جناب دکتر ایجادی، حقیقتا زمان مناسبی را برای درج مقاله اتان انتخاب کردید. مرقوم فرمودید شاه مذهبی بود و اهل خرافه و مثال هم آوردید. آیا وجدانا چه در صدی از ایرانیان پیش از انقلاب (حتی از نوع مدرنش) اگر نه کاملا مذهبی اما در ته قلبشان شیفتهء محمد و علی و حسن وحسین و فاطمهء زهرا نبودند؟ مضافا اینکه چه اشکالی دارد اگر او حقیقتا بعنوان یک فرد، یک انسان، اعتقادات مذهبی داشت که البته بنظر من آنگونه که شما تصور میفرمائید، نداشت؟ بگمان من، او بعنوان پادشاه یک کشور مسلمان شیعه، با قدرتی که قانون اساسی مشروطه - که بسیاری به آن افتخار میکنند - برای پنج آخوند جهت نظارت بر اعمال دولتها قائل شده بود، تا حد زیادی مجبور به تظاهر به دین داری بود و تمکین از روحانیون که این البته بعدها با قدرت گرفتن پادشآه، بسیار تغییر کرد.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
بنظر من، مقایسهء رضا شاه و محمد رضاشاه نیز در اینمورد مقایسهء درستی نیست چرا که رضا شاه با کودتای نظامی بروی کار آمد و در آن شرایط مناسب داخلی و بین المللی پس از جنگ جهانی اول میتوانست هر آنچه را که فکر میکرد به نفع مملکت است با زور و قلدری پیاده کند و از کسی واهمهای نیز نداشت چون در زمان او نه گرءههای چپ در ایران تعدادشان قابل توجه بود، نه کشور در اشغال بیگانه بود و نه هنوز مسابقه دستیابی به چاههای نفت ایران از طرف کشورهای دیگر به آن صورت حاد زمان محمد رضاشاه در آمده بود.
محمد رضاشاه در زمان جلوس به تخت پادشاهی - با اکراه دو دولت روس و انگلیس - جوانی بیست و یکی دوساله بود. پدر در تبعید خفت بار، خانواده اکثرا در کنار پدر، همسری که سر جدائی داشت، کودکی ۵-۶ سالهء دور از مادر و کشوری پر از تلاطم هم زمان مانند آواری بر دوش او سنگینی میکرد. آزادی نسبی پس از تبعید رضاشاه، بوجود آمدن دهها حزب و صدها روزنامه و مجله پر از اتهامات ریز و درشت به این و آن و باران فحش و فصیحت و تظاهرات همه روزهء چپ دست نشانده، ادامهء ماندگاری قوای روس برای سالهای متمادی پس از جنگ، غائلهء پیشه وری در آذربایجان و سیمتقو در کردستان وووو توانی برای او نگذاشته بود.
در این میان سبز شدن گروه هشت نفرهء اقلیت در مجلس چهاردهم و کارشکنی پایان ناپذیر این گروه در انتخاب و ادامهء کار هر نخست وزیری که آزادانه انتخاب میشد اما عمر ش بیش ازچند ماهی نمیبود (به جز قوام السلطنه) مملکت را بمعنی واقعی فلج کرده بود و این ادامه داشت تانخست وزیری آقای مصدق. ترور نا فرجام شاه و قتل وزیر دربار و نخست وزیرش وآنچه که پس از ملی شدن صنعت نفت گذشت و به گوشه رانده شدن خفت بار پادشاه توسط نخست وزیری که به لطف خود او به نخست وزیری رسیده بود (نخست وزیری که تنها سالی دوسه بار بقول معروف شرفیاب میشد و اصلا پادشاه را آدم به حساب نمیآورد) و پس از آن بقول شما کودتای ۲۸ مرداد (شما که قطعا زبان فرانسه را بهتر از من میدانید ومعنی کودتا را) و جریانات تمام نشدنی بر کناری نخست وزیر در نبود مجلس.
در این شرایط محمد رضا شاه که در عین حال دلواپس توطئههای روس و انگلیس بود بایستی چه میکرد جز پناه بردن به آن گروهی که در بین توده نفوذ بسیاری داشتند و ظاهرا دشمن کمونیزم بودند و با یک سوت آنها هزاران نفر به خیابانها میریختند؟ همان گروهی که بقول شما از زمان صفویه ظاهرا پشت و پناه تاج و تخت بودند؟ چه کسی تصورش را میکرد که این گروه که ظاهرا پشت به این جهان دارد و رو به جهانی دیگر هوس فرمانروائی این جهانی را داشته باشد و بتواند در اواخر قرن بیستم ملیونها ایرانی، حتی از طیف تحصیل کردهء باصطلاح روشنفکز را، بدنبال خود بکشاند و کار به امروز بکشد؟
مرقوم فرمودید نگذاشتند کتاب خمینی در دسترس مردم قرار بگیرد تا مردم بدانند که او کیست. شما فکر میکنید اگر دوستان این کتاب را میخواندند بدنبال او راه نمیافتادند؟ مطمئن باشید که پس از خواندن آن کتاب، مخالفین رژیم از همان کتاب هم بعضی از نکات و جملات آن مبارز نستوه! را در زرورق تحلیلی دلنشین تحویل مردم میدادند. شما فکر میکنید اهل قلم و اهل بیان و باصطلاح روشنفکران آن زمان ایران منتسکیو و ژان ژاک روسو و و لتر بی نظیر و یا لوتر و جان لاک انگلیسی بودند؟
این وظیفهء شاه نبود که چهرهء آن سودا گران دین و آن مذهبی را که در حقیقت یک حزب سیاسی دهها ملیونی است را بمردم بشناساند. این وظیفهء دانایان و خردمندان جامعه هاست. تغییر تفکر مذهبی ملتها نمیتواند دستوری باشد و در کشوری که از دیر باز پادشاه بعنوان نمایندهء اهورمزدا با فره ایزدی به تخت مینشست، نمیتوان جمشید وار به آن پشت کرد. این وظیفهء پیشروان فکری یک جامعه است که بتدریج، بدون غرض ورزی و با درایت اذهان را در مورد حقیقت دین و مذهب روشن کنند. میتوانستیم مانند دیده روی فرانسوی با فرهنگنامهء لغات شروع کنیم!
رژیم یک بار آن اواخر درها را باز کرد و نتیجهاش را در حسینیهء ارشاد دیدیم که بجای ارشاد مردم و بحث و پویائی، سخنرانان یکی پس از دیگری علنا و یا در لفافه خود رژیم را هدف قرار دادند. در سالهای پایانی رژیم که شاه با تمهید و تطمیع و کمی قلدری تصور میکرد که این گروه کمترین اهمیتی در نزد مردم ندارد، توانست با یک نامهء دوسه خطی بر علیه خمینی ملتی را! بر علیه خود بشوراند.
بکان من، محمد رضا شاه در تاریخ آیندهء ایران بعنوان یکی از بهترین و و طن پرست ترین پادشاهان لااقل پس از حملهء اعراب در یادها خواهد ماند. در هیچ زمانی در این هزار و چهار صد و اندی سال، مردم ایران آنگونه که در زمان پادشاهی او خوشبخت بوند، بالاخص در بیست سال آخر رژیم، مرفه و آزاد نبودهاند. مطمئنم تاریخ قدیم را مطالعه کردهاید؛ تاریخ طبری، تاریخ بیهقی، تاریخ سیستان و مصیبتهای مردمان تحت ستم دائمی را با جان و دل احساس کردهاید و بر حال آنان تاسف خوردهاید.
اما شخصا با همهء ارادتی که به پادشاهان پهلوی دارم فکر میکنم که سیستم پادشاهی برای کشورهائی خوبست که مردمانش درک صحیحی از دموکراسی و مردم سالاری همراه با قبول مسئولیت دارند و به درجهء والائی از تمدن واقعی دست یافتهاند. با فرهیختگانی دانا، خردمدار و دلسوز، مانند مردم سوئد، نروژ، دانمارک.... وحتی انگلیس.
و در مقاله اتان در اینجا و آنجا از ترسو بودن پادشاه گفتهاید، حیرت انگیز است که در فرهنگ ما «صفات» بسته به علائق شخصی امان 'معنای متفاوتی پیدا میکنند. اگر خمینی و خامنهای و بشار اسد سمبل شجاعت برای برخی از ما که در بدر بدنبال قهرمان سازی هستیم میباشند، من پادشاه ترسو را ترجیح میدهم. کناره گیری از قدرت به شجاعت روحی بی نظیری احتیاج دارد بمراتب بیشتراز ماندن و درو کردن و آباد را به مخروبهای بدل کردن.
در خاتمه من نمیفهمم که در چنین زمانی که مردم ما این چنین تحت ظلم و ستم و بدبختی و مصیبت و مبارزه هستند نوشتن مقالاتی از این دست که شما نوشتید و آقای مهران مصطفوی و مسعود نقره کار اخیرا در مورد محمد رضاشاه نوشتند چه کمکی به مبارزات مردم ایران خواهد کرد. آیا این آب به آسیاب جمهوری اسلامی ریختن نیست و بی شباهت به سخنان اخیر خامنهای در مورد این دو پادشاه نیست؟ آیا بهتر نیست که بفرما ئید و بنویسید که امروز چگونه میتوان آن وطن مقدس را از فر و رفتن بیشتر در باتلاق ننگ و بدبختی نجات داد؟ محمد رضاشاه را به تاریخ بسپاریم که قضاوتش قطعا عادلانه تر است. با تشکر و عذر خواهی.
در همین زمینه: