سکوت کردم و در من ترانه جاری بود
ترانه نه... چه بگویم که عین زاری بود
سکوت حرف مهیبی برای گفتن داشت
که از هراس بیانش به رازداری بود
از آن زمان که به یادم میآمد اندوهی
درون نبض وجودم به بیقراری بود
غمی که سرکشیاش تا جنون مرا میبُرد
و فکر روزنهای سوی رستگاری بود
ولی مدام کسی تازیانه میچرخواند
و زخم، تازه به تازه به پایداری بود
کسی به حکم شهامت به مرگ میخندید
و ضربههای جنایت هماره کاری بود
و در میانهی مردم دریغ یک دو کرور
چه تلخ دیدهیشان از نگاه عاری بود
وباز یک دو کروری هراس آلوده
یگانه چارهشان اشک و بردباری بود
***
سکوت کردهام اما ببین که شعر نجیب
مرام سرخ مدامش امیدواری بود
و گفت قصهی غم را به باز یابیِ راز
که واژه تلخ ولی صادقانه، باری بود
ویدا فرهودی