"یکی از صفاتِ منفی و بارزِ اِلیتهایِ توتالیتر این است که هرگز دنیا را آنچنان که هست ندیده و نیاندیشیده، و هرگز دروغها را با واقعیتِ وقایع مقایسه نمیکنند. "
هانا آرنت، فیلسوفِ آلمانیتبارِ آمریکایی، در ادامهیِ ریشهیابیِ پدیدهیِ مدرنی که به توتالیتاریزم شناخته شده است، میگوید: "توتالیتاریزم به حکمرانی با ابزارهایِ بیرونی، از قبیل دولت و دستگاه خشونت، بسنده نمیکند؛ به لطفِ ایدئولوژیِ خاصِ خود و نقشی که در دستگاه قهریه به آن اختصاص داده است، توتالیتاریزم وسیلهای برای تسلط بر موجوداتِ بشری و ترورِ درونی آنها کشف کرده است. "
سوژهیِ فرمانبرِ دلخواه چنین نظامی، بقولِ آرنت، "نه نازیِ متقاعدشده یا کمونیستِ مؤمن"، یا بقول خودمان حزبالهی یا اصلاحطلبِ دوآتشه، که "مردمی است که تشخیصِ عینیّت از ذهنیّت، واقعیت از تخیل، و راست از دروغ برایشان ناممکن شده است. " به دیگر سخن، سوژهیِ ایدهآل نظام توتالیتر سوژهای است که "هم هر چیزوناچیزی را قبول میکند و هم به هیچ چیز اعتقاد ندارد، و در عین حال که هر چیزی را ممکن میداند، هیچ چیزی برایاش حقیقت ندارد! "
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
بیاخلاقی، به هیچ چیز اعتقاد نداشتن و به هیچ اصولی پایبند نبودن یا در یک کلامِ آرنتی cynicism، واژه و مفهومی که معادلِ جاافتادهیِ دقیقی برای آن در فارسی موجود نیست، صفتِ منفیِ بارزِ "سوژهیِ ایدهآلِ" نظام توتالیتر است. چراکه دستگاه پروپاگاند توتالیتاریزم و رهبران و اِلیتهای آن، از همان آغاز، یعنی از دهههایِ ۲۰ و ۳۰ میلادی در قرن گذشته، اساسِ کار خود را بر این "پیشفرضِ درستِ روانشناختیِ" بنا کردند که سوژهیِ ایدهآل "هر مزخرفی را قبول خواهد کرد و اگر دروغ بودن آن هم روز بعد ثابت شود، بجای آن که به دروغگو اعتراض کند، دروغاش را به حسابِ زرنگی و زیرکیاش خواهد گذاشت. " در "ایران اسلامی"، رفسنجانی بارزترین نمونهیِ چنین الیتِ دروغگو و مزخرفگویی بود که سوژههایِ ایدهآلاش دروغها و مزخرفاتِ وی را به پایِ زرنگی و سیاستمداریِ وی میگذاشتند. نویسنده و روشنفکر و فعالِ سیاسی و مدنی و ژورنالیست و هنرمند و کاسب و دلال... میان سوژههایِ ایدهآل رفسنجانی و اعوان و انصار کم نبودند و نیستند!
آرنت در ادامهیِ بحثِ خود میگوید، "یکی از بزرگترین امتیازهایِ اِلیتهایِ توتالیتر در سالهایِ ۲۰ و ۳۰ (میلادی) این بود که هر واقعیتِ عینی را با عینکِ انگیزه میدیدند. "
کوسه غرق شد و رفت و در کنار امام خدعه و طاعون و ملیجکِ بیت دفن شد و از حدیثِ عشقاش تنها معشوقاش باقی ماند، معشوقی که در پلیدی با وی هممکتب و همقبله و هممحراب بود و در دروغگویی و مزخرفبافی دستِ کمی از عاشق نداشت. نشسته بر کوهی از تباهی و فساد و دروغ و بیآبی و ناامیدی و افسردگی و انزوا و فقر و بدنامی، رهبرِ اِلیتِ توتالیتاریزم سیزدهامامی، با نادیده گرفتن واقعیتهایِ عینی، خودش را بزرگ و نظاماش را محبوب و آمریکا و انگیزهیِ "استکبار" را سرچشمهیِ تمام بدیها و کاستیها میداند. وی در فرازی از مزخرفاتِ اخیرش گفته: "بزرگترین دلیل برای اقتدار ملت ایران این است که ملت ایران پیش رفت و آمریکا نتوانست هیچ غلطی بکند. اگر ملت مقتدر و قوی نبود، یکدهم این تلاش دشمن کافی بود تا این نظام محبوب را از ملت بگیرد. "
همپالکیِ آن کوسهیِ مغروق و آن معشوقِ معلول، روحانیِ مفعول، با نادیده گرفتن واقعیت و وضعیتِ عینیِ کشور، ابرقدرتِ نظامیِ دنیا را به چالش کشیده و تلویحاً تهدید به بستن تنگهیِ هرمز میکند! حاج قاسم، القائد الحشدالشعبی، بلافاصله دستِ "برادر" خود را برای "ایراد این سخنان به موقع، حکیمانه و صحیح" میبوسد و "برای هر سیاستی که مصلحتِ نظام اسلامی باشد"، برای ذبح مصالح ایران در برابر ناوگانِ پنجم آمریکا اعلام آمادگیِ رزمی میکند! لازم به یادآوری است که در آوریل ۲۰۱۸، در پاسخ به حملاتِ شیمیاییِ همآخوریهایِ حاج قاسم، نیروهایِ آمریکایی و همپیمانانِ فرانسوی و بریتانیاییشان، "با بکارگیریِ هماهنگِ ۱۰۵ سامانهیِ تسلیحاتی، که تنها یکی از آنها شلیکِ ۶۰ موشکِ توماهاک از فقط سه ناو رزمی" را دربرداشت، بخش مهمی از توان نظامیِ شیمیاییِ سوریه را در چند دقیقه منهدم کردند. کلاهکِ هر یک از این موشکها برابر با "۴۵۰ کیلوگرم مواد منفجره بسیار قوی" است...
در سرزمینی که بقول هرودوت "هیچ چیزی در میان پارسیان از دروغ زشتتر نبود"، دروغ حاکم شده است. لات جایِ پهلوان را گرفته است. عنکبوت جایگزین شیر شده است.
یکی از برجستهترین نویسندگانِ فرانسوی در قرن بیستم، زمانی از "واژگونیِ بدخیمِ ارزشها" سخن گفته بود. از زمانه و از ارزشهایِ واژگونشدهای که کریه را زیبا، دروغ را حقیقت، ضعف را اقتدار، انزوا را استقلال، و منفور را محبوب مینامند. از واژگونیِ ارزشییی که قانونِ زور را جایِ زورِ قانون مینشاند.
توتالیتاریزم و پروپاگاندِ توتالیتر را در قرن بیستم، پیش و بیش از فاشیستهایِ ایتالیایی و نازیهایِ آلمانی، بلشویکهای روسی اختراع کردند. آنها که در بهترین برآورد چیزی حدود ۳۵۰ هزار نفر بیشتر نبودند، در کشوری ۱۴۰ میلیونی که اکثریتِ مطلق آن را دهقانانِ بیسواد تشکیل میدادند، یکشبه با کودتایی شهری در پتروگراد به قدرت میرسند. و چون اوجبِ واجباتشان تحکیم قدرتِ پرولتاریایِ تخیلی و ذهنیشان در کشوری دهقانی و روستایی (!) بود، با "مآس پروپاگاند" و تولید انبوه دروغ، توده را مخاطب قرار میدهند تا از "مردم" مجموعهای جبری از سوژههایی مهجور بسازند که نه راست میفهمند نه دروغ. بلشویکها، فراکسیونِ اقلیتِ حزبِ سوسیال دمکراتها، حتی نامشان هم دروغ بود: "بُلشه" در روسی به معنای "بخش بزرگتر" است، نه کوچکتر! کلیمِنت رِدکو، نقاشِ روسی که برای آژانسِ خبریِ رسمیِ اتحاد شوروی (تاس) پوستر تبلیغاتی طراحی میکرد، میگفت: "مسمومیّتِ انقلابی نه حدّ میشناسد نه زمان، نه از ترس میترسد نه از مرگ. "
زیربنایِ انسانیِ نظام امثالِ رفسنجانی، خامنهای، روحانی، خاتمی، ابتکار، ظریف، تاجزاده، صالحی، حجاریان و حاج قاسم و اصحاب، سوژهای است بنفش با کارتِ سبز، که نه راست میفهمد نه دروغ؛ یک پایاش خارج است، یک پایاش داخل؛ هم از توبره میخورد، هم از آخور؛ عاشق منکرات است و مبلغ معروفات؛ تخموترکهاش ریچ کیدز تهرانی است و خودش مستضعفنمای لواساناتی؛ نه اخلاق دارد، نه انصاف؛ نه دین دارد، نه ایمان؛ نه کشور، نه هویت...
کمونیزم فروریخت و زیر بار بیلیاقتیِ خودش هم فروریخت. بقول فروغی، مردی که در "ایران اسلامی" و در نظام رفسنجانیها و بیهنرها و رجاییها و سوژههایِ سبز و بنفش، جایاش را حاج دزدها و حاج لواطها گرفتهاند، زمانی که نمایندهیِ ایران در میان ملل بود، در پایان گزارشی مینویسد: "... خطری که متوجه اقوام و ملل هست، خطر جهل و بیلیاقتی و سوءاداره و اختلافاتِ داخلی است. " ذکاءالملک دوّم، فردی که روزگاری نخستوزیر کشوری بنام ایران بود، شاید به خواب هم نمیدید که روزی روزگای جاهل و بیلیاقت و مختلس و مفسد بشوند اِلیت.
کمونیزم، مخترع "مسمومیّتِ انقلابی" در ربع اوّل قرن بیستم، در ربع آخر آن فرو ریخت. مسمومیّتِ انقلابیِ شیعیزم هم فرو خواهد ریخت. خطر امّا در آنجا ست که ایران فرو بریزد. چرا که چهل سال تبهکاری و چهل سال دروغ، به نام حقّ و برای باطل، و مطلقاً در ابقایِ فرقهای فاسد در قدرتی مطلقه و بادآورده؛ تیشه به ریشهی اساس زده است، تیشه به ریشهی باهمبودن، تیشه به ریشهیِ منبودن و ماشدن در باهمآدِ ایرانی، تیشه به ریشهی خِشتی که هر سازهیِ انسانی بر آن بنا شده است و هیچ بنایی بدون این آژند بنا نتوان کرد: اعتماد.
کمونیزم، با تمام تباهی و با تمام مسمومیّتاش، با انترناسیونالیزم و با مزخرفاتِ "چندملیّتیِ" ذاتاً ضدّملتاش، دین و ایمان مردم را مسموم نکرد.
با فاسد کردن دین با زهر دروغ، با مسموم کردن ملت و جغرافیایِ سیاسیِ آن با سمّ انترناسیونالیزمِ بیمرزِ اُمّت، شیعیزمِ فرقهیِ حاکم تیشه به ریشهیِ اعتماد، در تمامیِ ابعادِ مفهومی و در تمامیِ سطوح اجتماعی و در آحادِ نفوسِ ملیِ ما زده است. با واژگون کردن ارزشها و با ساقط کردن همهجانبهیِ اعتمادِ فردی و عمومی، مالی و سیاسی، اخلاقی و اجتماعی، ملی و جهانی، چهل سال مسمومیّتِ انقلابیِ شیعیزم تیشه به ریشهیِ حوزهای تمدّنی زده که در تاریخ به پارس و پرشیآ و ایران و به "قلبِ جهان" شناخته شده بود، نه به حلالِ شیعه و ایرانِ اسلامی و کشور امام زمان! (راههای ابریشم: تاریخ قلبِ جهان، پیتِر فرانکوپَن، ۲۰۱۵).
اعتماد اندوختهای است ملی برابر با جمع سپردههایِ عاطفی و عقلانیِ هر یک از ما در ما. سقوط آن به سقوط ما خواهد انجامید.
جمهوری اسلامی مهمترین و اصلیترین عاملِ فروپاشیِ همهجانبهیِ اعتماد در سطوح مختلف و در تمامیِ نمادهایِ دینی، ملی، پولی، اخلاقی، حقوقی، اجتماعی و بینالمللیِ اعتماد در ایران معاصر است. تداوم این روند به نابودیِ حوزهیِ تمدنّیِ ایران خواهد انجامید. پیشگیری از نابودیِ کشور و انقراضِ تمدّنیِ ایران، مستلزم ریشهکن کردن جمهوری اسلامی به عنوان عاملِ اصلیِ ریشهکن شدنِ تدریجی و مهلکِ اعتماد است. انقراضِ جمهوری اسلامی، شرط لازم و ضروریِ بقایِ ایران، مستلزم بازسازیِ اعتماد و پیش از هر چیز اعتمادِ عمومی به آیندهای روشن در ایرانِ پساشیعیزم و مسمومیّتِ انقلابیِ آن است. نسلِ نوینِ پیشاهنگانِ فکری، سیاسی و تکنوکراتیکِ جامعه مدنی و دیاسپورآ، نقشی حیاتی در این فرآیند تاریخی دارند: بازسازیِ اعتماد به عنوانِ پیششرطِ بازسازیِ کشور. تضمینِ سه آزادیِ باور و معیشت و انتخاب، پیشفرضِ سیاسیِ لازم برای بازسازیِ فرهنگی و اجتماعیِ اعتماد است.
و این همه، مستلزم ریشهکن شدن جمهوری اسلامی و تمام ارکان و نهادها و نمادهایِ آن میباشد.