دوستی گرامی از اندیشمندان و فرهیختگان مقیم خارج از کشور دیروز برایم پیوند مصاحبهای با دکتر همایون کاتوزیان را فرستاد و سفارش کرد که آن را بشنوم و پاسخی بدهم. عنوان این مصاحبه « از ایران باستان چه آثار علمی مکتوبی بجای مانده؟» بود و بخش دوم آن مورد نظر من است که در آن دکتر کاتوزیان به طور خاص دربارهی تاریخنگاری در ایران سخن گفته است. این نکته را هم ناگفته نگذارم که نقد من تنها متوجه ایشان و اصولا متمرکز بر شخص نیست و مصاحبهی یاد شده موضوعی و گرانیگاهی است که از آن بهره خواهم برد تا دربارهی گفتمانی داوری کنم که ایرانستیزی و خودخوارشماری را تبلیغ میکند، و گفتار چند دقیقهای دکتر همایون کاتوزیان تنها جلوهای و نمودی از آن است.
نخست دربارهی موضع خودم دربارهی آثار دکتر کاتوزیان توضیحی بدهم که شاید در مقام مقدمه سودمند باشد. من برای دکتر کاتوزیان احترام قایلام، چون دربارهی ایران اندیشیده و این جسارت را داشته که آرای خود را در قالب کتابهایی منتشر کند، و در آثارش یک چارچوب نظری مشخص و مرتب و معلوم به چشم میخورد که بر آن مبنا اظهار نظر میکند و تا همین جای کار آنچه حاصل میشود جای ارج و احترام دارد، چرا که اغلب کسانی که دربارهی فرهنگ و تمدن ایرانی اظهار نظر میکنند از دستگاهی نظری بیبهرهاند و جسارت آن که حرفشان را در قالب متنی منظم بنویسند و منتشر کنند را هم ندارند.
آرای دکتر کاتوزیان اما -جدای از این ارج - از دید من جای نقد فراوان دارد. رویکردشان به معنای دقیق کلمه شرقشناسانه و یونانزده است و با بیتوجهی و گاه کماطلاعی از منابع ایرانی همراه است. دستگاه نظریشان هم شکلی بازسازی شد از دیدگاههای قرن نوزدهمی مارکس و به خصوص ویتفوگل دربارهی استبداد شرقی و اهمیت کمبود آب است که از طرفی نگاهی شرقشناسانه و استعمارگرانه را منعکس میکند و از طرف دیگر میشود با انبوهی از اسناد نشان داد که اصولا غلط و نادرست است.
طی سال گذشته در گروه جامعهشناسی تاریخی انجمن جامعهشناسی ایران که افتخار مدیریتاش را بر عهده دارم، سلسله نشستهایی برای نقد آرای ایرانیان در این حوزه برگزار کردیم که چند برنامهاش به نقد کتابهای ایشان اختصاص یافت و انعکاسها و بحثهایی هم ایجاد کرد. من در آن برنامهها بنا بر همین احترامی که حرفش گذشت، سکوت اختیار کردم. چون دوستان نقدهایی تیزبینانه و درست داشتند و بحث علمی و بارآوری را رقم میزدند که با حضورم مطلب زیادی به بحث افزوده نمیشد. قصد نداشتم دربارهی ایشان و افکارشان چیزی بنویسم، تا این که مصاحبهی یاد شده را دیدم و این قصد دگرگون شد.
آنچه خواهم نوشت بدان معنا نیست که با دیدن این مصاحبه از احترام ایشان و ارج کارهایشان نزدم از بین رفته، اما حقیقت آن است که اینها کاهشی نمایان یافته و قاطعیتم در نادرست پنداشتن آرایشان افزایش یافته است. حدس من آن است که مصاحبهگر در آنچه من دیدم زرنگیهایی به خرج داده و حرفهایی در دهان سخنگو گذاشته است. اگر چنین است سزاوار است دکتر کاتوزیان گرامی به سرعت اصلاحیهای بزند و از مخدوشتر شدن انگارهشان نزد صاحبان نظران جلوگیری کند.
این مصاحبه در اوت ۲۰۱۳.م گویا با رادیو فرانسه انجام شده بر یوتیوب (https://www.youtube.com/watch?v=iVhu7p11-Zk) در دسترس علاقمندان است. متاسفانه باید بگویم این گفتگو به معنای دقیق کلمه گواه نادانی و کژفهمی بود. تقریبا در هیچ خوشهای از جملات نبود که یکی دو خطای تاریخی فاحش و غلط چشمگیر به چشم نخورد، و من همچنان در شگفتم از چنین گفتارهایی که از نویسندهی آن کتابها صادر شده است. کتابهایی که مستقل از نقدهایم بر آنها به هر صورت بر فرهیختگی نویسنده گواهی میداد.
گزارههای اصلی این مصاحبه را میتوان به این ترتیب صورتبندی کرد:
۱) ما در ایران برای ۱۲۰۰ سال اول تاریخاش هیچ سند نوشتاری و تاریخ بومیای نداریم. تاریخنویسی هم در ایران هرگز رخ نداده و همیشه یونانیان و اروپاییها بودهاند که تاریخ ما را نوشتهاند. چنان که مصاحبهگر جمعبندی میکند: «یک نفر از اجداد ما نبوده که تاریخمان را بنویسد!»
۲) متونی مانند شاهنامه هم ارزش تاریخی ندارند و افسانه و اسطوره هستند و مبنایشان روایتهای شفاهی بوده.
۳) علت این که تاریخ و تاریخنگاری نداشتهایم، نبودن آزادی در ایران بوده، «آزادی اندیشه و قلم» در ایران نداشتهایم ولی در یونان چنین چیزی بوده و برای همین آنجا مورخان خوبی پرورده شدهاند.
۴) کتیبهی کوروش ربطی به آزادی و حقوق مردم ندارد و متنی است مربوط به چیزهای دیگر. اصولا حقوق بشر امری مدرن است و ایران هم به کلی عاری از آن بوده است.
۵) عصر زرین تاریخ ایران منحصر به عصر اسلامی است و قبلش خبری نبوده است.
۶) خط میخی (احتمالا منظور پارسی باستان است) ایرانی نیست، بلکه از ترکیب ایلامی و آرامی عمل آمده!
اینها محورهای اصلیای هستند که انگار مورد نظر مصاحبهگر بوده و دربارهاش به طور خاص پرسش میکند و دکتر کاتوزیان در پاسخ محتوایی تحویل میدهد که نتیجهاش همین شش مضمون میشود.
مصاحبهی مورد نظرمان، هفت دقیقه و بیست و هفت ثانیه به درازا کشید، و بیاغراق بگویم که یکی از متراکمترین نسبتهای غلط بر دقیقه را در مصاحبههای علمیای که شنیده بودم، داشت. متاسفانه در جای جای این گفتگو نشانههایی بودن که نادانی عمیق و ریشهدار دو طرف مکالمه دربارهی ایران و تاریخ ایران را نشان میداد، و ضمن نقد شش گزارهی بالا به آنها اشاره خواهم کرد.
نخست: چه کسی گفته که ایرانیان تاریخ بومی نداشتهاند؟ اصولا نوشتن تاریخ در ایران زمین آغاز شده است. نوشتن تاریخ یعنی ثبت رخدادهای عمدتا سیاسی با دقتی عینی و گزارش کردن نامها و نشانها و رخدادها، و این هم از ابتدای هزارهی سوم پیش از میلاد در سومر و ایلام آغاز شده که هردو زیرسیستمهایی از تمدن ایرانی هستند. دکتر کاتوزیان انگار انتظار داشته از ابتدای کار کسی تاریخ کل تمدن ایرانی را بنویسد و در ضمن اولین دولت فراگیر ایرانی (هخامنشیان: میانهی قرن ششم پ.م) و تمدن ایرانی (آغاز شده در اواخر هزارهی چهارم پیش از میلاد) را با هم یکی فرض کرده. در حالی که هیچکس تمدن چینی (آغاز شده در ۱۶۰۰ پ.م) را با اولین دولت چینی (دولت هان در ۲۲۰ پ.م) یکی نمیگیرد و نادرست است اگر فکر کنیم تمدن اروپایی (آغاز شده در حدود ۱۶۰۰ پ.م) با اولین دولت بزرگ اروپایی (روم: قرن سوم پ.م) یکی است.
اما حتا با قبول این خلط هم باز انکار تاریخنگاری در ایران برایم شگفتانگیز است. چون اصولا متون تاریخی برای نخستین بار در ایران زمین و در دولتهای ایرانی (پیش از وحدت سیاسی ایران زمین) نوشته شدهاند. دولتها و دولتشهرهای سومری و ایلامی و هیتی و اکدی و کاسی و میتانی و بابلی و آشوری همگی تاریخهایی مدون و مشخص از خود به جا گذاشتهاند که منبع اصلی تاریخنگاری جهان باستان است. نخستین چرخش مفهومی در تاریخنگاری هم در ابتدای عصر هخامنشی رخ داده و دقیقترین و عینیترین صورتبندی از تاریخ باستان با آغاز عصر هخامنشی بر صحنه پدیدار میشود و متن مرجعش کتیبهی بیستون است. هخامنشیان و بعدتر دولتهای عظیم اشکانی و ساسانی هم در ثبت تاریخ خود دقت و کوشش فراوان به خرج میدادهاند و برایم بسی شگفت است که کسی تواریخ هرودوت یا حیات مردان نامی پلوتارک را تاریخ فرض کند اما گزارش عینی و دقیق بیستون صد سال قبل از هرودوت و گزارشهای شفاف و دقیق ساسانیان در دیوارنگارههای بیشاپور و نقش رستم را تاریخ نداند. گذشته از اینها ما بایگانیهای عظیمی از ثبت جزئیات تاریخی (در حد روندهای دیوانسالارانه و امور مالی و فتحنامهها و گزارشهای جنگی) را داریم که در مقیاس چند هزار لوح حتا در بایگانیهای دولتشهرهای کوچکی مثل ماری و اوگاریت ثبت میشده است، و این جدای از کتابخانهها و بایگانیهای عظیمی است که در کاخ آشوربانیپال (پیش از وحدت ایران) و باروی تخت جمشید (پس از وحدت کشور) داریم. همین سنت تاریخنگاری است که در قرون میانه باعث شده ایرانیان نه تنها تاریخ خود، که تاریخ سرزمینهای همسایهشان را هم بنویسند. چنان که تاریخ هند و چین و روسیه و عربستان را جز با مراجعه به آثار مورخان ایرانی در هزار سال گذشته نمیتوان بازسازی کرد. اگر اینها تاریخ نیست پس تاریخ یعنی چه؟ و چطور میشود این سنت تاریخنگاری را نادیده انگاشت و بعد مدعی نظریهای دربارهی جامعهشناسی تاریخی ایران بود؟
دوم: چنان که در گفتگو اشارهای میشود، شاهنامه در واقع بازنویسی خداینامههای دوران ساسانی است و در اصل قرار بوده تاریخهای موجود دربارهی عصر ساسانی را یک جا گردآوری کند. فردوسی اما چنان که خود به روشنی شرح داده، روایتهای اساطیری و گزارشهای پهلوانی بازمانده از دوران اشکانی (بخش سیستانی شاهنامه) را هم به متن افزوده است. بخش تاریخی که بر دوران ساسانی تمرکز دارد اتفاقا بسیار دقیق است و توجه به آن طی سالهای گذشته هم ابهامهایی فراوان را برطرف کرده و هم در آثار مهم و محکمی مثل کتاب خانم دکتر پورشریعتی (سقوط و انحطاط امپراتوری ساسانی) مرجع قرار گرفته است. غیرتاریخی پنداشتن نیمهی تاریخی شاهنامه احتمالا از ناحیهی کسی صادر میشود که بخش تاریخی (که مختص ساسانیان است) را نخوانده و تنها تصویری محو از اساطیر پهلوانی بخش سیستانی را در ذهن دارد.
سوم: کلیشهی «یونانیها آزاد و شرقیها بنده بودهاند» را میشود از عوامی انتظار داشت که فقط بخشهایی از آثار شرقشناسان عصر استعمار را خواندهاند، اما از یک پژوهشگر معاصر تاریخ ایران انتظار میرود قدری دقیقتر سخن بگوید. اینجا مجال گشودن این سخن نیست، اما من در مقالهای که به تازگی انتشار یافته و بر کانالام هم هست به روشنی نشان دادهام که مفهوم آزادی و آزادگی -در معنای سیاسیاش، و صدالبته که نه در معنای مدرناش- در ایران زمین از دیرباز وجود داشته و محور صورتبندی اخلاق جمعی و مبنای شکلگیری جریانهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی هم بوده است. اصولا اولین اشارهی سیاسی به کلمهی آزادی (اَمورگی در کتیبهی سومری اورکاگینه، که گزارشی تاریخی هم هست) به ایران زمین مربوط میشود و اولین اشاره به مردم و حقوق مردم (منشور کوروش و سهگانهی بوم، مردم، شادی) هم در کتیبههای هخامنشی صورتبندی شده است. نخستین نظام فلسفیای که به آزادی انتخاب فردی پافشاری دارد و منِ آزاد خودمختار را مبنا میگیرد هم نگرش زرتشتی است و کهنترین متنی که چنین مفهومی را در خود دارد هم سرودهای گاهان است که آن هم بیشک ایرانی است. بنابراین تصوری که دربارهی غیاب آزادی در ایران ارائه شده از ریشه نادرست است.
توهم حضور آزادی در یونان باستان هم افسانهای نوساخته و قرن نوزدهمی است. دربارهی یونان هم دو کتاب دارم (اسطورهی معجزهی یونانی و افلاطون: واسازی یک افسانهی فلسفی) که به دقت نشان میدهد مفهوم آزادی در یونان باستان وجود نداشته و اندیشمندان یونانی از جمله افلاطون در برابر آن مفهوم که از ایران هخامنشی صدور مییافته واکنش و مقاومت نشان میدادهاند. آزادی مفهومی جامعهشناختی است که باید با مرور متون سیاسی و وارسی قراردادهای حقوقی و بررسی درجهی استقلال منها از طایفهها و ساختهای دینی و سیاسی دربارهاش داوری کرد، و نه تصوراتی ذهنی و مبهم که از هالیوود و رمانهای اروپایی برخاسته است.
چهارم: روشن است که پرسشگر و پاسخگو دربارهی متن بسیار مشهوری مثل کتیبهی حقوق بشر کوروش هیچ تصوری در ذهن ندارند. مصاحبهگر که ظاهر دوستداران ایران را به خود گرفته و از لای پارگیهای این حجاب سخن میگوید، دربارهی «سنگنوشتهی کوروش» پرسش میکند. قاعدتا دکتر کاتوزیان میبایست اعتراض کند و به این حقیقت اشاره کند که کتیبهی کوروش بر سنگ نوشته نشده و گِلنوشته است و بر خلاف تصور پرسشگر در جایی هم به نمایش در نمیآمده و متنی آیینی است که در پای معبدی دفن شده است.
اما با کمال تعجب نه تنها ایشان این خطای فاحش را اصلاح نمیکند، که چندین اشتباه پیاپی چشمگیرتر دربارهاش مرتکب میشود. مثلا میگوید که این کتیبه به «آزادی دینی دادن به یهودیان و مصر و کلده و باقی کشورهایی که کوروش فتح کرده» مربوط میشود. در حالی که همین عبارت چند کلمهای، چهار خطای نمایان دارد: کوروش هرگز مصر را فتح نکرد، کلده از دویست سال پیش از کوروش نام واحدی سیاسی نبوده و قبلش هم قبیله بوده نه کشور. کتیبهی حقوق بشر هم هیچ ارتباطی به اینها ندارد و در آن هیچ اشارهای به یهودیان و فتوحات هخامنشیان نرفته است. متن کوروش کاملا در بافت باورهای بابلی و فقط برای مردم این شهر تدوین شده و فتحنامهایست که ورود پیروزمندانه و صلحجویانهی کوروش به بابل را وصف میکند و تاکید میکند که کوروش به همهی مردم آزادی داده و ویرانیهای جنگ را بازسازی کرده و مردم را در دین و آیینشان آزاد گذاشته و تبعیدیان را به زادگاهشان بازگردانده است.
دکتر کاتوزیان میگوید «ما دلمان میخواهد این حرفها (حقوق بشر در کتیبهی کوروش) را باور کنیم ولی واقعیت چیز دیگری است». اما من گمان میکنم ایشان دلشان این را نمیخواهد، و واقعیت هم چیز دیگری نیست. فتحنامهی کوروش که بدیهیترین دادهها دربارهاش در این گفتگو نادرست طرح شده، نخستین متنی است که در آن به نقش سیاسی مردم و تکیه کردن شاهی فاتح به مردم شهری گشوده اشاره میکند. تا پیش از آن فتحنامههای مشابه همه خدایان و گاه رهبران قبیلهای را نمایندهی مردم میدانستند و نه خودشان را. تنها با مقایسهی کتیبهی کوروش و فتحنامههای همزمان و قدیمیتر معلوم میشود که در اینجا با چرخش گفتمانی نمایان و ریشهداری روبرو هستیم که به طور مستقیم به ذکر نام «مردم» در کتیبههای هخامنشی بعدی وصل میشود و اهمیت «شادی مردم» -یعنی رضایت عمومی از اقتدار دولتی- در متون سیاسی پارسی را نشان میدهد.
پنجم: تردیدی نیست که در قرن چهارم هجری عصر زرینی در ایران زمین داشتهایم. اما این تصور که اعصار پس و پیش آن از فلزات پست یا چوب و سنگ ساخته شدهاند، ریشه در نادانی شرقشناسانی دارد که منابعی محدود را خوانده و همان را فصلالخطاب فرض کردهاند. تمدن ایرانی پیوستگی چشمگیری دارد و نقاط درخشان در همهی دورانهایش میتوان یافت. این تصورِ آغاز شدن فرهنگ ایران پس از عصر اسلامی که با تاکید در گفتگو برجسته شده، به کلی نادرست است و اصولا تقسیم تاریخ ایران به پیش و پس از اسلام توهمی است که شرقشناسان برساختهاند.
سقوط ساسانیان یک روند سیاسی سی ساله بود و روند تغییر مذهبی و مسلمان شدن ایرانیان هم شش قرن به درازا کشید. در هردو مورد هم با ظهور دولت عباسی/ سامانی و شکلگیری مذهب شیعه/ اسماعیلی نسخههایی باستانگرا از سیاست و دین به سرعت در ایران شکل گرفتند. هیچ مقطع تیز و دقیقی نداریم که در آن سیاست و دین ایرانیان به خاطر اسلام دستخوش چرخش شده باشد و این تصور مستشرقانی است که دربارهی ایران کم میدانند، و ایرانیانی که جز آثار ایشان را نخواندهاند. اصولا آنچه به نام «رنسانس قرن چهارم» شهرت یافته، به طور عمده ترجمهی آثار قدیمیتر ایرانی به زبانهای رایج جدیدتر ایرانی بوده و این روندی است که به دقت در تاریخهایی بومی که دوستان انکارش میکنند، ثبت شده است. گسستهایی که از تازش اسکندر و حملهی مغول ناشی شد بسیار ریشهدار و عمیقتر از ظهور اسلام بوده، و تاکید بر اسلام ماجرایی سیاسی است که در جریان استعمار صورتبندی شد و هدفش جدا کردن ایرانیان از بخشهای قدیمی و عربنشین قلمروشان (عربستان و میانرودان و آسورستان) بوده که مدتی زیر سیطرهی عثمانی قرار داشت و به دست اروپاییان فتح شده بود.
ششم: باز دربارهی بحث خط، آشکار است که نادانی یا دست کم بیدقتی وخیمی در کار است. مصاحبهگر دربارهی «خط میخی» میپرسد، و میگوید «ما در مدرسه خوانده بودیم خط میخی ایرانی است، بعد دیدیم نه، از ایلامی و آرامی وامگیری شده». قاعدتا دکتر کاتوزیان اینجا باید به پرسشگر گوشزد میکرد که خط میخی یک زبان خاص را منعکس نمیکند، و شیوهای از نوشتن است، به همان ترتیب که خط الفبایی یا خط اندیشهنگار چنین است. خط میخی شیوهای از نوشتن بوده که با قلم نی و بر لوح گلی نوشته میشده و سومریان، ایلامیان، اکدیان، هوریها، و بسیاری دیگر با آن زبانشان را با خطهای خاص خودشان مینوشتهاند. به همان ترتیب که خط تصویری اندیشهنگار را مصریان و چینیان و هیتیها برای نوشتن زبان خاص خود به کار گرفتند و با خط الفبایی فنیقیها و آرامیها و اتروسکها و پارسیان و یونانیان مطلب مینوشتند.
منظور پرسشگر از خط میخی احتمالا خط پارسی باستان است که آن هم نوعی از میخی است. اما این اشتباهش بخشودنی نیست که فکر میکند این خط ربطی به آرامی دارد (که الفبایی است)، یا ایرانی نیست چون از ایلامی و آرامی آمده (که هردو زبانها و خطهایی در دل تمدن ایرانی هستند). دکتر کاتوزیان هم به جای اصلاح کردن این چرندیات همان خط مکالمه را ادامه میدهد و حرفهای غریب دیگری بر آن میافزاید. یعنی میگوید خط آرامی بسیار دشوار بوده -که چنین نبوده، و خط عبری امروزین ادامهی مستقیم خط آرامی سلطنتی یعنی خط رسمی دیوانی دولت هخامنشی است- و آخرش هم شاهکار میزند و میگوید ما خط اعراب را اتخاذ کردیم! در حالی که اعراب تنها یک خط (آن هم در یمن) ابداع کردند که خطِ (به نظر من زیبای) مُسندی باشد، که در جاهای دیگر وامگیری نشد و پس از اسلام منقرض شد. خط عربی مورد نظر ایشان هم ادامهی مستقیم خط سریانی است که در ایران عصر ساسانی رواجی کامل داشته و از راه ابریشم تا چین رفته بوده و بعد از اسلام به دست کاتبان ایرانی -که نامشان هم در تاریخهای مورد انکار آقایان آمده- به خط کنونی ما تبدیل میشود.
در مقام جمعبندی تنها میتوانم این را بگویم که دیدن این گفتگو به راستی برایم ناامید کننده بود و هیچ انتظار نداشتم کسی که کتابهایی دربارهی جامعهشناسی تاریخی ایران نوشته و استاد دانشگاه آکسفورد است، خطاهایی با این عمق و دامنه را در گفتگویی چنین کوتاه مرتکب شود، و قدری برایم دلسرد کننده بود که اشتباههایش تصادفی نبود و واگرایی نداشت، بلکه برعکس، همهی این خطاها گرداگرد محوری سامان مییافت که ایرانستیزانه بود و با خودخوارپنداری توجیهناپذیری پیوند خورده بود. اندرزی که از دیدن مصاحبههایی از این دست میتوان گرفت، آن است که پرسشگری از پیشداشتها در زمانهی ما دیگر نه صرفا کنجکاویای علمی یا فضیلتی فاضلانه، که ضرورتی سیاسی و وظیفهای اخلاقی است، و همچنین است تردید روا داشتن به اعتبار نقشها و متنها و گزارههایی که اعتبارشان به نمادی و سازمانی و رسانهای بند است، و نه عقلانیتی و سندی و شواهدی و عینیتی.