بهنام امینی - رادیو زمانه
در دوره اخیر، مشخصا پس از شکست جنبش سبز، شاهد اوجگیری نیرو و گفتمانی سیاسی در میان نسل جوان ایرانی - عمدتا مقیم خارج از کشور- هستیم که برخلاف جنبش سبز، اولویت مبارزه سیاسی را نه در مخالفت با حکومت ایران بلکه در تقابل با دولتهای غربی، مشخصا آمریکا، و افشای توطئهها و جنایات آنها در سطح بین المللی و بویژه علیه ایران میبیند و در این مسیر گاهی تا پای دفاع از سیاستهای جمهوری اسلامی هم میرود. این جریان غالبا نه از تئوریهای مرسوم چپ در نقد نظام جهانی استفاده میکند و نه ارتباط ارگانیک و سازمانی با چپ شناخته شده ایرانی دارد. بخش قابل توجهی از بدنه این نیرو و بسیاری از چهرههای رسانهای آنها که در شبکههای اجتماعی هم فعال هستند، نه تنها خود را چپ نمیدانند، بلکه آشکارا ضدچپ هم هستند و در نتیجه مشکلی نیز با نظام سرمایهداری ندارند. در عوض کلیدواژههایی همچون "منافع ملی"، "امنیت" و "ایران ستیزی" به کرّات در موضعگیریها و استدلالهای آنها به چشم میخورد.
تمامی اینها حاکی از آن است که برخلاف آنچه بسیاری از مخالفان این جریان میپندارند بیش از آنکه با گروهی چپگرا مواجه باشیم با قسمی از ناسیونالیسم طرف هستیم که صرفا به دلیل برجسته کردن ماهیت مسئلهدار دولتهای غربی و نقاط تیره و تار جوامع غربی، ظاهری چپگرایانه به خود گرفته است. بنابراین عبارتی همچون " ناسیونالیسم چپ نما" به مراتب برای توصیف این گفتمان سیاسی گویاتر به نظر میرسد، در حالی که توصیفاتی همچون "چپ نئوکان" علاوه بر آنکه تأکید نالازمی بر چپ بودن این گروه میکنند، صبغه ناسیونالیستی این جریان را هم کم اهمیت جلوه میدهند. اطلاق عنوان " ناسیونالیسم چپ نما" به این جریان به معنای انکار تشابهات گفتمانی آن با چپ و یا نادیده گرفتن خطاهای تحلیلی برخی از جریانات چپ درباره مقوله سلطه و امپریالیسم نیست بلکه دقت علمی و تحلیلی اقتضا میکند که هر نیروی سیاسی را با توجه به خاستگاه، ماهیت و اهدافش به همان عنوانی که شایستهاش است نامید.
شاید نزدیکترین جریان سیاسی به " ناسیونالیسم چپ نما " در تاریخ معاصر ایران گرایش چپ ضد استعماری باشد که بیش از هر جایی در آثار علی شریعتی و جلال آل احمد خود را به رخ میکشد. این گرایش بیش از آنکه با طبقه کارگر و دهقانان و "خلقهای ستمدیده" ایران سخن بگوید، دغدغه شکلی از استعمارزدایی فرهنگی را داشت و به همین دلیل ارجاعات بیشتری به ملت، فرهنگ بومی و مذهب داشت. با این حال شریعتی و آل احمد هر دو متأثر از نسل اول متفکران ضد استعماری همچون فانون و امه سزر بودند و در ضدیت با سرمایه داری و روابط مبتنی بر استثمار و بیگانگی کاملا صریح بودند. آنها همچنین مقوله استقلال را همان اندازه برای جوامع جهان سوم ضروری میدانستند که عدالت و آزادی را.
علیرغم سویههای مثبت اندیشه روشنفکرانی چون آل احمد و شریعتی، پروژه فکری آنها به دلایل زیادی به شکلی از رمانتیزه کردن فرهنگ ملی و ذات گرایی فرهنگی دامن زد و بعدها عناصری از آن در دستگاه ایدئولوژیک جهموری اسلامی هم ادغام شده و بدل به ابزاری برای اختناق فرهنگی و سیاسی شد. این در حالی است که در میان ناسیونالیستهای چپ نما نه تنها اثر چندانی از اشراف به نظریههای سیاسی و اجتماعی و تاریخ چپ وجود ندارد بلکه اولویت مبارزه هم نه آزادی یا عدالت بلکه امنیت است. پرسش اینجاست که چه روندها و عناصری دست به دست هم دادهاند تا چنین جریانی با ماهیتی که توصیف شد شکل بگیرد؟
در شهرهای بزرگ غربی به خیابانها میریزند و در حمایت از توافق هستهای شعار میدهند" ما صلح را انتخاب میکنیم"، اما در عین حال به هر لطایف الحیلی متوسل میشوند تا جنگافروزیها و مداخلات سیاسی جمهوری اسلامی در خاورمیانه را توجیه کنند. این دقیقا همان منطقی است که دولتمردان دمکراسیهای غربی دارند یعنی همه آنهایی که کلمات زیبای آزادی، عدالت، دمکراسی لقلقه زبانشان است، اما پایبندی شان به این ارزشها در عمل تا جایی است که منافع اقتصادی و سیاسی شان به خطر نیفتد و مهم هم نیست که از این رهگذر جان و مال انسانهای زیادی به تباهی کشیده شود. در حقیقت، ناسیونالیستهای چپنما، بیش از آنچه فکر میکنند، شبیه دشمنان امپریالیست غربیشان هستند.
باتوجه به بسامد شدید ناسیونالیسم چپ نما در میان مهاجران متأخر ایرانی (مخصوصا دانشجویان)، در تحلیل گسترش این گفتمان میبایست به منشأ خارجی این پدیده و ترکیب فرهنگی-طبقاتی مهاجران توجه جدی کرد. علاوه بر سرکوب سیاسی گسترده، موجهای مهاجرتی وسیع در چهل سال گذشته دلایل پراهمیت دیگری از جمله محدودیتهای فراگیر اجتماعی و فشارهای اقتصادی داشتهاند. در سالهای پس از انقلاب نیروی کار با تحصیلات عالی و به اصطلاح متخصص و نیز کسانی که به قصد تحصیل از کشور به کشورهای آمریکای شمالی و اروپای غربی مهاجرت کردن،د عمدتا متعلق به طبقه متوسط و متوسط رو به بالای شهرهای بزرگ در مناطق مرکزی ایران بودهاند. علیرغم تبعیضهای عمومی و چند وجهی اعمال شده توسط جمهوری اسلامی، این جمعیت مهاجر به طور کلی از یکسری امتیازات (privileges) نسبت به طبقات متوسط به پایین شهری و ساکنان مناطق دور از مرکز در ایران بهره میبرد. جدای از پایگاه طبقاتی که امکانات ویژه و منحصر به فردی، گرچه به درجات متفاوت، به مهاجران مذکور میدهد، این واقعیت که بخش قابل توجهی از این جمعیت به زبان رسمی کشور با لهجه پایتخت تسلط دارد امکانات فرهنگی و اجتماعی ویژهای بدان میبخشد. این جامعه مهاجر (عموما دانشجویان و تا حدودی نیروی کار تحصیلکرده) در اغلب موارد وقتی که به مقصد میرسد در مجموع دچار تنزل طبقاتی محسوسی میشود.
علاوه بر این جوامع میزبان هم به طور ضمنی مبتنی بر برتری سلسله مراتبی سفیدپوستان هستند و ایرانیهای کله سیاه و با پوست گندمگون هر چقدر هم که ثروتمند باشند در نهایت اقلیتی آشکارا متمایز و خارجی هستند. اگر به اینها عدم تسلط به زبان جامعه میزبان یا با لهجه سخن گفتن را هم اضافه کنیم درمی یابیم که بخش قابل توجهی از مهاجران ایرانی (همچون بسیاری مهاجران از دیگر کشورهای جهان سوم) به مرور متوجه میشوند که به دلیل مهاجرت به کشورهای اصطلاحا توسعه یافته غربی، بسیاری از امتیازات اجتماعی را که پیشتر به وجودشان آگاهی نداشتند، از دست دادهاند. تغییرات چشمگیر در سبک و کیفیت زندگی باعث میشود که بخشی از این جمعیت مهاجر خود را به لحاظ اقتصادی و سیاسی در کنار طبقات محروم و به حاشیه رانده شده جامعه میزبان ببیند. چنین وضعیتی خواه ناخواه به حدی از دلزدگی، به حاشیه رفتن و حتی احساسات توام با خشم نسبت به نهادهای حاکم میشود. این وضعیت میتواند مهاجران را به اشکالی از "چپگرایی" سوق دهد اما از آنجا که این امر تا حد زیادی منوط به درآمیختن با محافل و سازمانهای چپی است معمولا تعداد انگشت شماری از دانشجویان مهاجر ایرانی بویژه در رشتههای علوم انسانی به این سمت و سو میروند. جالب اینجاست که در مقابل کم نیستند مهاجرانی ایرانی در کشورهای غربی که به عنوان پناهنده و یا نیروی کار به اصطلاح غیرمتخصص روانه آن کشورها شده و علیرغم آنکه آنها هم قربانی نژادپرستی میشوند، با این حال باز هم از جریانهای دست راستی لیبرال و محافظه کار کشور میزبان حمایت میکنند دقیقا بدین دلیل که اتفاقا برخلاف گروه پیشین مهاجران میتوانند از رهگذر مهاجرت چیزهایی به دست آورده و به موقعیتی اجتماعی دست بیایند که شاید در ایران هیچگاه برایشان متصور نبوده است، همچون تحصیلات عالی، اشتغال مناسب و تحرک طبقاتی. اما عامل بسیار مهم و تاثیرگذاری وجود دارد که معمولا مانع از تعمیق نارضایتیهای مهاجران ایرانی در غرب میشود و آن هم وجود آزادیهای سیاسی و اجتماعی است که تجربه بسیار متفاوتی از زندگی، امنیت و آرامش روزمره به مهاجران میدهد. در کنار این همچنین میبایست به دورنمای مثبت زندگی مادی مرفه بویژه برای مهاجران صاحب تخصص در حوزههای تجارت، مدیریت و فنی-مهندسی هم اشاره کرد. با وجود این در مقاطع تاریخی خاصی فشارهای اقتصادی و سیاسی بر زندگی شخصی مهاجران چنان افزایش مییابد که گرایشهای ضدسیستم (anti-establishment)در میان آنها به شکل چشمگیری تشدید میشود. به عنوان مثال، حوادث ۱۱ سپتامبر و رشد مسلمان ستیزی در غرب زندگی بسیاری از مهاجران را تحت تأثیر قرار داد و به سمت ضدیت با نهادهای حاکم سوق داد که یکی از نشانههای محسوس آن در رشد تعداد دختران محجبه در کشورهای آنگلوساکسون و استفاده از حجاب به مثابه یک ابزار سیاسی است.
با توجه به فراگیر شدن ناسیونالیسم چپ نما از زمان انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری در سال ۱۳۹۲، روندی که مشخصا در گسترش این گفتمان در میان مهاجران متأخر ایرانی در غرب تأثیرگذار بود، با تحریمهای اقتصادی غرب علیه نفت و نظام بانکی ایران در اواخر ریاست جمهوری احمدی نژاد آغاز شد. تضعیف قدرت خرید طبقه متوسط شهری و افزایش سرسام آور قیمت دلار، بسیاری از مهاجران این طبقه را که به درجات متفاوت وابسته به تامین مالی خانوادههای خود بودند بیش از پیش از دولتها و جوامع غربی بیگانه ساخت و آنها را به سمت بخشهایی از هیأت حاکمه ایران سوق داد. در نتیجه این تحولات جریانی به مرور زمان شکل گرفت که علت اصلی از دست دادن امتیازات اجتماعی و اقتصادی خود در غرب و نیز بستگان خود در ایران را سیاستهای ناعادلانه دولتهای غربی میدانست. این جریان عقب نشینی طرف ایرانی درتوافق هستهای را نشانه حسن نیت آنها میدانست و تداوم وضعیت نابهنجار اقتصادی حتی پس از رفع تحریمهای هستهای را صرفا ناشی از سنگاندازیها و تعلل طرف غربی میدانست و چندان توجهی به سیاستهای اقتصادی هیأت حاکمه نداشت که از اواخر جنگ ایران و عراق باعث فقیرسازی طبقه کارگر و اقشار کم درآمد شده بود. این جریان ناسیونالیستی که همچون هر جریان ناسیونالیستیِ صاحب قدرت منافع طبقات حاکم را همان منافع ملی جلوه میدهد، از آنجایی که دانش روشنفکری و تحلیلی چندانی در چنته ندارد، از اندوختهها و یافتههای تحقیقاتی چپ به صورتی کاملا گزینشی و برای افشای ماهیت سلطهگرانه و سرکوبگر دولتهای غربی و توجیه مواضع خود بهره میبرد. این استفاده گزینشی از ادبیات و دانش چپ، هم ظاهری مترقی به این جریان ناسیونالیستی میدهد و هم دغدغه اصلی این جریان را که دفاع از منافع بلاواسطه شخصی و طبقاتی خود است پنهان میکند. این دقیقا همان کاری است که هیأت حاکمه جمهوری اسلامی و دستگاههای رسمی تبلیغاتیاش در طی نزدیک به چهل سال گذشته کردهاند (مثلا میتوان به انتشارات و مجله ترجمان به عنوان یکی از پروژههای متأخر در این زمینه اشاره کرد). پر بیراه نیست که نه تنها بخشهایی از رسانههای رسمی جمهوری اسلامی به برخی چهرههای این جریان فرصت میدهند تا از امکانات رسانهای آنها برای ابراز نظرات خود استفاده کنند بلکه وابستگان سازمانی و ایدئولوژیک حکومت هم در شبکههای مجازی به ترویج مواضع ناسیونالیستهای چپ نما میپردازند.
جمهورى اسلامى سالهاست که خود را مدافع مستضعفان جلوه داده و ژست ضدامپریالیستى مى گیرد و از بلندگوهاى تبلیغاتیش مدام از فساد و نابرابرى و بى عدالتى غرب دم مى زند اما در عین حال مهمترین نیروهاى ضدسلطه، برابرى خواه و عدالت طلب یعنى چپها را قتل عام کرده و سازمانهایشان را تارومار کرده و مى کند. جمهورى اسلامى به اسم دفاع از امنیت ملى و تقویت و پیشبرد آرمانهاى انقلابى بیش از هر چیز به تقویت و پیشبرد قدرت و ثروت اقلیتى فاسد همت گمارده است. بنابر این هیأت حاکمه جمهورى اسلامى و ناسیونالیستهاى چپ نما هویت سیاسى مشابه و حتى مى توان گفت یکسانى دارند: دفاع از امتیازات و منافع ویژه گروهى و طبقاتى خود در پوشش منافع ملى و مقاومت علیه امپریالیسم غربی. هر دو دسته در برخورد با مخالفانی که نارساییها و تناقضاتشان را به آنها گوشزد میکنند و منطق سرکوبگرشان را افشا میکنند، برخوردی مشابه دارند: هر دو در حد مقدوراتشان مخالفان را متهم به سیاه نمایی و دشمن شادکنی و به خطرانداختن منافع ملی و خیرعمومی (بخوانید منافع حکومت و طبقه اقتصادی حاکم) کرده و از این طریق به حاشیه رانده و خفه میکنند.
ناسیونالیستهای چپ نما هر چقدر هم بر عدم وابستگی خود به جمهوری اسلامی اصرار بورزند، واقعیت این است که جمهوری اسلامی خویشاوندی گفتمانی با این جریان را غنیمت شمرده و به واسطه اتکا به منابع کلان مالی و تبلیغاتی خود این نیروی سیاسی را در خود هضم کرده و در عمل اینگونه میشود که این جریان، خواسته یا ناخواسته، تبدیل به بازوی تبلیغاتی و پیاده نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور میشود.
مقایسهای گذرا با دانشچویان ایرانی که در سالهای پیش از انقلاب در غرب مشغول به تحصیل بودند ماهیت سیاسی ناسیونالیستهای چپنما را روشن تر میکند. در میان دانشجویان چپگرای ایرانی آن سالها کسانی هم بودند که از خانوادههای نسبتا مرفه میآمدند، اما علیه منافع شخصی و طبقاتی خود شوریدند و به مبارزات فرودستان پیوستند و به همین دلیل امتیازات بسیاری از دست داده و زندگی و آینده خود را هم به خطر انداختند. آنان همزمان بر ضد سلطه گری و مداخلات مخرب دولتهای سرمایه داری غربی و نیز بهرهکشی و ستمگری طبقه حاکم و دولت متبوع خود مبارزه کردند. ناسیونالیستهای چپنما در مقابل دقیقا برای حفظ موقعیت برتر طبقاتی کنونی و تضمین آینده خود به جوش و خروش افتادهاند. به همین خاطر در حساب و کتابهای آنها ضدیت با تمامی کارگزاران بیعدالتی و نابرابری بیش از اندازه پرهزینه است، به این خاطر شلوغکاریهای عدالتطلبانه و ژست مترقیشان را چنان تنظیم میکنند که به منافع مستقیم خودشان ضربه نزند. در شهرهای بزرگ غربی به خیابانها میریزند و در حمایت از توافق هستهای شعار میدهند" ما صلح را انتخاب میکنیم"، اما در عین حال به هر لطایف الحیلی متوسل میشوند تا جنگافروزیها و مداخلات سیاسی جمهوری اسلامی در خاورمیانه را توجیه کنند. این دقیقا همان منطقی است که دولتمردان دمکراسیهای غربی دارند یعنی همه آنهایی که کلمات زیبای آزادی، عدالت، دمکراسی لقلقه زبانشان است، اما پایبندی شان به این ارزشها در عمل تا جایی است که منافع اقتصادی و سیاسی شان به خطر نیفتد و مهم هم نیست که از این رهگذر جان و مال انسانهای زیادی به تباهی کشیده شود. در حقیقت، ناسیونالیستهای چپنما، بیش از آنچه فکر میکنند، شبیه دشمنان امپریالیست غربیشان هستند.