاهی نکنند.»
زیر این اعلامیه را یک سازمان مشکوک که گویا مقر آن در وین بود به نام «جبهه رهایبخش بینالمللی« امضا کرده بود.
این فراخوان عملا دعوت به ترور شاه بود. این حکم جلب را فرد گمنامی ننوشته بود بلکه پتر اشنایدر دانشجوی زبان و ادبیات آلمانی تهیه کرده بود که گرچه عضو «اس.د.اس» (اتحاد دانشجویان سوسیالیست که ابتدا وابسته به حزب سوسیال دمکرات بود اما در اوایل دهه شصت میلادی از آن جدا شد) نبود اما از فعالان جنبش دانشجویی بوده و بعدها با انتشار کتابی شهرت یافت و به نویسندهای سرشناس تبدیل شد.
هنگامی که ورود شاه به برلین غربی با ناآرامیهایی روبرو شد و تظاهرکنندگان کوکتل مولوتف و تخم مرغ پرتاب کردند، محافظان ایرانی [طرفدار شاه] به تظاهرکنندگان حمله کردند.
تجمع دومی که همان روز در مقابل عمارت اپرای برلین غربی برگزار گشت به خشونت کشیده شد که به فرمان رییس پلیس وقت، تجمعکنندگان تار و مار شده و شماری از آنها بازداشت شدند. در حین این ماجرا بود که دانشجوی ۲۶ سالهی رشته زبان و ادبیات آلمانی، بنو اونهزورگ در پارکینگ یک خیابان فرعی (کرومه اشتراسه) در کنار عمارت اپرای آلمان توسط یک افسر پلیس بدون اونیفرم به نام کارل هاینس کوراس از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد.
روزنامه «دیتسایت» در گزارش دیگری در سال ۲۰۰۹ درباره کوراس که معلوم شد در زمان شلیک این گلوله، عضو «اشتازی» سازمان امنیت جمهوری دمکراتیک آلمان (آلمان شرقی) چنین مینویسد:«متولد ۱۹۲۷؛ ساکن برلین غربی از سال ۱۹۴۴؛ عضویت اشتازی از سال ۱۹۵۵؛ ارتکاب جنایت در سال ۱۹۶۷؛ بازنشستگی در سال ۱۹۸۷؛ افشا شده در سال ۲۰۰۹».
کیهان لندن نیز همان زمان درباره این کشف سیاسی تاریخی مطلبی زیر عنوان «یکی نغز بازی کند روزگار...» منتشر کرد.
تا سال ۲۰۰۹ عضویت و پیشینهی این پلیس آلمان غربی که در دادگاه «قتل غیرعمد» اونهزورگ تبرئه شده بود، در دستگاه امنیتی حکومت کمونیستی آلمان شرقی افشا نشده بود!
جنبش دانشجویی به دنبال چه بود؟
پس از واقعه دوم ژوئن، شهردار وقت برلین غربی، هاینریش آلبرتس کشیش کلیسای پروتستان که یک سوسیال دمکرات معتقد بود به اتفاق وزیر داخله و رییس شهربانی برلین غربی از مقام خود استعفا کردند. کوراس ضارب چند ماه بعد در روز ۲۱ نوامبر ۱۹۶۷ در دادگاه مسئول در برلین غربی (موآبیت) از اتهام قتل غیرعمد تبرئه شد.
آلبرتس بعد ها در خاطرات خود نوشت: «هنگامی که ما از فرودگاه به طرف فرمانداری حرکت می کردیم، خیابانها همه تقریبا خالی بودند. تنها روبروی شهرداری [شونبرگ] جوانانی جمع شده بودند. در حالی که من و شاه در اتاق کارم سرگرم گفتگویی جدی بودیم، با تاسف شاهد حمله عدهای چماق بدست به دانشجویان بودم. در حالی که نیرو های انتظامی نظارهگر این در گیری بودند. سر و صدای غیرقابل توصیفی به درون اتاق سرازیر شده بود. من مشغول مهمان بودم و نمیدانستم که دقیقا بیرون چه میگذرد. تا کنون نیز درنیافتهام چه کسی مسئول این خشونتها بوده است. حتما ساواک. آنها میبایستی با پروازهای ویژه به اینجا آمده باشند. آیا وزارت امور خارجه مطلع بوده است؟ سازمان اطلاعات و امنیت [آلمان] از آن با خبر بوده؟»
آلبرتس در خاطرات خود پرسشهای فراوانی مطرح کرده که هرگز جوابی دریافت نکردهاند آن هم در حالی که وی در آن زمان به هر حال بطور فرمالیته قدرتمندترین شخصیت سیاسی در برلین غربی بوده است [فراموش نشود همانگونه که در بالا اشاره شد، برلین غربی در خاک آلمان شرقی در میان مرزهای بسته قرار داشت و توسط سه کشور آمریکا و انگلیس و فرانسه اداره میشد.]
بین کسانی که خود را از نزدیکان جنبش دانشجویی وقت میپنداشتند، شایعهای قوی مبنی بر قصد ترور شاه در آن روز جریان داشت. تروری که به دلایل نامعلوم بیسرانجام ماند.
بیش از ۴۰ سال بعد از آن واقعه [در سال ۲۰۱۸ پنجاه و یک سال از آن روز میگذرد] کسی که گویا از نزدیک در گیر و دار آن جریان بوده، درباره آن رویداد توضیحاتی داده است. این فرد بهمن نیرومند یکی از بنیانگذاران کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در تبعید و یکی از مخالفان سرسخت رژیم شاه بود. او بود که یک شب قبل از دیدار شاه از برلین غربی در میتنگی که در بالا یادآوری شد، در «آودیتوریوم ماکسیموم» دانشگاه برلین از یک کتاب رونمایی کرد. این کتاب از سری انتشارات «رُوولت آکتوئل» بود با تیتر: «پارس مدل یک کشور در حال توسعه یا دیکتاتور جهان آزاد». مؤخره این کتاب را هانس ماگنوس انسسبرگر نوشته بود. بهمن نیرومند کسی است که در ماه مارس ۱۹۶۸ به همراه رودی دوچکه (یکی از رهبران جنبش دانشجویی) بمبی را در چمدانی مخفی و در هواپیمایی حمل کرد تا با آن آنتن یکی از فرستندههای «آافان» [شبکه نیروهای نظامی آمریکا] را در «زاربروکن» منفجر کنند. بهمن نیرومند اکنون در بیوگرافی خود تایید میکند که در روز دوم ژوئن سال ۱۹۶۷ حقیقتا ترور شاه برنامهریزی شده بوده است. در این بیوگرافی آمده است که قرار بود شاه در اتومبیلش حین حرکت به سوی قصر شارلوتنبورگ توسط وسیلهای که از راه دور هدایت میشده مورد اصابت گلوله قرار بگیرد و کشته شود. او مینویسد: «نقشهای مدبرانه» که «حتما موفقیتآمیز به سرانجام میرسید.» این بمب سیار را «یک ایرانی با استعداد فوقالعاده» طراحی کرده بود!
اما نیرومند پس از این اعتراف مدعی میشود که او «مطلقا مخالف این عملیات» بوده است. وی اضافه میکند که این عملیات نهایتا توسط او و دوستانش در کنفداراسیون و همچنین رودی دوچکه رهبر بلامنازع جنبش دانشجویی لغو شد. اما پرسش این است که اگر این افراد آنقدر قدرتمند بودهاند که چنان عملیات بیمانندی که ابعاد و نتایجش برای هیچ کس قابل پیشبینی نبوده است را لغو کنند، پس رابطهی آنها با طراحان و مجریان ترور حتما یک آشنایی ساده نبوده است! آیا خود آنها در چند و چون اجرای این نقشه دخیل بودهاند؟
در پاسخ به این پرسش که چرا نقشه ترور شاه در برلین غربی به سرانجام نرسید، پتر اشنایدر در بیوگرافی خود به نام «شورش و جنون» که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد به دو نکته اشاره میکند. از یک طرف این واهمه وجود داشت، با توجه به مطلبی که او آن زمان از بهمن نیرومند شنیده بوده، با چنین عمل دهشتناکی کودتایی در ایران صورت بگیرد؛ و از طرف دیگر فعالیتهای جنبش دانشجویی نوپای آلمان غربی ممنوع اعلام شود. نیرومند در بیوگرافی خود اضافه میکند که زحمت فراوانی را متحمل شد تا بتواند سازنده بمب را قانع کند که از نقشه خود دست بر دارد.
لغو عملیات ترور برلین نباید به این سوء تفاهم منجر شود که آن عملیات خشونتبار علیه شاه اصولاً مردود شناخته شده بود. انجام نشدن آن ترور فقط یک عقبنشینی تاکتیکی محسوب میشد. این واقعیت را میتوان از دو نوشته رودی دوچکه، این مارکسیست دوآتشه و رهبر شاخص جنبش دانشجویی در آلمان غربی که فقط چند ماه پس از ترور نافرجام خودش منتشر شد، به وضوح دریافت.
رودی دوچکه در دوم ژوئن ۱۹۶۷ شخصا در برلین غربی حضور نداشت و به هامبورگ پرواز کرده بود، که این البته عجیب به نظر میرسید. وی در مقدمه مقالهای در سپتامبر ۱۹۶۸ درباره «ولتر» یادآوری میکند که «اینکه یک حاکم جبار مانند شاه بدون آنکه صدمهای ببیند از آلمان غربی دیدار میکند نشان میدهد که مبارزه ما در شهرهای بزرگ است و نه علیه دلقکهایی که میتوان [به آسانی] آنها را به گلوله بست. ضمن اینکه ترور فردی به نظر من عملی ضد انقلابی است [اشاره به ترور نافرجام خودش توسط یک عضو «اتحاد دانشجویان سوسیالیست»]. سیستم آرزومند این است که بتواند ما را به علت اینگونه اعمال برای سالها به شدت سرکوب کند. اما اینکه نیروهای انقلابی شهرهای بزرگ از شانس نادر گلولهباران کردن حاکم پارس [ایران] هنگام دیدارش از ما و دیگران، استفاده نکردند، نشانهای از سطح نازل مبارزه تا کنونی ما میباشد. این [ترور شاه] نه تنها برای کلیت یک خلق شادیآفرین میبود بلکه سبب تشدید مبارزه انقلابی علیه ارتش و دار و دسته رهبران میشد.»
هرچند که دوچکه از یک طرف ترور و ترور فردی را محکوم میکرد اما از جانب دیگر این تفکر را القا میکرد که کشتار جباران نه تنها در خواب و خیال بلکه در عمل به عنوان یک راهکار عملی قابل قبول است. از این رو میتوان به این نتیجه رسید که او نمیتوانسته مخالف اجرای ترور شاه در برلین غربی بوده باشد.
برای این تفکر انکارناپذیر رودی دوچکه در تایید ترور، شاهد دیگری نیز وجود دارد. او در نامهای که در دسامبر ۱۹۶۸ تحت عنوان «نامهای خطاب به آقایان آنطرف خط» در مجله اشپیگل منتشر شده از طرفی از دوست آهنگساز خود هانس ورنر هنسه حمایت میکند و از طرف دیگر به «کل ماشین تبلیغاتی اشپیگل که دروغپردازی و اتهامزنی میکند» میتازد. در این نامه او دوست خود بهمن نیرومند را یادآوری میکند و با همان زبان آشنا مینویسد: «ما میبایستی او را (شاه را) میکشتیم. این وظیفه انسانی و مسئولیت انقلابی ما به عنوان نمایندگان «انترناسیونال نوپا» بوده است.»
به این ترتیب، حالا، یک سال و نیم پس از واقعهی ۲ ژوئن ۱۹۶۷ او حتی قتل شاه را به عنوان عملی بشردوستانه و انقلابی و یک مسئولیت اخلاقی قلمداد میکرد! این واقعیت که کسی که خود چند ماه پیشتر مورد سوء قصد قرار گرفته بوده این چنین علنی حکم به ترور حاکمان بدهد، هم در این مورد و هم در مقدمه او در نوشتهی مربوط به «ولتر» هیچگونه واکنش عملی علیه خود بر نیانگیخت. بسیاری از دانشجویانی هم که برای او دست میزدند و تشویقش میکردند و در سخنرانیهای انقلابی وی شرکت میکردند اصلا نوشتههای او را نخوانده بودند. آنها فکر میکردند با «سیستم» که خودشان هم نمیدانستند چیست مخالفت میکنند و به همین دلیل هم بعد از جنبش ۶۸ نه تنها جذب «سیستم» شدند بلکه به مقامات دولتی نیز رسیدند.
دکتر ت. پزشک مشکوک ایرانی
دو سال و نیم پس از آنکه در ماه مه ٢٠٠٩ در کمال شگفتی این خبر منتشر شد که کوراس افسر پلیس برلین غربی و قاتل دانشجوی آلمانی، مامور سازمان امنیت آلمان شرقی بوده است که سالها در آلمان غربی جاسوسی میکرده، مجله اشپیگل گزارش تحقیقات مفصل خود را درباره این موضوع منتشر کرد.
در این گزارش با اطمینان تأکید میشود که پلیس برلین غربی در روند تحقیقات قتل دانشجوی آلمانی شدیدا کارشکنی کرده است. هر چند این تحقیقات موشکافانه اشپیگل هیچگونه نتیجه حقوقی به بار نیاورد، اما این امکان را به وجود آورد که چشمانداز جدیدی برای این پرونده گشوده شود.
مطلبی در پی این گزارش مجله اشپیگل از پتر ونزیرسکی، یکی از سه نویسندهی این گزارش، در اشپیگل آنلاین منتشر شد که در مجله احتمالا به علت بیاهمیت به نظر رسیدن یا عدم انطباق آن با سایر مطالب چاپ نشده بود.
این مطلب حاکی از این است که در شب دوم ژوئن کلینیک مربوطه منتظر دریافت یک دانشجوی زخمی نبود بلکه همه مقدمات برای مداوای احتمالی شاه ایران فراهم شده بود! سرپرستار آن شب در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان «موآبیت» که امروز ٨٣ ساله است، میگوید «تمام مقدمات و پیشبینیهای لازم، حتی بستههای خون همگروه با خون شاه مهیا شده بود. اما به جای شاه اونهزورگ را آوردند!» این توضیحات بیانگر این واقعیت است که مقامات برلین غربی در آن شب احتمال ترور شاه را میدادند. اما چه کسی احتمال چنین خطری را محاسبه و فرامین لازم را صادر کرده بود؟! آیا خبر ترور از گروه دانشجویانی که رودی دوچکه و بهمن نیرومند در آن بودند درز کرده بود؟!
نکته دیگری که در این مطلب به آن اشاره میشود حضور یک پزشک ایرانی است که در آن شب کشیک بیمارستان بوده است. پزشکی به نام همایون ت. که پسر وزیر اقتصاد وقت ایران بوده است. او جواز مرگ بنو اونهزورگ را امضا کرده اگرچه پزشک معالج وی نبوده است. دکتر پاولیش پزشک معالج دانشجوی نگونبخت بود که وی را در طبقه بالاتر بیمارستان به اتفاق یکی از همکاران خود تحت عمل جراحی قرار داد که بیثمر بود. وی بود که «صدور جواز مرگ مقتول را بر اثر جراحت جمجمه به علت اصابت جسم سنگین» تایید کرد. ولی دلیل مرگ خلاف واقعیت بود. حتی هر فرد ناشی قادر بود تشخیص دهد که اونهزورگ بر اثر اصابت گلوله کشته شده است. اما درست آنجا که گلوله وارد جمجمه مقتول شده بود را چنان جراحی کرده بودند که محل ورود گلوله محو شده و هرگونه نشانهای را برای ردگیری از بین برده و تصویر نادرستی از چگونگی علت مرگ به دست میداد. زمانی که از پزشک ایرانی پرسیده شد چرا او جواز مرگ قلابی را امضا کرده است، گویا با کلهشقی پاسخ داده «امضا کردم که کردم!» قضاوت در این باره بسیار دشوار است. آیا برای این پزشک ایرانی ناخوشایند بوده که در این مورد صحبت کند و یا کاسهای زیر نیم کاسه بوده است؟
بالاترین وضعیت امنیتی نیروهای پلیس
قطعا در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ چگونگی اتفاقات پیچیدهتر از آن بوده که امروز بشود فقط به یادآوری اشتباهات آن روز پرداخت. با وجود تحقیقات فراوان در این مورد، هاله غبارآلودی بر این «حکومت نظامی اعلام نشده» که قطعا ناشی از احتمال ترور شاه در برلین بود، سنگینی میکند.
شاید بحث و گفتگو بیش از حد روی اتفاقات پارکینیگ خیابان «کرومه» و انگیزهی کوراس، جاسوس آلمان شرقی در لباس پلیس آلمان غربی متمرکز شده بود و این پرسش که آیا او به فرمان سازمان امنیت آلمان شرقی مرتکب این قتل شد، و نه روی تروری که برای آن برنامهریزی شده و حتی امکانات فنی آن نیز فراهم آمده بود! در این میان هیچ کس از «یک ایرانی با استعداد فوقالعاده» که بمب سیار را برای ترور شاه در روز دوم ژوئن ۱۹۶۷ ساخته بود نامی نمیبرد!
تمرکز بر روی مرگ بنو اونهزورگ و پلیسی که به او شلیک کرد، باعث محدود شدن دید در ارزیابی دقیق وقایع آن روزگار میگردد. بیتردید بایستی به شرایطی که حول و حوش این جنایت حاکم بوده توجه ویژه داشت از جمله اینکه خبر احتمالی ترور شاه ایران در آن روز به بیرون درز کرده بود. آن اقدامات امنیتی در حد یک حکومت نظامی قطعا بیدلیل و فقط برای مقابله با تظاهرات چند دانشجوی مخالف شاه نبوده است.
در درجه اول هیچ دلیلی برای تردید درباره اعتراف بهمن نیرومند به نقشه ترور شاه وجود ندارد زیرا چرا او میبایستی خودش و دوستان کنفدراسیونی خود و همچنین اعضای «اتحاد دانشجویان سوسیالیست» و به ویژه رودی دوچکه را که در شب کریسمس ۱۹۷۹ در پیامد سوء قصدی که به وی شده بود درگذشت، بعد از این همه سال این چنین متهم کند؟! اگر نقشه ترور شاه وجود داشته، پس قابل درک است که سازمانها و نیرویهای امنیتی آلمان غربی نیز پیشاپیش از آن مطلع شده باشند. دقیقا همین نکته را میشود تا مرز معینی در خاطرات بهمن نیرومند دنبال کرد. کمی پیش از عزیمت شاه به آلمان، رییس وقت «بنیاد آلکساندر فون هومبولت» به نیرومند تلفن میکند و میگوید که او از جانب وزارت خارجه آلمان غربی موظف شده تا از او بپرسد که آیا او [بهمن نیرومند] و یا اطرافیانش برای ترور شاه برنامهریزی کردهاند؟!
نیرومند مینویسد که او طبیعتا منکر این موضوع شده است. دلیل تلفن کردن به نیرومند این بوده که وی در شب رونمایی کتاب منتشره «رُوولت» با عنوان «پارس مدل یک کشور در حال توسعه یا دیکتاتور جهان آزاد» از همه بیشتر خودنمایی کرده بود. قابل توجه است که سفارت کشور ایران در نامهای به وزارت کشور و وزارت دادگستری آلمان غربی میخواهد که کتاب یادشده را ممنوع اعلام کنند که البته بیسرانجام ماند.
برای اقدامات پلیس در روز دوم ژوئن بالاترین درجهی وضعیت امنیتی اعلام شده بود؛ وضعیت امنیتی درجه یک. پس از پنج جلسه داخلی، اعلامیه شماره ۱ پلیس به تاریخ ۲۵ ماه مه و پیش از عزیمت شاه به آلمان غربی منتشر شد. در این اعلامیه آمده بود که روی اخلالگریهای مخالفان شاه حساب میشود. با توجه به این نکته میبایستی نیروهای لباسشخصی پلیس نیز در پشت صفهای تظاهرکنندگان مراقب اوضاع باشند. این فرمان با دستور دیگری در روز ۳۱ ماه مه یعنی زمانی که شاه و شهبانو در آلمان بودند تشدید شد. در این دستور آمده بود که یک گروه ده تا بیست نفره ایرانی که با تفنگ، هفتتیر و چاقو مسلح هستند، قصد سوء قصد به شاه را روبروی عمارت اپرای برلین دارند. در پایان این دستور قید شده بود: «فقط حفظ امنیت مهمانان سلطنتی هدف و وظیفه تمامی نیروهای پلیس میباشد.»
این فرمان پلیس نیز در کنار دیگر شواهد هیچ گونه ابهامی باقی نمیگذارد که دستگاه امنیتی آلمان غربی نسبت به وقوع حوادث خطیر حساس شده بود و نقشه ترور شاه فقید ایران توسط دانشجویان چپگرای ایرانی و آلمانی مخالف شاه وجود داشته و کاملا جدی بوده است.