هما، دختر جوان عبدالفتاح سلطانی، وکیل در بند نظام اسلامی، در اثر سکته ی قلبی در گذشت. کسانی که صاحب فرزندند می توانند تصور کنند که برای یک پدر، آن هم پدری زندانی، درگذشت ناگهانی و غیرمنتظره ی دختر نازنین اش چه اندوه بزرگی در پی دارد.
اصلا هم مهم نیست که آدم، سیاسی باشد یا نه. چنین مصیبتی قلب هر انسانی را به درد می آورد. این که چنین اتفاق دردناکی را به پدر و مادر داغدار تسلیت بگوییم، امری ست انسانی و احساسی. تسلی دهنده، وقتی خود را جای والدین داغدار می گذارد، غمی در درون خود احساس می کند و با گفتن تسلیت، شریک غم و غمخوار بودن خود را نشان می دهد.
اما چه باید گفت از غمخواری های دروغین و آلوده به سیاست و سیاست بازی؟ چه باید گفت از ظاهرسازی ها و نمایش ها برای قرار گرفتن در سرِ صفِ عزاداران؟
این ظاهرسازی ها و نمایش ها آن قدر تکرار شده، و آن قدر پس و پیشِ آن مشاهده شده، که دیگر کسی را فریب نمی دهد مگر خودِ فریب دهنده را.
از این نمایش دهندگان حرفه ای، باید پرسید که شما با زندگان چه کرده اید و چه می کنید که آرزوی زنده بودن شخص درگذشته را دارید؟
شما سیاست باز محترم! شما غمخوار دروغین عبدالفتاح و عبدالفتاح ها! اگر همای او زنده بود و در خارج از کشوری که شما هستید زندگی می کرد، و مثلا بیماری قلب اش آشکار بود و نیازمند یاری شما بود، برایش چه می کردید که اکنون این گونه بر سر و سینه می کوبید و مرثیه ی وااسفا برایش سر می دهید؟
و چه تهوع آور است شنیدن این دروغ ها و دیدن این نمایش ها!
برای من راحت بود نوشتن چند خط تسلیت به عبدالفتاح سلطانی و به روی خود نیاوردنِ آن چه می بینم و می بینیم. اما وقتی دیدم، پدر، ذهن اش را کاملا به دست احساس نسپرده، و به بنی یعقوب توصیه ی خانواده های زندانیان در بند را می کند، و برایش می خواند که: این تیر از ترکش رستمی است... نه بر مرده بر زنده باید گریست... به خود گفتم چیزی بنویسم تا دستکم نوحه خوانان حرفه ای گمان نبرند مردم کورند و نمی بینند و هنرپیشگان سیاسی را نمی شناسند. گمان نبرند که سکوت مردمان شریف که از غم سنگین و اندوه واقعی ناشی می شود معنی اش بلاهت و فریب خوردگی ست.
و ما، هم، بر مردگان نازنین مان، هم بر بی چرا زندگان جامعه مان می گرییم، گریستنی تلخ...