فیلم «توران خانم» حاصل دو فیلمساز زبردست است (رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب) که مستندسازان ماهری هم بوده و هستند. همین در موارد زیادی تصاویر را چشم نواز و کلام و ریتم فیلم را دلنشین میکند.
نمیتوانی فیلم را تا آخر صاف و شفاف ببینی! چرا که پردهای از نم اشکی ناخواسته بارها جلوی نگاهت را میبندد. مخصوصا اگر در غربت پای فیلم نشسته باشی و خاطرات شخصیات از افراد و مکانها و لحظهها... هم به ذهنت هجوم بیاورند...
به فیلم از زوایای مختلفی میشود نگریست. شاید بهترین زاویه از دید «وجودی» باشد؛ از زاویه انسان و دغدغهها و انگیزه هایی که او را به پیش میبرد. اگر بتوانی لحظاتی با قهرمان و قهرمانهای متعدد فیلم در برخورد با موانع و سختیها همذات پنداری کنی آنگاه فیلم زنده تر میشود و در طراز «زندگی» یک شهروند انسان دوست و آرمان خواه مینشیند.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
شاید از یک زاویه دیگر هم بایست به فیلم نگریست تا به اصلی ترین لایههای آن ره گشود: کارجمعی و انگیزهها وضد انگیزههای آن در سرزمین ما.
«غمهای بزرگ را باید تبدیل به کارهای بزرگ کرد!»؛ این جمله طلایی و راهگشای طول عمر را توران خانم از مادرش به یاد دارد. توران خانم میرهادی غمهای بزرگ و متعددی را از اوان جوانی تا پیری پشت سر گذاشته است: غم از دست دادن برادر جوانترش فرهاد، غم از دست دادن همسر اولش (سرگرد جعفر وکیلی) به خاطر اعدام، فرزند کوچکش کاوه در سیلی در شمال و بالاخره همسر دوم و همراه و همدم و همدل سالیان طولانی بعدی عمرش (محسن خمارلو).
«مدرسه فرهاد» حاصل کار بزرگی است که بر اساس اولین غم بزرگش بنا کرده است. شورای کتاب کودک و بیش از پنجاه سال دوندگی برای سرپا نگه داشتن آن و انتشار فرهنگنامه هایی برای کودکان که به یک میراث و سرمایه ملی تبدیل شده است.ای کاش هر مدرسه ایرانی یک دوره از این فرهنگنامه را در اختیار دانش آموزانش قرار میداد. وای کاش هر مادر و پدر و هر بزرگسال ایرانی لااقل یک جلد آن را به کودکانی که دوستشان دارد، هدیه میکرد...
فیلم زندگی توران خانم را از آخر به اول روایت میکند و گویی قدم به قدم، گام به اعماق آن میگذارد. روایت زندگی توران خانم در لابلای فیلم و به تدریج برای بیننده آشکار میشود. در اواخر فیلم است که میفهمی وی از پدری ایرانی و مادری آلمانی در تهران به دنیا آمده است.
باری از زاویه وجودی و از منظر اجتماعی که به فیلم بنگری توران خانم خود به اختصار میگوید که وی دانشجوی تحصیل کرده در اروپای بعد از جنگ جهانی دوم است. او در پس این جنگ ویرانگر در مییابد که تنها راهی که به زندگی سرشار از صلح و دوستی و آبادی میرسد از طریق آموزش و تربیت صحیح کودکان است. در حکومتهای دیکتاتور و جبار، انسان آزاده تربیت نمیشود. بدین ترتیب او به دنبال سیستم آموزشیای میرود که به جای رقابت؛ همبستگی و همکاری، معیار و مبنا باشد. او یکی از بزرگترین بنیان گذاران ادبیات کودکان و حتی به عبارتی نهاد کودکی در ایران است. در این سیر و سلوک طولانی دوستان زیادی همراه او این مسیر سخت را دنبال کردهاند که دیدن چهره برخی از آنها ولو در صحنهای کوتاه در این فیلم خاطره انگیز است.
توران خانم نظر بکرو عمیقش در باره اهمیت آموزش و تربیت کودکانی آزاده و خلاق را با ارادهای سخت در مدرسه فرهاد پی میگیرد و بدان جامه عمل میپوشاند. سرود دسته جمعی که تربیت شدگان این مدرسه پس از گذشت دهههای مدید در جشنی که به یاد توران خانم برگزار کردهاند و کارگردانان زبردست آن را ابتدا از نزدیک و با کلام نافذ برخی شرکت کنندگان از خاطرات دوران کودکیشان و نقش موثر توران خانم در رقم زدن زندگیشان روایت میکنند و سپس در یک نمای باز از بیرون در خاطره ما ثبت میکنند بسیار زیباست.
در جای جای فیلم هم توران خانم تجارب یک عمر زندگی «اصیل»اش را به سادگی با ما به اشتراک میگذارد. چه پربهاست این تجارب:
+عشق و مقاومت؛ اینها رمز ساختن و مانگاری است...
+مردم ما روی دو چیز حساس هستند: سوء استفاده نکردن از همکاریهایشان برای کسب شهرت برای خود و دیگری صداقت...
+مردم ما هر وقت «اعتماد» کنند، همه کار میکنند...
+ هیچکدام ما، «من، من» نیستیم...
+ سرعت نباید دقت را کم کند...
+ روز بعد از اینکه سیل فرزندش را میبرد سرصف برای دانش اموزانی که دارند صدای استوارش را میشنوند میگوید مهندس سازنده آن پل کارش را خوب انجام نداده بود. سعی کنیم هر کارهای که میشویم از رفتگر شهرداری تا مهندس و... کارمان را درست انجام بدهیم. بهترین کار را انجام بدهیم.
....
وه چقدر تاریخ و مردم ما هزینه پرداختهاند برای رسیدن به این تجارب! و چه آسان است گفتن آن و چه سخت است عمل کردناش.
در جایی از اواخر فیلم فرزند توران خانم میگوید که مامان حبابی برای خودش درست کرده بود که چشمهایش بدیها را نبیند تا ناامید نشود و کار کند...
در صحنهای در فیلم هم، توران خانم که دیگر گیسوانش به سپیدی گرائیده نمازی نشسته میخواند. اما فیلم به ما نشان میدهد که همه عمر او نیایشی بود سپاسگزارانه برای هستی، خویشتن، مردمش و همه «انسان»ها که او برای خدمت به آنها «بپا خاسته بود».
برای من اما؛ اثرگذارترین صحنه جایی بود که مراسم پنجاهمین سالگرد تاسیس شورای کتاب کودک در حسینیه ارشاد بر گزار میشد و همکار قدیمی توران خانم (مرحوم یحیی مافی) در باره راز و رمز ماندگاری بیش از نیم قرن یک نهاد در ایران سخن میگفت. برای من هم مضمون این سخنان و هم محلی که مراسم در آن در جریان بود خاطره انگیز بود. آیا ممکن است دیگر نهادهای نوین سرزمین من عمری بیش از نیم قرن پیدا کنند؟ آیا ممکن است من دوباره شاهد مراسمی در حسینیه ارشاد باشم!؟