اگر می خواهیم عامل حرکت و تغییر ما باشیم...
یک بار دیگر، حرکت اعتراضی مردم به سکوت منتهی شد. حقایق تلخی را در مطلب دیروز بیان کردم. حقایقی که به مذاق هیچ کس خوش نمی آید ولی در درست بودن آن ها تردیدی نیست.
حقیقت، انطباق کلام است با واقعیت.
گروه ها و شخصیت های سیاسیِ ما به دلایل مختلف چندان با حقیقت سر و کار ندارند.
اولین کاری که این ها باید انجام دهند، مشاهده و پذیرشِ «واقعیت»، و بیان «حقیقت» است.
با گول زدنِ خود و دیگران، نمی توان عامل تغییر شد.
یک حقیقت تلخ در مورد گروه ها و شخصیت های سیاسی این است که آن ها نه عامل حرکت و تغییر بلکه دنباله ی روی مردمی هستند که به طور خود به خودی حرکت می کنند و خواهان تغییر در اوضاع مملکت هستند.
این خواستْ جهت تغییر، برای آحاد ملت، می تواند، «اندازه های مختلف داشته باشد».
برای برخی در حد تغییر کامل حکومت، برای برخی دیگر در حد تغییر در رفتار حکومت با اجتماع و...
این تنوع را باید دید و شناخت.
گروه ها و شخصیت های سیاسی، در بهترین و ایده آل ترین حالت، باید بتوانند «آن قدر در میان مردم، مردم واقعی و میلیونی، نه چند صد نفر و چند هزار نفر» نفوذ پیدا کنند که مردم میلیونی نه تنها بپذیرند که راه نجات کشور و خودشان در تغییر کامل حکومت است بلکه باید برای این تغییر، به صورت متشکل و بر اساس خط مشی یی که این گروه ها و شخصیت ها، به صورت «واحد» و «مشترک» اتخاذ می کنند حرکت کنند یا اگر حرکتی به طور خود به خودی صورت گرفت در این «کانال مشترک» با برنامه و هدف مشترک قرار گیرد.
البته دست یافتن به چنین وضع ایده آلی، با خلقیات ایرانی یی که از خود سراغ داریم، دشوار تر از دست یافتن به کره ی ماه است، ولی دستکم می توان به سمت این ایده آل گام بر داشت.
چگونه می توان بر مردم اثر گذاشت تا با جان و دل، کس یا کسانی را بپذیرند و فقط شنونده ی حرف آن ها نباشند بلکه حاضر به عمل بر اساس شنیده ها باشند؟
دو کلمه ی کلیدی در پاسخ به این سوال این ها هستند:
باور و اعتماد.
باور و اعتماد با قول دادن و حرف های زیبا زدن به دست نمی آید. شهروند ایرانی یی که به خیابان می رود، با جان خود بازی می کند. با سرنوشت خود و اعضای خانواده اش بازی می کند. شما اگر به کسی اعتماد نداشته باشید حاضر نیستید حتی ۱۰۰ هزار تومان به او بدهید، جان که دیگر جای خود دارد.
کاری که خمینی توانست بکند این بود که مردم میلیونی، او را «باور» کردند، و بر اساس این باور، به او «اعتماد» کردند، آن قدر که حتی جان شان را در راه آن باور بدهند.
ظاهر، کاراکتر، قاطعیت در فکر و عمل، لباسی که دروغگویی را از او دور نشان می داد، باوری که خودش به هدف اش داشت...
می دانم. از خمینی به عنوان الگوی مبارزه سخن گفتن نفرت انگیز است. ولی او، دقیقا، آخوندِ مکار و حیله گر را، موجودی الهی نشان داد؛ پیرمرد قاطع در آدمکشی را، پیرمردی با هدفی مقدس نشان داد؛ لباسِ ریاکاری و سالوس را لباس پاک آسمانی نشان داد؛ و به شکلی ماهرانه، مثل کف زنان ماهر و دزدان ماهر و کلاهبرداران ماهر، دروغ را حقیقت جا زد.
متاسفانه، باید بگویم که برخی از کسانی که خود را اپوزیسیون نظام اسلامی معرفی می کنند، می خواهند جا در جای پای خمینی بگذارند و با دروغ، اطمینان مردم میلیونی را جلب کنند اما مردمِ از همه سو گزیده شده، از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسند چه برسد به مارهای واقعی.
برخی از طراران و حقه بازان که مردم را احمق فرض کرده اند، حتی تلاشی برای بهتر کردن شیوه های فریب خود نمی کنند و مثل شعبده باز ناشی یی هستند که مردم به چشم، دوز و کلک آن ها را می بینند و به جای فریاد حیرت بر آوردن، قهقهه ی تمسخر سر می دهند...
[ادامه دارد]